«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ساندرا بلادورث – ترجمهی: فرزانه راجی –
«سکوت دربارهی خشونت جنسی را بشکن!» این شعار اغلب در پردیسهای ویکتوریایی در پایان سال ۱۹۹۱ زمانی شنیده میشد که دانشجویان کارزارهایی را سازماندهی میکردند تا مدیریت دانشگاهها را وادار کنند محیط امنتری فراهم کنند. تظاهرات سالانهی «شب را بازپس بگیر» (Reclaim the Night) در ملبورن یکی از بزرگترین و پُر جنبوجوشترین راهپیماییهای سال بوده است. چه تجاوز جنسی در یک باشگاه باشد، یا یک قاضی جنسیتگرا اعلام کند روسپیها کمتر از زنان «عفیف» از تجاوز رنج میبرند، صدها نفر بلافاصله با نامههایی به روزنامهها و تظاهرات خیابانی اعتراض میکنند. در دانشگاه کوئینزلند کارزاری برای بهبود پارکینگ موضوع ایمنی را مطرح کرد. به نظر میرسد دولتها دستکم مجبور شدهاند موضوع خشونت علیه زنان را جدی بگیرند، علیه خشونت جنسی[۱] تبلیغات تلویزیونی بگذارند و حتی مقداری بودجه برای خانههای امن اختصاص دهند. دولتها، نیروهای پلیس و نهادهای رسمی در طول دههی ۱۹۸۰، شمار بیسابقهای پژوهش و کنفرانس دربارهی خشونت علیه زنان برگزار کردند که به طور روزافزونی بر خشونت خانگی تمرکز داشتند.[۲]
این فعالیتها نشاندهندهی اهمیت خشونت علیه زنان به مثابهی یک موضوع سیاسی تکراری است. سه دلیل اصلی برای این فعالیتها وجود دارد. اولا، تبعیض جنسیتی که همهی زنان در زندگی روزمرهی خود تحمل میکنند و خشونت و تجاوز جنسی که اقلیتی متحمل میشوند. ثانیا، تاکید روزافزون فمینیستها بر موضوع خشونت. و ثالثا، تغییر در نگرش به تمایلاتجنسی و زندگی زنان در سرمایهداری قرن بیستم. از آنجا که در این قرن تعداد فزایندهای از زنان به کار مزدی جذب شدهاند، به این بینش رسیدهاند که خود را بیش از گذشته افرادی محق و با نیازها و خواستههای خاص خود تلقی کنند.[۳] این بینش با فشار مداوم برای اینکه زنان همسر و مادری مهربان و برخوردار از حقوق اندکی در ازدواج باشند تناقض دارد. جنگ جهانی دوم در استرالیا، تاثیر مهمی بر جنسیت و هویت زنان داشت که هرگز به طور کامل محو نشد. ورود آنها به مشاغلی که قبلا مردانه بود، استقلال اقتصادی بیسابقهای را به همراه داشت. جابهجاییهای ناشی از جنگ، همراه با حضور تعداد زیادی از نظامیان آمریکایی در کنار سربازان استرالیاییِ در مرخصی یا در انتظار اعزام به نبرد، پیوندهای سنتی کنترلکنندهی تمایلات جنسی را سُست کرد.[۴] «انقلاب جنسی» دههی ۱۹۶۰ تناقضهای ناشی از موقعیت جدید زنان را در جامعه به شدت برجسته کرد. از یک سو، تاثیر کار مزدی،[۵] دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری و دسترسی محدود، اما فزاینده به سقط جنین، به به این معنا بود که زنان موجوداتی جنسی با نیازها و خواستههای واقعی تلقی میشدند. این گامی به پیش در تصوری بود که آنها را صرفا زنان منفعل خانهدار میدانست.
