«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
افسانه نجمآبادی – مترجمان: آتنا کامل و ایمان واقفی –
مقدمه
کتاب «زنان سبیلو و مردان بدون ریش» مطالعهی درخشانی است دربارهی چرخش گفتار جنسیتی در ایران عصر قاجار. افسانه نجمآبادی چنان که همینجا در مقدمهی کتابش نیز توضیح میدهد، کوشیده است به اتکای منابع تصویری، روایی و مکتوب نشان دهد که الگوی جنسیتی ایرانیان چگونه و بر حسب چه منطقی و در متن کدام شرایط اجتماعی از قسمی همجنسدوستی تاریخی به جانب دگرجنسخواهی رمانتیک گرایید و متناسب با ارزشهای «مدرن» بهنجارسازی شد. مترجمان، آتنا کامل و ایمان واقفی، کُل کتاب را با همراهی و همفکری افسانه نجمآبادی ترجمه کردهاند و امیدوارند شرایط انتشارش به زودی فراهم شود. آنچه در اینجا میخوانید، مقدمهی «زنان سبیلو و مردان بدون ریش» است که نویسنده در آن کُلیت کتاب را به اختصار توضیح داده و پرسشهای هر فصل را پیش گذاشته است.
* * *
سالها پیش در گرماگرم بحثی جدلی با مورخی که دربارهی تاریخ قاجار (۱۹۲۵-۱۷۸۵) مطالعه میکرد، در جواب او که از محال بودن تحقیقات در زمینهی زنان قاجاری به دلیل کمبود منابع تاریخی و کمبود اسناد قابل اعتماد دربارهی زنان آن دوره اظهار تاسف میکرد، گفتم: «اما اگر ما جنسیت را به صورت تحلیلی مطالعه کنیم، از منابع مربوط به مردان، دربارهی زنان هم میتوان استفاده کرد». از لحظهای که این حرف را زدم، دائما ذهنم مشغول افکاری این چنین شد که چگونه میتوان با استفاده از تحلیل جنسیتی، تاریخ را متفاوت نگاشت؟ تاریخی که در آن زنان غایب نیستند و جنسیت مقولهای از قلم افتاده نیست. تاریخی که در آن مسائل جنسیتی و زنان در حاشیه و پیوست نباشند.
اگر جنسیت را مقولهای تحلیلی (اسکات، ۱۹۸۸) در نظر بگیریم، به سئوالاتی برخواهیم خورد که متفاوت از آن دست سئوالاتی هستند که برای بازنویسی تاریخ زنان موضوعیت دارند. (اسکات، ۲۰۰۱). سئوالاتی از این قبیل: جنسیت چه نقشی در شکلگیری مدرنیتهی ایرانی داشته و چگونه این نقش فرهنگی را ایفا کرده است؟ اگر مفاهیم کلیدیِ مدرنیتهی ایرانی جنسیتی بودند، چگونه جنسیتی شدند و این جنسیتیشدن چه اثراتی بر سرشت مدرنیتهی زنان و مردان ایرانی داشته است؟ (فلسکی، ۱۹۹۵)
از اواخر قرن هجدهم تا اولین دهههای قرن بیستم، مدرنیتهی ایرانی از طریق بازسازی دوبارهی مفاهیمی چون ملت، سیاست، وطن و علم شکل گرفت. این صورتبندیهای مجدد بر تصورات مختلفی از جنسیت مبتنی بودند. تا پیش از دههی اول قرن بیستم که زنان خواستند خواهران ملت[۱] در نظر گرفته شوند، معنای ملت عمدتا با اُخوت همردیف بود و وطن به زن، معشوق و مادر تعبیر و تفسیر میشد. مفهوم ناموس در ارتباط تنگاتنگ با مردانگی ملت و زنانگی وطن قرار داشت. ناموس از پیشینهی مذهبیاش (ناموس اسلام) جدا و به شکل مسئلهای ملی (ناموس ایران) مجددا مفهومسازی شد. همچون ملت که از اجتماعی دینی به اجتماعی ملی تغییر کرد. ناموس که دو ایدهی عصمت زن و یکپارچگی ملی را در خود مستتر داشت، در هر دو معنا تبدیل به چیزی همچون مایملک مرد شد که باید از آن محافظت میکرد؛ ناموس جنسی و ناموس ملی به شدت در یکدیگر تنیده شدند.
