«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اِیین اَنگَس – ترجمهی: نیکو پورورزان –
یادداشت مترجم:
مطلب حاضر ترجمهی نوشتاری است که در شمارهی ۱۱ (دورهی ۷۴) ماهنامهی «مانتلی ریویو» منتشر شده بود.(۱) این نوشتار که توضیحی است پیرامون مفهوم «به-اصطلاح انباشت بدوی»، اگرچه مقالهی کوتاهی است، ولی به غایت موجز است. نویسندهی این مقاله، اِیین اَنگَس، یکی از فعالین سوسیالیستی پُرسابقهی کانادایی است، که در حال حاضر سردبیری ژورنال Climate & Capitalism را به عهده دارد. تازهترین اثر وی کتابی است به نام A Redder Shade of Green: Intersections of Science and Socialism که آن هم در سال ۲۰۱۷ توسط انتشارات «مانتلی ریویو» به چاپ رسید.
اکتبر ۲۰۲۴
* * *
کارل مارکس در بخش هشتم سرمایه، زیر عنوان «به-اصطلاح انباشت بدوی»، فرآیند وحشتناکی را به تصویر میکشد که زحمتکشان را از ابزار امرار معاش جدا نموده و ثروت را در دست مشتی زمیندار و سرمایهدار متمرکز ساخت. این بخش یکی از شگرفترین و خواندنیترین پارههای کتاب سرمایه میباشد.
اما، در عین حال، همین بخش از کتاب به طور مداوم منشاء سردرگُمی و بحث و جدل نیز بوده است. بیاغراق میتوان گفت که تا کنون صدها مقاله در توضیح چیستیی «انباشت بدوی» نوشته شده است. آیا «انباشت بدوی» در گذشتهی دور رُخ داده، یا این که تا به امروز ادامه دارد؟ آیا استفاده از واژهی «بدوی» خطایی در ترجمه بوده است؟ آیا باید نام دیگری را برای آن برگزید؟ «تئوری مارکس پیرامون انباشت بدوی» واقعا چه بوده است؟
در اینجا، بحث من این است که مارکس بر این باور بوده که اساسا «انباشت بدوی» ایدهای گُمراه کننده و نادرست است. درک آنچه که وی به واقع نوشته به روشن ساختن مفاهیم مارکسیستیی بهرهکشی و دارایی-ستانی یاری میرساند.
* * *
مارکس در روزهای ۲۰ و ۲۷ ژوئن ۱۸۶۵ خطابهای را در دو بخش برای اعضای «انجمن بینالمللی کارگران» (انترناسیونال اول) در شهر لندن ایراد نمود. وی در این خطابه، با تکیه بر مفاهیم موجود در جلد نخست سرمایه که در آن زمان تقریبا تکمیل شده بود، به زبان انگلیسیِ واضح و صریح به تشریح نظریهی ارزش کار، ارزش اضافی، مبارزهی طبقاتی، و اهمیت اتحادیههای صنفی به عنوان «مراکز مقاومت بر علیه دستاندازیهای سرمایه» پرداخت. از آن جایی که ترجمهی انگلیسی سرمایه تنها پس از مرگ وی چاپ شد، بنابراین جز این دو سخنرانی منبع دیگری در اختیار کارگران انگلیسی زبان قرار نداشت که تا بتوانند این آرا را مستقیما از زبان نویسندهی آن بیاموزند.(۲)
مارکس هنگام توضیح این موضوع که چگونه کارگران توان خویش برای کار کردن را میفروشند، به شیوایی تمام این پرسش را مطرح میسازد که چگونه شد که در بازار دو گونه از آدمها رودرروی یکدیگر قرار گرفتند – گونهی نخست، سرمایهداران که مالک ابزار تولید بوده؛ و گونهی دوم، کارگران که برای زنده ماندن باید نیروی کار خویش را بفروشند.