از سوی دیگر، ظهور زنان به عنوان موجودات جنسی باعث شد بدن آنها به عنوان ابژههای جنسی بهطور آشکارتری مورد بهرهکشی قرارگیرد. جامعه به طور فزایندهای روابط خوب را برحسب جنسیت میسنجد، با این حال، استفاده از بدن زنان برای فروش کالاها یا در هرزهنگاری این ایدهی قدیمی را تقویت میکند که زنان از حقوق و نیازهای برابر با مردان برخوردار نیستند. همانطور که شیلا مک گرگور میگوید: «نارضایتی بسیاری از زنان به خاطر سوءاستفاده از بدنشان – چه در تبلیغات، چه در هرزهنگاریها، یا آزار و تجاوز جنسی- با انتظار جامعه مبنی بر اینکه آنها بهعنوان همسر، معشوق و مادر تابع شوهر یا معشوقهی خود بار خانواده را بهطور مثبت به دوش بکشند، در تضاد است.»[۶]
در این مقاله با اشاره به آثار اخیر محققان استرالیایی، به بررسی مضامین، واکاویها و راهحلهای مطرح شده از سوی فمینیستها در دههی گذشته میپردازم و قسمی واکاوی مارکسیستی از خشونت علیه زنان را ترسیم میکنم.
تغییرات اساسی در زندگی زنان با توسعهی سرمایهداری امکانپذیر شد. انقلاب صنعتی و ظهور تولید سرمایهداری باعث پاشیده شدن خانوادهی قدیمی فئودالی شد. صنعت جدید مردم را از روستاها به شهرهای جدید کشاند که در آن مردان، زنان و کودکان در کارخانهها، معادن و کارخانهها استثمار میشدند. این امر باعث جداییِ کار از زندگی خانوادگی شد. برای کارگران محلههای فقیرنشین صنعتی، خانواده به عنوان واحدی اقتصادی از بین رفت (اگرچه تا حدی به عنوان واحدی اجتماعی وجود داشت). اما برای طبقهی حاکم، خانواده به عنوان نهاد مهمی برای سازماندهیِ قدرت و ثروت طبقاتی آنها باقی ماند. آنان زمانیکه به دنبال راهی برای کاهش میزان مرگومیر کارگران بودند، طبیعتا به خانواده به عنوان کانون پرورش و مراقبت از هر نسل برای بهرهکشی روی آوردند.[۶] مارکس و انگلس فکر میکردند خانواده در طبقهی کارگر از بین خواهد رفت، اما ثابت شد که پیشبینیشان نادرست بوده است. کارگران در مواجهه با شرایط وحشتناک و استراحت اندک پس از ساعات طولانی و مشقتبار کار، به امید پناهگاهی از صلح و محبت به خانواده روی میآوردند. خانوادهی طبقهی کارگر جدید، بر خلاف خانوادهی دهقانی قدیم، مبتنی بر کشش متقابل و قراردادی بود که آزادانه منعقد میشد – یا اینطور به نظر میرسید.
واقعیت این است که زندگی زنان و مردان توسط خانواده ساختارمند شده است و خانواده ستم بر زنان را ایجاد و حفظ میکند. با این که هر دو شریک به طور «آزادانه» وارد روابط میشوند، ولی برابر نیستند. زنان بیشتر کارهای خانه و مراقبت از کودکان را انجام میدهند، حتی اگر بیرون از خانه کار کنند. از زنان انتظار میرود که پرورش، محبت و حمایت ارائه دهند. مردان که بخش عمدهای از درآمد خانواده را تامین میکنند، به عنوان «نانآور» دیده میشوند. این امر با مزدهای نابرابر {زنان با مردان} تقویت میشود که جبران این نابرابری را برای هر خانوادهای دشوار میکند، حتی اگر بخواهد. این تقسیم کار در خانواده اغلب نتیجهی سُلطهی مردانه تلقی میشود که مردان به طور فردی از آن منتفع میشوند. در واقع، این وضعیت به نفع طبقهی حاکم است، زیرا نسلهای کنونی و آتی کارگران با مزد کارگران و بارِ مضاعفی که زنان به دوش میکشند، یعنی انجام کار مزدی و نیز داشتن مسئولیتهای خانه، پرورانده میشوند. زنان در خانواده، نابرابری را با همسران خود تجربه میکنند و در محل کار به عنوان کارگر، هم از ستم جنسی و هم از استثمار رنج میبرند. مردان از استثمار رنج میبرند و نه از نابرابری جنسی.