نماد ملی ایران، شیر مذکر شمشیر به دستی بود که خورشید (نا)مذکری[۲] از پشت آن طلوع میکرد. ولی چرا (نا)مذکر؟ در نسخهی ابتدایی نگارش این سطور، من از پرانتز برای این واژه استفاده نکرده بودم. من نیز، همچون بسیاری از ایرانیان مدرن، از کودکی خورشید را «خورشید خانم» میخواندم و با همین تفکر بزرگ شدم. اما هنگامی که نگارش این کتاب به اتمام میرسید، چیزی به نظرم اشتباه آمد و نگرانم کرد. به بیان دقیقتر، متوجه شدم نسبت دادن زیبایی صورت به زنانگی و تأنیث، تطابقی با درک قاجاریان در قرن نوزدهم ندارد و بنابراین خطاست اگر با قطعیت خورشید را در نماد ملی ایران مؤنث بدانیم. در واقع، در دوران قاجار، مرد جوان میتوانست صورتی زیبا با ویژگیهایی مشابه زن جوان داشته باشد. دریافت این نکته برای من امری فرعی و حاشیهای نبود، بدین معنا که کُلیهی فصول بعدی در پرتو مفاهیمی چون سکسوالیته و مردانگی مورد بازاندیشی قرار گرفت. به عنوان مثال، هنگامی که به تبارشناسی مفاهیم عشق و وطن در قرن نوزدهم دقت کردم، با «آشفتگی جنسی» مواجه شدم. وطن به لحاظ ارتباط دوسویهی آشکارش با زمین و زهدان، تباری زنانه داشت. در اواخر قرن نوزدهم، عشق به وطن در نوشتههای مردان ملیگرا، عشق دگرجنسدوستانهی مردان ایرانی به وطنی زنانه بود. ولی در گذشته این عشق به وطن، ریشه در عشق صوفیانه (عرفان اسلامی) داشت که عشق همجنسخواهانهی مردان بود. چگونه مفهومی عمیقا مرتبط با همجنسدوستی مردانه به مفهومی دگرجنسدوستانه مبدل شد؟ چگونه این تغییر جنسی رُخ داد؟
من تاریخ «سدهی نوزدهم طولانی»[۳] ایران را دورانی میدانم که با تغییر مفهوم جنسیت عجین بوده است. در عین حال، این تغییر مبتنی بر دگرگونی تمایلات جنسی بود. برای مثال، من نیز، همچون تاریخنگاران معاصر دوران مدرنیته در ایران، فرض کرده بودم عمدهترین تفاوت فرهنگی ایران با اروپا، روابط اجتماعی میان زنان و مردان اروپایی و حضور زنان اروپایی در فضاهای عمومی است. در نهایت به این نتیجه رسیدم که خود این فرضیه، پیشاپیش برآمده از هنجارسازی دگرجنسخواهی و زنانه کردن زیبایی است. بخش اول کتاب به بررسی این موضوع میپردازد.
تأثیر این نتیجهگیری بر این کتاب، اساسیتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم. تلاش من در نگارش تاریخی از مدرنیتهی ایرانی که در آن مسائل جنسیتی و زنان در حاشیه و پیوست نباشند، حاشیه و پیوست خود را تولید کرده بود. در مسیر دشوار و پیچیدهای که سالها منحصر به کشف «استعارههای جنسیتی مدرنیتهی ایرانی» شده بود، به اهمیت این عبارت از ایو سجویک[۴] پی بردم که «هر فهمی از ابعاد واقعی فرهنگ مدرن غربی اگر نتواند تحلیلی انتقادی از تعریف مدرن دگر/همجنسخواهی ارائه دهد، نه تنها نابسنده که ماهیتا اشتباه است» (سجویک، ۱۹۹۰). سرانجام تمام نوشته را بازنگاری کردم و مفاهیم آن را از نو ساختم. در واقع، مجبور شدم منابعم را از نو بخوانم.