چگونه چنین پدیدهی عجیبی رُخ میدهد که در بازار، در یک سو، به گروهی از خریداران برمیخوریم که جملگی مالک زمین، ماشینآلات، مواد خام، و وسایل امرار معاش بوده، یعنی، خریدارانی که به غیر از زمین در وضعیت دستنخوردهی آن، همهی آن چیزهای دیگری را در اختیار دارند که محصول کار میباشد؛ و در سوی دیگر، اما گروهی از فروشندهها را میبینیم که به جز نیروی کار خویش، به جز دست و فکر کارگر، چیز دیگری برای فروش ندارند؟ [چگونه است که] چنین [پدیدهی عجیبی رُخ میدهد] که یک گروه برای کسب سود و پروار ساختن خویش دایما در حال خریدن بوده، در حالی که گروه دیگر برای کسب معاش دایما باید در حال فروختن باشد؟(۳)
مارکس با گفتن این که پاسخِ کامل به این پرسش خارج از محدودهی خطابهاش بوده، در ادامه میافزاید که «کاوش در چند و چون این پرسش به کاوش در چگونگی موضوعی تبدیل میشود که اقتصاددانها آن را «انباشت پیشین، یا آغازین» مینامند، امری که در حقیقت باید به آن دارایی-ستانی آغازین نام نهاد.»
درخواهیم یافت که مفهوم این به-اصطلاح انباشت آغازین چیزی نیست جز یک رشته از فرآیندهای تاریخی که نتیجهی آن فروریزی پیوند آغازین موجود میان کارگر و ابزار کار است…
پس از آن که جدایی میان کارگر و ابزار کار برقرار شده باشد، آن گاه چنین وضعیتی خود را حفظ نموده و در ابعاد فزایندهای خود را تا زمانی بازتولید میکند که یک انقلاب نوین و بنیادین در شیوهی تولیدی بتواند دوباره آن را واژگون ساخته، و پیوند آغازین را، این بار اما در شکل تاریخی نوینی بار دیگر برقرار سازد.(۴)
واقعیت این است که مارکس همواره واژهها را با دقت فراوان برمیگزید. بنابراین، باید اذعان نمود که وی واژهی انباشت را به طور سرسری با دارایی-ستانی جایگزین نساخت. این جایگزینی به ویژه از این نظر مهم است که تنها موردی بوده که وی این موضوع را مستقیما به زبان انگلیسی مورد بحث قرار میداد – یعنی خوشبختانه این گفتههای وی از صافی یک ترجمه عبور نکرده بود.(۵)
این موضوع تعداد هشت فصل را در جلد نخست سرمایه، در بخشی زیر عنوان Die sogenannte ursprungliche Akkumulation به خود اختصاص داده است – بخشی که بعدا در ترجمهی انگلیسی به عنوان «به-اصطلاح انباشت بدوی»(۶) ترجمه شد. بار دیگر باید یادآوری نمود که توجه به این نکته که مارکس همواره در انتخاب واژهها بسیار دقیق بوده، امر بسیار مهمی است – وی در اینجا عبارت «به-اصطلاح» را برای بیان یک نکتهی معین افزوده بود، به این معنا که میخواسته که این مفهوم را برساند که فرآیندهای تاریخی مزبور نه بدوی بوده و نه انباشت بودهاند. بسیاری از سردرگُمیهای موجود پیرامون منظور واقعی مارکس در واقع به خاطر عدم درک نیت کنایهآمیز وی، چه در اینجا و چه در جاهای دیگر، میباشد.
وی در نخستین پاراگراف به ما میگوید که خود وی عبارت «انباشت پیشین» آدام اسمیت را به این شکل “ursprungliche” Akkumulation ترجمه نموده است. او در عین حال واژهی ursprungliche (پیشین) را به این علامت که واژهی نامناسبی بوده، در گیومه قرار میدهد. اما، علامت گیومه هنگام ترجمه به زبان انگلیسی به دلیل نامعلومی از قلم افتاده، و از این روست که لحن کنایهآمیز وی نیز در ترجمهی انگلیسی ناپدید گشته است.
[نکتهی مهمی که باید به آن توجه نمود، این است که] واژهی انگلیسی primitive در سالهای سدهی نوزدهم از نظر معنا با واژهی original مترادف بود – برای مثال، کلیسای متدیست آغازین(۷) مدعی بود که پیرو آموزههای اصلی متدیسم میباشد. از این رو بود که در ویراست فرانسوی سرمایه، از واژهی primitive به عنوان معادلی برای ursprungliche استفاده شده، که به همین شکل نیز در سال ۱۸۸۷ به ترجمهی انگلیسی سرمایه وارد گردید. بدین ترتیب است که به رغم دگرگونی در مفهوم واژهی مزبور، عبارت primitive accumulation کماکان به همان شکل باقی مانده است.