نقشهای جنسیتیِ مرتبط با خانوادهی سرمایهداری – مرد قوی و پرخاشگر و زن دلسوز و منفعل- از طریق نظام آموزشی، رسانههای جمعی، سرگرمیها و غیره در تمام جامعه ترویج میشود. هیچ فردی نمیتواند از آنها فرار کند، حتی اگر در خانوادهی بهاصطلاح هستهای زندگی نکند، ازدواج کند یا نکند، بچهدار شود یا نشود. این نابرابری بین زن و مرد است، تضاد بین تظاهر به زندگیای ایدهآل سرشار از خوشبختی و سعادت خانوادگی، و واقعیت ساعات طولانی کار، تلاش برای تامین هزینههای زندگی، محدودیتهای زندگیِ اجتماعی به دلیل کمبود امکانات مناسب نگهداری از کودکان و غیره که خانواده را به محل سرخوردگی و ستم تبدیل میکند. استفاده از بدن زنان بهعنوان ابژههای جنسی، ایدههای قدیمی مسئولیت زنان در قبال ارضای نیازهای مردان را تقویت میکند؛ و فقط مردان نیستند که به زنان اینگونه نگاه میکنند. مطالعات همهی نگرشها نشان میدهند که چگونه زنان این دیدگاه نسبت به نقش خود را درونی میکنند و عدم پاسخگویی به خواستههای همسرشان، باعث احساس گناه و بیکفایتی در آنها میشود.
زنان در طول تاریخ جامعهی طبقاتی از خشونت مردان رنج بردهاند. سرمایهداری زندگی زنان و مردان را کاملا از نو ساماندهی کرد، اما ستم بر زنان و همچنین ستم طبقاتی را حفظ کرد. با این که خانواده از تولید جدا است، اما از تغییرات محیط کار بیتاثیر نیست. به همین دلیل تغییراتِ این قرن باعث ایجاد تضادهایی شده که زندگی زنان را در خانواده تحتتاثیر قرار میدهد. ظهور جنبش آزادی زنان در دههی ۱۹۶۰ با افزایش تعداد زنان در کار مزدی شکلگرفت و باعث افزایش تقاضا برای اختیار بر تمایلات جنسیِ خود، بهبود حقوق پیشگیری از بارداری و سقطجنین شد. این امر باعث شد فعالیت جنسی از ازدواج و تولیدمثل جدا شود. بهرغم ایدئولوژی زندگیِ خانوادگی، امروزه در اکثر کشورهای صنعتی، تنها حدود یکسوم خانوارها را زن و مرد به همراه فرزندان خود تشکیل میدهند.[۸] نگرش به مادری به طور چشمگیری تغییر کرده است. در دههی ۱۹۸۰، کمتر از نیمی از زنانِ مورد بررسی در استرالیا فکر میکردند که مادر شدن یک شغل است. تعداد فرزندان متولدشدهی خارج از ازدواج تا سال ۱۹۸۷ به ١٨ درصد رسید. تعداد افرادی که در سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۶ تنها زندگی میکردند، ۲۰ درصد خانوادهها بود.[۹] تضاد همیشگی بین امیدهای ناشی از این تحولات و واقعیت زندگی زنان تحت سرمایهداری و ستم مداومی که تحمل میکنند، نگرانیهایی را ابتدا پیرامون خشونت علیه زنان به طور کلی و سپس پیرامون خشونت خانگی و تجاوز جنسی در ازدواج ایجاد کرد.