این کتاب، در اصل پژوهشی در مورد جنسیت و نسبتاش با مدرنیتهی ایرانی در سطوح اجتماعی، استعاری، روایی و تصویری بود. ولی من اثر دیگر جنسیت را نادیده گرفته بودم: ایجاد دوگانهی زن/مرد. معلوم شد که فکرکردن به جنسیت به صورت دوگانهی زن/مرد خود از الزامات تفکر مدرن بوده است. در وهلهی نخست، عواملی را که موجب پیدایش این دوگانهانگاری شده بود، نادیده گرفته بودم. هنگامی که مشغول بازخوانی و تجدیدنظر در کُل این طرح بودم، این غفلتِ بزرگ و تأثیر آن بر صورتبندی جنسیت در مدرنیته، ابتدا توجه مرا جلب کرد و بعد مشغلهی ذهنیام شد. به عبارت ساده، بدیهی انگاشتن دوگانهی زن/مرد، جایگاههای جنسی دیگر را در قرن نوزدهم از صحنه محو کرده، تغییرات مرتبط با تمایلات جنسی در این دوران را نادیده گرفته بود. در بخش اول و فصل پنج، متعارف بودن دوگانهی زن/مرد را زیر سئوال خواهم برد. این کار به کمک تمایزی که در قرن نوزدهم میان مذکر بودن[۵] و مرد بودن[۶] وجود داشت، میسر است.
علاوه بر این، از قرن نوزدهم به بعد جنسیت به منزلهی مفهومی دوگانه، به الگویی برای انواع میل جنسی مدرن تبدیل شد. بر اساس این دوگانگی جنسیتی، هر گونه تخطی از مردانگی به زنصفتی تعبیر میشود. ولی، فرهنگ ایرانیان قرن نوزدهم، از شیوههای دیگری برای نامیدن مردان، مانند «اَمرد» (پسران نوجوان) و «مُخنث» (مرد بالغی که میخواهد مفعول میل مردان بالغ باشد) بهره میبُرد که معادل زنصفتی نبود. تصور من بر آن است که مفاهیم متمایزی نیز برای مقامهای گوناگون مؤنث بودن و زن بودن نیز باید وجود میداشتند، گرچه این مبحث در این کتاب بررسی نخواهد شد.
به تدریج همجنسدوستی و کردارهای بین همجنسان در قرن نوزدهم نشانهای از عقبافتادگی ایران تلقی شد؛ هنجارسازی از دگرجنسخواهی[۷] در رابطهی جنسی و اروس بدل به شرط «تحقق مدرنیته» شد – طرحی که مستلزم دگرجنسخواهانهکردن روابط اجتماعی در فضاهای عمومی[۸] و بازصورتبندی خانواده بود. حتی اگر بتوانیم جامعهای را فرض کنیم که در آن اختلاط زن و مرد کمتر سویههای جنسیتی داشته باشد، دقیقا همین مفهوم اختلاط، دوگانهی زن/مرد را به عنوان دو مقولهی جنسیتی متمایز در خود مفروض دارد. به عبارت دیگر، اختلاط اجتماعی زن و مرد در دوران مدرن، به طور متناقضی دوگانهی زن/مرد را تقویت کرد. مدرنیتهی ایرانی (و اسلامی) و تاریخنگاری آن در دو قرن گذشته، چادر را به منزلهی تمایز فرهنگی بین ایران (اسلام) و اروپا در نظر گرفته است. این دیدگاه غالب، دیگر تاثیرات فرهنگی حجاب، از جمله تاثیر آن بر پیوندهای عاطفی همجنسدوستانه و روابط اجتماعی میان همجنسان را نادیده گرفته است. در فصل پنجم نشان خواهم داد، چگونه عقبمانده دانستن حجاب، بیانی از عقبمانده دانستن روابط اجتماعی میان همجنسان و احساسات همجنسدوستانه شد.