مارکس با تشبیه ایدهی انباشت آغازین به این آموزهی مسیحیت که گویا همهی ما تقاص گناهی را پس میدهیم که آدم و حوّا در گذشتههای افسانهای دوردست مرتکب شده بودند، توضیح میدهد که چرا عبارت «به-اصطلاح» را به کار برده و از گیومه نیز استفاده نموده است. حامیان انباشت پیشین نیز قصهای مشابه همان افسانهی آدم و حوّای مسیحیت را به این شرح سر میدهند:
آدمها در زمانهای بسیار بسیار دور بر دو دسته بودند؛ دستهی اول، زبدهگانی که سختکوش، باهوش، و فراتر از هر چیزی، صرفهجو بودند؛ دستهی دوم، اما خیل عظیمی از آدمهای تنبلی بودند که مال و منال خویش را، در سبک زندگی پُرریخت و پاششان، همین طور بیمحابا به هدر میدادند… پس این شد که گونهی اول توانست ثروت خویش را انباشت نموده، در حالی که برای گونهی دوم چیزی جز جامهشان برای فروش باقی نماند.
از این گناه نخستین است که در یک سو فقر اکثریت بزرگی از مردم را داریم که در فلاکت غوطه خورده، و هر قدر هم که کار کنند چیزی به جز خودِ خویشتن برای فروش نداشته، و در سوی دیگر ثروت هنگفت افراد معدودی را میبینیم که دایما رو به افزایش بوده، اگرچه این افراد مدتهاست که دست به کار نزدهاند.
«این گونه حرفهای بچهگانهی بیمزه در دفاع از مالکیت هر روز به خورد ما داده میشود،» ولی پس از بررسی تاریخ به آن شکلی که واقعا رُخ داده، این حقیقت آشکار میشود که «تسخیر، بردهسازی، راهزنی، کشتار، و به طور خلاصه، توسل به زور، بیشترین نقش را [در ایجاد این دو گروه از مردم] بازی نموده است.» در فصلهای مربوط به «به-اصطلاح انباشت بدوی» فرآیندهای واقعیای که از طریق آن «تودههای وسیعی از انسانها ناگهان و با زور از وسایل امرار معاش خویش جدا گشته، و به عنوان پرولتاریای آزاد، بیدفاع و فاقد هر گونه حقوقی روانهی بازار گشتند» توضیح داده میشود.
این انسانهای به تازگی آزاد شده، تنها پس از آن که تمامی ابزار تولیدشان و تمامی تضمینهای زندگی، که در نظام کهن فئودالی برایشان فراهم بود، از آنها ربوده شد، به فروشندگان خویش تبدیل شدند. و این تاریخ، یعنی تاریخ دارایی-ستانی از آنها، در تاریخچهی نوع بشر با حروفی از خون و آتش نوشته شده است.
روایت مارکس بر دارایی-ستانی در انگلستان متمرکز بوده، زیرا که خلعِ ید کردن کارگران در آنجا به کاملترین شکلی صورت پذیرفته بود. ولی وی در این رابطه، در عین حال، به کشتار دستهجمعی ساکنین بومی آمریکا، به غارت بردن هندوستان، و خرید و فروش بردههای آفریقایی نیز اشاره نموده و میگوید که «این ماجراهایِ ساده و دلپذیر، لحضات عمدهای در روند انباشت بدوی میباشند.» این جمله و جملههای مشابه آن، بیانگر برخورد کنایهآمیز مارکس به انباشت بدوی است. در واقع، مُراد او از این گفتهها تشریح انباشت بدوی نبوده، بلکه وی با این گفتههای خویش آنهایی را نکوهش میکند که از چنین مفهومی برای سرپوش نهادن بر واقعیت ددمنشانهی دارایی-ستانی سود میجویند.