شیوع خشونت علیه زنان
نوشتههای اولیهای که موج مدرن فمینیسم را تحت تاثیر قرار دادند، به هیچوجه به خشونت علیه زنان نپرداختند. اما سیمون دوبووار در «جنس دوم» استدلال کرد که تقریبا تمام روابط جنسی بین زن و مرد برسازندهی خشونت است. اولین مواجههی جنسی یک زن «عمل خشونتآمیزی است که دختر را به زن تبدیل میکند». او به زبان که نشانگر روابطی کلا نابرابر است اشاره میکند: زن «گرفته میشود»، «تصاحب» میشود، او به رفتارهای جنسی مردان «تسلیم میشود».[۱۰] سوزان براون میلر با کتاب خود «خلاف ارادهی ما»، که در ۱۹۷۵ منتشر شد، در ترویج این نوع تحلیل تاثیرگذار بود. برای دوبووار «اینجا همیشه دنیایی مردانه بوده است». و «ماده… طعمهی نوع است.»[۱۱] براون میلر استدلال کرد که تجاوز «چیزی بیشتر یا کمتر از فرآیند آگاهانهی ارعاب نیست که به وسیلهی آن همهی مردان همهی زنان را در حالت ترس نگه میدارند».[۱۲] برجسته شدن این مضمون گاه تمام جنسیتگرایی را تحت مقولهی خشونت محو و مبهم کرده است. موضوع این است که تبعیض جنسیتی روزمره در شکلهایی همچون سوتگرگی[۱۳] شوخیهای ضد زن، تحقیر و غیره، محیطی را ایجاد میکند که در آن خشونت از انواعی جزیی تا تجاوز به زور و کتکزدن ممکن است رُخ دهد. اما محو و مبهم کردن همهی این موقعیتها به معنای نادیده گرفتن ویژگی هر یک و کاهش درک ما از روابط اجتماعی بین دو جنس است که منجر به خشونت علیه زنان میشود.
کتاب براون میلر، جدای از مشکلات نظری جدیاش، دارای نقطه ضعفی است که به طور فزایندهای آشکار شده است: تمرکز آن بر «خطر غریبه»، تجاوز جنسی به عنوان حملهای خشونتآمیز توسط غریبهها.[۱۴] اکنون مشخص شده است که بیشترین خشونت علیه زنان در داخل دیوارهای خانهی خانواده رُخ میدهد.[۱۵] امروزه، با تاکید بسیار بر خشونت جنسی، به ویژه در خانواده، تصور اینکه تنها پانزده تا بیست سال پیش، حتی فمینیستها تمایلی به بحث در مورد این موضوع نداشتند و ایدههایی را پذیرفتند که اکنون به عنوان بخشی از ایدئولوژیای شناخته شده که دسترسی زنان به حمایت و دفاع در برابر خشونت را به حداقل میرساند، دشوار است. براون میلر بیان میکند تا زمانی که در یک بحث دربارهی تجاوز در ۱۹۷۰ شرکت نکرده بود، فکر میکرد «تجاوز موضوعی فمینیستی نیست» و «جنبش زنان هیچ وجه اشتراکی با قربانیان تجاوز ندارد».[۱۶] از بئاتریس فاوست در ۱۹۷۷ نقل شده است: «در بسیاری از موارد رفتار زنان به این باور کمک میکند [که آنها «خودشان خواستهاند»] زیرا طوری رفتار میکنند که گویی میخواهند مورد تجاوز جنسی قرارگیرند. آنها لباسهای کوتاه تا سرِ ناف میپوشند و نوک سینههایشان را به تماشا میگذارند. با خیال راحت در موقعیتهایی قرار میگیرند که امکان سوءاستفادهی جنسی از آن میرود، مثلا با یک مرد مشروب مینوشند یا سوار اتومبیلش میشوند و به مکانی خلوت میروند، حتی لباسهای خود را در میآورند. آنها تا زمانی از اعتراف به پتانسیل جنسی چنین موقعیتهایی امتناع میورزند که دیگر برای گریز از پیامدهایی خطرناک چنین وضعیتی خیلی دیر شده است.»