پیش از پرداختن به این مسائل، مایلم به بحث شیر و خورشید که در فصل سه بررسی خواهد شد، بازگردم. فصل سوم به نقش جنسیت در مدرنیته در سطحی نمادین میپردازد و در آن شیر و خورشید، که اولین بار رسما در سال ۱۸۳۶ به عنوان نماد ملی انتخاب شد، بررسی خواهد شد. در طی قرن بعدی با دورهای مواجهیم که در آن از یک طرف، خورشید به چهرهی (نا)مذکر باشکوهی مبدل میشود و از طرف دیگر، شیر مردانهتر میشود. چهرهی خورشید، تا اوایل قرن بیستم اکثر خصوصیات و تا اواسط دههی ۱۹۳۰ همهی خصوصیات [زنانهاش] را از دست داد. پیش از آن که نظام جمهوری اسلامی، نماد شیر و خورشید را کنار بگذارد، این نماد در دههی ۱۹۷۰ تبدیل به یک شکل هندسی صِرف شده بود. در فصل سوم به لایههای زیرین این تغییرات میپردازم و به این پرسشها پاسخ میدهم که شکلگیری اولیهی خورشید (نا)مذکر بر چه چیزی دلالت میکرد؟ چگونه میتوان محوشدن بعدی خصوصیات چهرهی خورشید و سپس مردانه شدن تمام عیار نماد ملی را درک کرد؟
دوران قاجار با مفهومی از عشق که ریشه در تعلقات استعاری صوفیانه داشت، آغاز شد. عشق و میل در این گفتمان در ارتباطی تنگاتنگ با زیبایی قرار داشت. یک مرد میتوانست به یک میزان به زنی جوان و مردی زیبارو عشق و میل داشته باشد. برای مثال، در آثار هنری اوایل قاجار، زیبایی وجهی جنسیتی نداشت. به رغم این، تا اواخر قرن نوزدهم تصاویری زیبا با تمایزات بارز جنسیتی بین زن و مرد پدید آمد که همراه بود با مفهومی از عشق که دگرجنسخواهی را طبیعی میپنداشت.
چگونه چنین تغییر فرهنگیِ بزرگی روی داد؟ عامل نخست از نظر من این است که در قرن نوزدهم ایرانیان از این نکته آگاه شدند که کردارهای جنسی و عشق مرد بالغ به اَمرد که در ایران متداول بود، از دید اروپاییان رذیلت اخلاقی محسوب میشود. هنگامی که «نگاه خیرهی دیگری» عرصهی میل را نشانه گرفت، مردان ایرانی که با اروپاییان در داخل یا خارج از ایران تعامل داشتند، نسبت به این که امیالشان زیر نگاه موشکافانهی دیگران قرار گرفته، به شدت حساس شدند. تمایلات همجنسدوستانه باید مخفی میماند و رفتن همجنسدوستی[۹] به زیر نقاب دگرجنسدوستی[۱۰] یکی از مشخصات مدرنیته شد. این تطورات عظیم فرهنگی با بررسی تغییرات در تصاویر تابلوهای نقاشی در دوران قاجار و مطالعهی این تغییرات در داستان معروف و تاثیرگذار شیخ صنعان، در فصل دوم مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
این بحث کلیدی در فصل دوم، مسئلهی روششناختی مهمی را پیش کشید که برای آن پاسخ سادهای ندارم. در خلال سخنرانیهایی که دربارهی مطالب این فصل انجام دادم، با شکلهای مختلف یک سئوال مواجه شدم: آیا میخواهم بگویم که اروپا مسئول همهی این تحولات است؟ آیا من رابطهای علّی میان افزایش تعاملات ایران و اروپا با دگرگونی تمایلات جنسی و جنسیتی در ایران قرن نوزدهم را نشان میدهم؟ دربارهی «علل داخلی» چه میتوان گفت؟ به نظر من، اینها سئوالاتی بیپاسخ هستند. هنگام مطالعهی این تغییرات تاریخی بنیادین در رابطه با جنسیت و تمایلات جنسی باید در نظر داشت که اتفاقات و مفاهیم تصادفی بسیاری تاثیرگذار هستند. ما هرگز نمیتوانیم حوادث را آنچنان که واقعا در زمان خود اتفاق افتاده است، تاریخنگاری کنیم. این نکته نشان میدهد که علتیابی دقیق و موشکافانه، میتواند متاثر از تاریخنگاری زمان ما باشد.