عدم درک این مطلب که مارکس بر علیه انگاشت «انباشت بدوی» مجادله میکرده، خود منجر به کژفهمی دیگری نیز شد – این که گویا مارکس بر این باور بوده که «انباشت بدوی» تنها در زمانهای دوردست، هنگامی که سرمایهداری در حال زاده شدن بود، رُخ داد. این آن چیزی بود که نویسندگان هوادار سرمایهداری از انباشت پیشین در نظر داشتند، و همانگونه که دیدهایم، مارکس این دیدگاه را با افسانهی باغ عدن مقایسه میکند. مارکس در فصول مربوط به به-اصطلاح انباشت بدوی بر دارایی-ستانی خشونتباری که پایههای دوران آغازین سرمایهداری را پیریخت تاکید نموده، زیرا که هدف وی پاسخ گفتن به این ادعا بود که گویا سرمایهداری در روندی صلحآمیز تکوین یافته است. اما، روایت وی در عین حال جنگ تریاک در دهههای چهل و پنجاه سدهی نوزدهم، راندن کوهنشینها از مناطق کوهستانی در اسکاتلند سرمایهداری، قحطی اوریسا در هندوستان در سال ۱۸۶۶ که عمدا توسط استعمار به وجود آمده بود، و برنامههای خصوصیسازی زمین در استرالیا را نیز شامل میشود. نکته اینجاست که همهی این اتفاقات در دوران حیات مارکس و هنگامی که وی سرگرم نوشتن سرمایه بوده رُخ داده بود. هیچ کدام از این موارد به دورهی پیشاتاریخ سرمایهداری تعلق ندارد.
دارایی-ستانیهایی که در نخستین سدهی حیات سرمایهداری صورت گرفت کاملا مُخرب بوده، اما تا تکمیل شدن هنوز فاصلهی بسیار زیادی داشت. مارکس بر این باور بود که سرمایهداری نمیتوانسته در آن نقطه متوقف شود. هدف غاییِ سرمایهداری این بود که «مالکیت تک-تک آحاد انسانی بر ابزار تولیدشان را از آنها سلب نماید.»(۸) وی در جای دیگری مینویسد، که سرمایهدارهای بزرگ «سرمایهداران کوچکتر را خلع ید نموده و آخرین تهماندههای تولید کنندههای بلافصل را که هنوز چیزکی در مالکیتشان باقی مانده به تصاحب خویش درمیآورد.»(۹) به عبارت دیگر، روند دارایی-ستانی پس از به بلوغ رسیدن سرمایهداری نیز کماکان ادامه مییابد.
ما واژهی انباشت را غالبا به طور نادقیق به کار میبریم، مثلا برای مفاهیمی همچون جمع کردن و یا احتکار کردن؛ در حالی که از نظر مارکس این واژه معنای به خصوصی داشت، یعنی به مفهوم افزایش سرمایه از طریق افزودن ارزش اضافی به آن بود، یعنی فرآیند مداومی که از استثمار کار مزدی حاصل میشود.(۱۰) نمونههایی را که وی در «به-اصطلاح انباشت بدوی» به تصویر میکشد، همگی حکایت از سرقت، سلب مالکیت، و دارایی-ستانی دارند – یعنی تصاحب کردنهای آشکار بدون این که مبادلهی برابر صورت گرفته باشد – یعنی دارایی-ستاندن، نه انباشت کردن.
در سراسر تاریخ سرمایهداری، شاهد تعامل دیالکتیکی و مداوم میان دو شکل از دزدی طبقاتی هستیم که پیتر لاینباو(۱۱) آن را به توان دو مینامد – دارایی-ستانی و بهرهکشی. دارایی-ستانی امری است که پیش از بهرهکشی صورت پذیرفته، اما این دو به طور متقابل به یکدیگر وابستهاند. دارایی-ستانی نه تنها زمینه را برای بهرهکشی فراهم ساخته، بلکه به تشدید بهرهکشی کمک میرساند.(۱۲)
دارایی-ستانی دزدی آشکار است. این امر شامل محصور ساختن زمین با زور سرنیزه، سلب مالکیت، بردهداری، و دیگر اَشکال سرقت بدون هر گونه مبادلهی برابر میباشد. بهرهکشی، اما، دزدی مخفیانه است. در ظاهر امر این گونه به نظر میرسد که حقوق کارگران برای کاری که انجام میدهند به طور کامل به شکل دستمزد پرداخت میشود، در حالی که در واقع ارزشی که کارفرما به دست میآورد بیش از آن چیزی است که به کارگر میپردازد.