او با صحبت از فشار بر زنان برای «تعیین حدومرز» ادامه میدهد: و در حالی که این زنان ممکن است واقعا خواهان رابطهی جنسی باشند، همیشه نمیدانند چگونه یا کجا حدومرز را تعیین کنند، «در آن صورت ممکن است مردان مربوطه احساس کنند حق بهرهبرداری کامل دارند».[۱۷] دایانا راسل مینویسد حتی در دههی ۱۹۸۰، فمینیستها در ایالات متحده تمایلی نداشتند که تجاوز جنسی در ازدواج را مطرح کنند.[۱۸] یادآوری این تغییر باورنکردنی به خودمان، حتی در نگرشِ فمینیستهایی که امروزه به درستی اصرار دارند هر طور که دلمان بخواهد لباس میپوشیم، هر کجا که بخواهیم میرویم، بله یعنی بله و نه به معنای نه، ارزش دارد. در روزنامههای دانشجویی بارها و بارها با تکرار نظر براون میلر تاکید میشود که خشونت جنسی و به ویژه تجاوز جنسی وسیلهای برای کنترل اجتماعی زنان توسط همهی مردان است. قبل از این که بخواهیم استدلال کنیم فمینیستهای پیشین در این خشونت همدست بودند، ایدههایشان نیاز به توضیح دارد. ما فقط میتوانیم این کار را با توسعهی تحلیل از چنین خشونتی بهعنوان پیامد جامعهی طبقاتی انجام دهیم که ایدههای آن همهی ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
یکی از دلایل اصلی پنهان ماندن خشونت در خانه، ایدئولوژی خانواده به عنوان پناهگاه عشق و زندگی خصوصی بود که نباید در معرض نظارتِ عمومی قرار گیرد. البته این پناهگاه «قلعهی مرد» است و زنان احساس میکنند که برای داشتن رابطهی جنسی همیشه باید در دسترس باشند. قانون در اکثر ایالتها تجاوز در زناشویی را تا اواخر دههی ۱۹۷۰ یا حتی تا دههی ۱۹۸۰ به رسمیت نمیشناخت.[۱۹] بنابراین جای تعجب نیست که از طرفِ عامهی مردم انکار میشد. راسل هنگام بسط تکنیکهای مصاحبه برای مطالعهی وضعیت ۱۰۰۰ زن پی برد که اطمینان یافتن از گزارش تجاوز جنسی توسط زنان بسیار دشوار است. سرانجام به مصاحبهکنندگان گفته شد از کلمهی تجاوز استفاده نکنند، بلکه از زنان بپرسند آیا با شوهرشان فعالیت جنسی ناخواستهای را تجربه کردهاند یا خیر. تنها ٦ نفر از ٨٧ زن مورد تجاوز توسط شوهرانشان، وقتی ابتدا از آنان پرسیده شد «آیا تا به حال در هیچ زمانی از زندگیت قربانی تجاوز جنسی یا در معرض اقدام به تجاوز جنسی بودهای؟» به این موضوع اشاره کردند. تقریبا همه فکر میکردند مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند، اما مورد تجاوز جنسی قرار نگرفتهاند، اگرچه برخی بعدا این تجربه را «مثل تجاوز» توصیف کردند.[۲۰] تجاوزجنسی پرسشی است خاص و تجاوز در زناشویی در اکثر ایالتهای آمریکا در زمان این بررسی بهرسمیت شناخته نشده بود. با این وجود، آنچه شامل «توهین» میشود، یک ارزیابی ذهنی است. بسیاری از زنانی که انتظار دارند همواره در خدمت شوهرشان باشند، ممکن است رفتاری را که از سوی مردان دیگر رفتاری توهینآمیز تلقی میکنند از سوی شوهرشان توهینآمیز تلقی نکنند.[۲۱] این خشونت پنهان در خانواده به واسطهی فقدان قوانین رفاهی یا طلاق لاپوشانی میشود، قوانینی که میتوانست زنان را قادر سازد تا به راحتی روابط آزاردهنده را ترک کنند. بخشی از توضیح میتواند این باشد که اقلیتی از زنان از این بابت رنج میبرند. گزارش راسل که از نظر روششناختی دقیقترین و در نتیجه قابلاعتمادترین نمونه در زمینهی میزان خشونت است، دریافت که ٢١ درصد گفتهاند از شوهرانشان خشونت دیده و ٢٦ درصد تجربهی جنسی ناخواسته داشتهاند.[۲۲] با توجه به این که خشونت در خانوادههای کمتر مرفه و فقیرتر شایعتر است،[۲۳] بسیاری از زنان طبقهی متوسط در جنبش زنان احتمالا تجربهی شخصی از چنین آزاری نداشتهاند.