به این سئوال فرضی نمیتوان پاسخ داد که اگر ایران تعاملات عمیقی با اروپا نداشت، چه اتفاقی میافتاد. علاوه بر این، تفکیک میان تحولات داخلی و خارجی دشوار است، چرا که هرچه زمان به جلو میرود، این تحولات بسیار درهمتنیده و گستردهتر میشوند. سابقهی تعاملات فرهنگی ایران-اروپا دستکم به قرن شانزدهم بازمیگردد. این رابطه تا اواخر قرن نوزده بسیار بیشتر شده بود، به طوری که گروه بیشتری از ایرانیان غیردرباری را در بر میگرفت. همچنین تعاملات گسترده میان ایران، شبهقارهی هند و امپراطوری عثمانی، واسطهای برای پیوندهای فرهنگی عمیقتر شد. به گمان من، تعاملات در حوزهی فرهنگی حتی بیش از حوزههای اقتصادی، اجرایی و نظامی، دو طرفه بوده است. هنگامی که این تبادل فرهنگی، حساسیتهای جنسی و جنسیتی ایرانیان را دگرگون کرد، آداب جنسی اروپاییان نیز از طریق تعاملات با سایر جوامعی که اروپا «کشف» و در برخی موارد استعمار کرده بود، تغییر یافت (مندس و رندل، ۱۹۸۹؛ بلیس، ۱۹۹۵). این پرسش تکراری دربارهی تاثیر اروپاییان، شاید نمایانگر «نوعی ترس از نفوذ» و نگرانی از این باشد که بهرسمیت شناختن اثر تعاملات ایران-اروپا ممکن است به «نفی عاملیت» ایرانیان تعبیر شود. من با این تعبیر بسیار مخالفم. لازم نیست خلاء قدرتی باشد تا عاملیت اجازهی ظهور و بروز پیدا کند. برعکس، عاملیت درون میدان قدرت معنا مییابد. حیات فرهنگی ایرانیان قرن نوزدهم، در میانهی روابط قدرت موجود و از خلال «شنیدن و به گوش رسیدن» اصوات درهم شکل گرفت (سیگل، ۱۹۹۷، ص۶). فرهنگ ایرانیان و اروپاییان هیچکدام در خلاء به وجود نیامدند.
روایت من از قرن نوزدهم، بیش از آن که روایتی علّی باشد، از امکانها سخن میگوید. عاملیت و علیّت را میتوان از زوایای مختلفی مورد توجه قرار داد. همانطور که محمد توکلی طُرقی نوشته است، «در بررسی اثرات متقابل آسیا و اروپا، نه جایگاه ثابتی برای مشاهده وجود داشت و نه ناظری عینی… عرصهی مشاهده و معنابخشی، عرصهای نمایشی، رقابتی و مملو از چشماندازهای مختلف است» (۲۰۰۱، ص ۳۶). اگرچه قدرت متوازن نبود، ولی این بدان معنا نیست که عاملیت فرهنگی یکطرفه بوده است. این که ما صرفا غرب را دارای عاملیت میدانیم و تاثیر شرق بر غرب را هیچگاه به معنای نفی عاملیت غرب در نظر نمیگیریم، برساختهی نگاهی استعماری است که اندیشهی ما را تا به امروز متاثر کرده است.