آن چه که اقتصاد سیاسیدانها آن را به عنوان بنای تدریجی ثروت توسط کسانی تعریف نمودهاند که گویا سختکوشتر و صرفهجوتر از دیگران بودند، در حقیقت چیزی جز دارایی-ستانی با توسل به زور و خشونت نبود که زمینهی اصلی برای بهرهکشی را فراهم ساخته و از آن به بعد نیز به طور مداوم بر وسعت آن افزوده است. همان طور که جان بِلَمی فاستر و برِت کلارک در اثر خویش به نام «غارت طبیعت» نوشتهاند:
سرمایهداری نیز، مانند هر نظام پیچیده و پویایی، هم دارای یک نیروی درونی است که آن را به پیش رانده و هم برخوردار از شرایط عینی در بیرون از خود است که کرانههای آن را، که مناسباتاش با آن دایما در حال دگردیسی بوده، تعیین میکند. پویایی درونی این نظام توسط روند بهرهکشی نیروی کار، زیر پوشش به-اصطلاح مبادلهی برابر، اداره شده، در حالی که رابطهی اصلی این نظام با محیط بیرونی رابطهای بر مبنای دارایی-ستانی است.(۱۳)
به طور خلاصه، مارکس «نظریهای پیرامون انباشت بدوی» نداشت. وی هشت فصل از سرمایه را به این بحث اختصاص داده تا نشان دهد که اقتصاد سیاسیدانهایی که چنین نظریهای را رواج میدادند به خطا بوده، و این که چنین به اصطلاح نظریهای چیزی جز یک «افسانه» نبوده که در حقیقت برای ماستمالیی تاریخ واقعی سرمایهداری اختراع شده است. به این دلیل است که وی عبارت «به-اصطلاح» را در پیشاپیش عبارت «انباشت بدوی» قرار داده است.
ترجیح مارکس در استفاده از «دارایی-ستانی آغازین» صرفا جهت بازی با کلمات نبوده است. عبارت مزبور بیانگر این دیدگاه وی است که «به زورستاندن زمین از تولید کنندههای بلافصل – مالکیت خصوصی برای برخی، که لازمهی آن عدم مالکیت زمین برای دیگران بوده – مبنای شیوهی تولید سرمایهداری است.»(۱۴)
استمرار جداسازی بشریت از رابطهی مستقیم ما با زمین هرگز فرآیندی صلحآمیز نبوده و نیست: این روندی است که با حروف خون و آتش نوشته شده است.
* * *
پانویسها:
[۱] Ian Angus, “The Meaning of ‘So-called Primitive Accumulation,” Monthly Review 74, no. 11 (April 2023)
[۲] Karl Marx, “Value, Price and Profit,” Collected Works, vol. 20 (New York: International Publishers, 1975–۲۰۰۴), ۱۴۹
[۳] Marx, “Value, Price and Profit,” ۱۲۸
[۴] Marx, “Value, Price and Profit,” ۱۲۸–۲۹
[۵] Except where noted, the following quotations are from Karl Marx, “So-Called Primitive Accumulation,” Capital, Vol. 1 (New York: Penguin, 1976), 873-940.
[۶] So-Called Primitive Accumulation
[۷] Primitive Methodist Church
[۸] Karl Marx, Capital, vol. 3 (New York: Penguin, 1981), 571
[۹] Marx, Capital, vol. 3, 349
[۱۰] See Marx, Capital, vol. 1, chapters 24 and 25
[۱۱] Peter Linebaugh
[۱۲] Peter Linebaugh, Stop, Thief!: The Commons, Enclosures and Resistance (Oakland, California: PM Press, 2014), 73
[۱۳] John Bellamy Foster and Brett Clark, The Robbery of Nature (New York: Monthly Review Press, 2020), 36
[۱۴] Marx, Capital, vol. 3, 948. Emphasis added