بنابراین پرسش جالب این نیست که چرا اینقدر طول کشید تا فمینیستها به موضوع خشونت خانگی بپردازند، بلکه این است که چرا به این موضوع چالشبرانگیز تبدیل شده است. خود طرح این پرسش به معنای به چالشکشیدن مفاهیمِ رایج فمینیسم است. غالبا این فرض وجود دارد که فمینیستها در مخالفت با چپهای قدیمی و «جنسگرا» که هرگز چیزی برای گفتن دربارهی ستم بر زنان نداشتند، مدافعان حقوق زنان بودند. رمان کاترین سوزانا پریچارد، «غریبههای صمیمی»، که در اواسط دههی ۱۹۳۰ نوشته شد، نشان میدهد که کمونیستها دههها قبل از تبدیل شدن خشونت خانگی به موضوعی فمینیستی، ایدههای دقیق و ظریفی دربارهی آن داشتند. پریچارد به فشارهای اجتماعیای که زنان جوان را مجبور به ازدواجهای ناخواسته میکند و فشارهای خانواده برای تحمل خشونت که زیربنای توقعاتِ پایین زنان از ازدواج و عشق است، میپردازد. دیرک در مورد نگرش مادر شوهرش تد دربارهی آزار او (شوهرش)، با الودی درددل میکند: «او بدن سیاه و کبود مرا در اثر نوازشهای تد دیده است. او میگوید ازدواج در درجهی اول کاری منزجرکننده است. اما به آن عادت میکنی. من باید بیشتر به تد تسلیم شوم. او دیوانه من است… آیا تحقیر من فداکاری است؟… من میخواستم منصفانه رفتار کنم: همسر خوبی برای او باشم – اما تد باعث شد از او متنفر شوم…»[۲۴]
این نقلقول همچنین موضوعی را دربرمیگیرد که در مطالعاتی که زنان احساسات خود را بیان میکنند آشکار شده است: اینکه واقعا نمیتوانید انتظار زیادی از ازدواج داشته باشید – حتی ممکن است «منزجرکننده» باشد- اما باید تحملش کرد. این رمان پاسخی است به اسطورهای که امروزه در میان فمینیستها و اکثر چپها پذیرفته شده است که تنها فمینیستها توانستهاند با ستم بر زنان مقابله کنند. واضح است که پریچارد، یکی از اعضای پیشروی حزب کمونیست در زمان شکلگیری حزب در اوایل دههی ۱۹۲۰، از تفکر جنبش جدید زنان در دههی شصت بسیار جلوتر بود.
ممکن است آنطور که اغلب مطبوعات رسانهای میکنند، وسوسهانگیز باشد که فکر کنیم دلیل اینکه خشونت خانگی به بیش از یک موضوع تبدیل شده، افزایش خشونت بوده است. مقالهای در نشریهی «بولتن»، در اکتبر ۱۹۹۱، اظهار داشت: «شکی نیست که خشونت علیه زنان هم از نظر سبعیت و هم از نظر فراوانی افزایش یافته است. در دههی گذشته، در کوئینزلند… تعداد جرایم جنسی گزارش شده به پلیس از ١٥٠٠ مورد در ۱۹۸۰ به بیش از ٤٠٠٠ در ۱۹۹۰ افزایش یافته است. مرکز بحران تجاوزجنسی بریزبن اکنون ماهانه شاهد ٣٠٠ مورد تجاوزجنسی است. چند سال پیش این تعداد ماهانه حدود ١٠٠ مورد بود. افزایش مشابهی در سایر ایالتها گزارش شده است.[۲۵]