مباحث اصلیِ سه فصل ابتدایی این کتاب، به شدت بر متون تصویری استوارند. هنگامی که در سالهای ۹۵-۱۹۹۴ از تغییر شکل خورشید در نماد ملی ایران به شدت گیج شده بودم، لیلا دیبا (که در آن زمان صاحب کرسی کورکیان[۱۱] در مدیریت بخش هنر اسلامی در موزهی بروکلین بود) سخاوتمندانه مرا به پیوستن به گروهی از محققان که در حال تدارک نمایشگاه نقاشیهای سلطنتی ایران عصر قاجار (۱۹۲۵-۱۷۸۵) بودند، دعوت کرد. نمایشگاه و نشستهای مرتبط با آن، برای من چیزی بیش از تقدیر هنر دوران قاجار بود. متوجه شدم که آثار هنری دوران گذشته، منابعی مهم و بسیار غنی برای فهم تاریخ و فرهنگ یک جامعه هستند.
استفاده از متون تصویری به عنوان دادههای اولیه برای نگارش تاریخ، اولویتی را که ما معمولا برای متون نوشتاری قائل میشویم، به چالش میکشد. تاریخنگاران اغلب از متون تصویری جهت روشن کردن بحث و نه به صورت تحلیلی استفاده میکنند. تاریخنگاران هنر نیز گاها مرزی میان منابع روایی و غیرروایی میکِشند و صرفا درجهای از اندیشهورزی تفسیری را برای منابع غیرروایی جایز میشمارند. هنگامی که نکتهای بر مبنای اسناد تصویری ارائه میشود، اغلب از فرد خواسته میشود منابع نوشتاری مؤید آن را نیز ارائه دهد. در حالی که به نُدرت جهت تایید منابع نوشتاری، ارائهی اسناد تصویری درخواست میشود. اغلب تصور بر این است که متون نوشتاری دارای خودبسندگی و شفافیت و متون بصری فاقد آن هستند. چالشی که من با آن مواجه شدم، این بود که چگونه میتوان «خوانشی» تاریخی از متون تصویری داشت و چگونه از روشهای تفسیر بصری جهت شکلدهی به بحثی تاریخی استفاده کرد.
تصاویر بسیاری از زنان ایرانی قرن نوزدهم در اختیار ما قرار دارد، ولی همانطور که در جای دیگری بحث کردم، این تصاویر را نمیتوان نمایندهی زنان واقعی انگاشت (نجمآبادی، ۱۹۹۸ الف). این مطلب میتواند مایهی سرخوردگی و ناامیدی تاریخنگار اجتماعی شود؛ چرا که گویی هنر عصر قاجار عمدتا عاری از دادههای اجتماعی است (دیبا، ۱۹۸۹). با این حال، با استفاده از نظریههای فمینیستی بازنمایی، میتوان این متون تصویری را تبدیل به منابع ارزشمندی در حوزهی جنسیت و سکسوالیته کرد (پولاک، ۱۹۸۸). این امر، به خصوص برای دهههای اول قرن نوزدهم ضروری است. مسائل جنسیتی و سکسوالیته، در دهههای بعدی قرن نوزدهم و به خصوص در اوایل قرن بیستم به موضوعات روشنتری در گفتمان سیاسی و نقد اجتماعی تبدیل شدند، به طوری که استفاده از متون نوشتاری را به عنوان دادههای اصلی مقبولتر کرد.
متون تصویری به یک معنا مشابه رویا هستند: تهنشستی از مهمترین معانی فرهنگی که با استفاده از روشهای فمینیستی تاریخنگاران هنر، نظریهپردازان فیلم، مورخان فرهنگی آشنا به تحلیلهای روانکاوانه، میتوان به سطح آگاهی رساند. در واقع کار با متون تصویری مرا نسبت به پیشفرض شفافیت متون نوشتاری که در سایر فصلهای این کتاب از آنها بیشتر بهره بردهام، هشیارتر ساخت.
هنجارسازی عشق دگرجنسخواه در قرن نوزدهم مفهومی کلیدی در شکل دادن به شماری از تغییرات سیاسی و فرهنگی در مدرنیتهی ایرانی بود. زنانه کردن «معشوق»، از ایران تصویر معشوقی مونث به دست داد که اُخوت ملی از آن بهره برد. بدینسان، هنجارسازی عشق دگرجنسخواه نقشی میهنپرستانه ایفا کرد و بدین ترتیب، گفتمان حفاظت از زن – پیکری که باید در برابر توطئه، تجاوز و تعدی بیگانگان محافظت شود- و دفاع از ناموس را برای استفادهی ملیگرایانه فراهم آورد. ایران در مقام معشوقی مونث، به نوبهی خود عشق دگرجنسدوست را تقویت کرد. به همین منوال، تغییر ازدواج از پیمانی مبتنی بر تداوم نسل به پیمانی رمانتیک ممکن شد. این هنجارسازی در ایجاد همسر همدل نقشی رمانتیک ایفا کرد. این همسران خواهان پایان یافتن روابط همجنسگرایانهی مردان شدند؛ بدین ترتیب، پروژهی مدرنیستی رهایی زنان، از آغاز مُهر رد همجنسخواهی مردان بر پیشانیاش خورد.
مدرنیته در عین حال به زنان وعدهی پذیرش در عرصهی عمومی و پذیرش بانوان متجدد و تحصیلکرده به چشم شهروند و هممیهن را میداد. فصل پنجم به بررسی سیاست رویتپذیری عمومی و بحث فضا و جنسیت در ایران میپردازد. این فصل به ترسیم نتایج مختلط کردن روابط اجتماعی بر نحوهی بیان زنان، در هر دو شکل کلامی و جسمانی، و همچنین تاثیر آن بر فضای روابط اجتماعی زنانه خواهد پرداخت. فصل پنج، با ارزیابی انتقادی از سُرخوردگی زنان نسبت به وعدهی مدرنیستی روابط اجتماعی مختلط، به پایان میرسد.
فصل ششم به تاثیرات دگرجنسخواهانهکردن[۱۲] عشق و بازسازی مفهوم ازدواج از پیمانی مبتنی بر تولید مثل به پیمانی رمانتیک میپردازد. ورود عشق رمانتیک و دگرجنسدوست به مدرنیتهی ایرانی از راه روایات تراژیک بود. در این تراژدیها، نیروهای فرهنگی و سیاسی از جمله دولت مطلقه، افراد ناآگاه و جاهل، بیوجدانی مردان دیندار و بیقانونی کشور، نمیگذاشتند ازدواج مرد و زن متجدد به پایانی خوش بینجامد. نوشتههای زنان درباره ازدواج رمانتیک با آثار مردان در این باره متفاوت است. ازدواج بهسان پیمانی رمانتیک، از زنان میخواست که عشق و وفاداری به شوهرانشان را به پیوندهای زنانه ترجیح دهند. این قضیه از ابتدا، مسیری پُر خطر برای زنان محسوب میشد و خود آنها نیز این نکته را درک کرده بودند. به ویژه مردانی که از عاشقانه کردن ازدواج جنسی/تولیدمثلی دفاع میکردند، همچنان بر امتیازاتی چون حق چندهمسری و طلاق اصرار داشتند. نوشتههای اولیهی زنان دربارهی ازدواج در این دوره، بر انتقاد از چندهمسری و سهولت طلاق برای مردان متمرکز بود. این انتقادات همراه بود با درخواست از مردان برای پایان بخشیدن به کردارهای همجنسخواهانهشان که تهدیدی برای ازدواج همدلانه محسوب میشد.
هنگامی که زنان به قالب همسران همدل برای شهروندان مرد مدرن در آمدند، تولیدمثل نیز به واسطهی انگیزههای مدرنیستی پیشرفت و علم، معنای جدیدی به مادری بخشید.[۱۳] فصل هفتم به بررسی نظامهای آموزشی مدرن و هر دو ویژگی انضباطی و رهاییبخش آن میپردازد. از یک طرف، اهمیت فهم و دانش مادران، زمینه را برای آموزش زنان مهیا کرد و از سوی دیگر مدارس نیز فضایی در اختیار آنها گذاشت تا حقوق شهروندی خود را دنبال کنند. با این همه خواست زنان برای برابری با مردان همواره چه به صورت واقعی و چه به صورت استعاری تحتالشعاع حق قیمومیت مردان بود. فصل هشتم به تاثیر این کشمکشها بر مطالبات ملی زنان میپردازد.
فصل آخر، نقش موثر فمینیسم را از زاویهی دیگری بررسی میکند: نادیدنی کردن نقش تمایلات جنسی در مدرنیته. جنسیت و تمایلات جنسی، نقشی محوری در شکلگیری گفتمانهای مدرنیستی و ضدمدرنیستی داشتند و این چالشها همچنان سیاستهای متاخر ایران و بسیاری دیگر از جوامع اسلامی خاورمیانه را درگیر خود کرده است (پایدار، ۱۹۹۵). اما همین مرکزی شدن نقش جنسیت در مدرنیتهی ایرانی و جایگاه ویژهاش در تاریخنگاریهای بازپرداخته شدهی مدرنیته، سایر مقولات تفاوت جنسی و جنسیتی را به حاشیه رانده است، مانند غلمان (نوجوانی که اُبژهی میل جنسی است)، حافظهی تاریخی همجنسدوستی و کردارهای همجنسگرایانهی مردان که نادیده گرفته شدند. نقد فمینیستی از مدرنیتهی ایرانی بر مقولهی زن افراطی – زن «غربزده»ای که کورکورانه از غرب تقلید میکند- متمرکز بوده و این تمرکز نشان دیگری از نخستین ردّ فمینیستی همجنسدوستی مردان است.
این کتاب در ابتدا پروژهای در باب تاریخنگاری جنسیتمحور در ایران مدرن بود. هدف نشاندادن این بود که جنسیت در مدرنیتهی ایرانی نقشی کلیدی داشته و صرفا تهماندهای از سنت نیست. با این حال، این کتاب سر از جای دیگری درآورد: تمایلات جنسی. اگر این کتاب ما را نسبت به همراهی فمینیسم در ضعف و نقصانهای مدرنیتهی ایرانی آگاه کند و قدمی در راه پیشبُرد مطالعات مدرنِ جنسیت و سکسوالیته در ایران بردارد، دستاوردی بیش از انتظار من خواهد داشت.
این متن ترجمهای است از:
Afsaneh Najmabadi (2005) Women with Mustaches and Men without Beards (Gender and Sexual Anxieties of Iranian Modernity), University of California Press, pp. 1-8
پینوشتها:
[۱] sisters-in-the-nation
[۲] (fe)male
[۳] برگرفته از اصطلاح اریک هابسباوم که برای اشاره به سالهای بین ۱۷۸۹ تا ۱۹۱۴ ساخته است.
[۴] Eve Sedgwick
[۵] maleness
[۶] manhood
[۷] heteronormalization of eros and sex
[۸] heterosocialization of public space
[۹] homoeroticism
[۱۰] masqueraded heteroeros
[۱۱] Kevorkian
[۱۲] heterosexualization
[۱۳] زنان تبدیل به مادرانی شدند که بایستی زمینه را برای تربیت فرزندانی عالم برای پیشرفت ملت ایران مهیا کنند (م)
«پروبلماتیکا»