افزایش گزارشها دربارهی تجاوزجنسی لزوما نشانگر افزایش خشونت نیست. همانطور که گرابوسکی اشاره میکند، ممکن است بازتاب تغییرات در رویههای پلیس، و/یا تغییر در نگرشهای اجتماعی باشد، بدین معنا که زنان در گزارشِ حمله احساس راحتی بیشتری میکنند، یا حتی این واقعیت باشد که تعریف قانونی تجاوزجنسی تغییر کرده است.[۲۶] دلایل مختلفی برای تغییر در تاکید بر تجاوز وجود دارد که با هم تقاطع دارند و یکدیگر را تقویت میکنند. اولا، افزایش مداوم تعداد زنان شاغل، انتظارات در مورد شکل و محتوای روابط را افزایش میدهد. زنانی که احساس استقلال نسبی میکنند، احتمالا اعتمادبهنفس بیشتری دارند، بیشتر میتوانند از رابطه خارج شوند، بنابراین مثل قبل آمادگی پذیرش سوءرفتار را ندارند. شواهد بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد بیشتر زنان وضعیت خود را منفعلانه نمیپذیرند (برخلاف تلاشهای بسیاری از جامعهشناسان دانشگاهی برای اثبات خلاف آن). ۸۰ درصد از زنانی که توسط گروه ضربت کوئینزلند با آنها تماس گرفته شد، در برخی مواقع تلاش کردند تا زندگی مشترکشان را ترک کنند. مطالعات آمریکایی این رقم را با این یافته که ٧٥ درصد از زنان آزاردیده، وضعیت خشونتآمیز خانواده را ترک کردهاند، تایید میکنند.[۲۷] حتی مطالعهای روی زنان نوجوان، که میتوان انتظار داشت کمترین اعتمادبهنفس را داشته باشند، نشان داد که اکثریت آنها قادرند حمله به خودشان را دفع کرده و مانع تجاوز شوند. در مواردی که تجاوز در یک قرار ملاقات یا توسط دوستپسر انجام شد، دو سوم از روابط تغییر کردند و ٨٧ درصد آنها کلا قطع شدند.[۲۸] توانایی زنان برای دفاع از منافع خود از اواسط دههی ۱۹۷۰ بهبود یافت، یعنی زمانیکه قوانین طلاق اصلاح شد و بعدا زمانی که تجاوزجنسی به عنوان سوءرفتار جرمانگاری شد. میزان کفایت یا نارسایی امکانات رفاهی میتواند بین ماندن یا ترک موقعیتی غیرقابل تحمل تفاوت ایجاد کند.[۲۹] بسیاری از مطالعات نقل میکنند که زنان دلایل ایدئولوژیک بیشتری برای ماندن ارائه میدهند: مانند تعهد به خانواده، احساس گناه یا حتی اعتقاد به اینکه خود مقصر ماندن در ازدواجی هستند که از آن متنفرند. این نباید ما را نسبت به اینکه شرایط اقتصادی گزینههای پیشروی افراد و در نتیجه دیدگاه آنها را نسبت به موقعیت خود محدود میکند، کور کند. عوامل اقتصادی و ایدئولوژیک یکدیگر را تغذیه میکنند، هنگامی که شرایط مادی تغییر میکند، فضایی برای ایدههای جدید به وجود میآید و میتواند ریشه بدواند و بر اعمال فرد تاثیر بگذارد.
این عوامل با تغییر جنبش زنان و دور شدن آن از سیاست طبقاتی، که زنان را به عنوان مبارز ترویج و تشویق میکرد، و روی آوردن به تاکید بر زنان به عنوان قربانی مقارن شدند. مک گرگور و هاپکینز با طرح استدلال آن کرتویز مبنی بر اینکه پایگاه اجتماعی فمینیسمِ مدرن تعداد فزایندهی از زنان در مشاغل طبقهی متوسط است، این موضوع را بسیار با غرور بیان کردند: «برای این زنان طبقهی متوسط، شرایط نامساعدی که تجربه میکنند مربوط به جنسیت است نه طبقه. به همین دلیل، جنبش آزادی زنان به سرعت خود را از دغدغههای طبقاتی بنیانگذارانش جدا و شروع به جذب طرفدارانی کرد که هیچ علاقهای به سیاستهای سوسیالیستی یا چپ نداشتند.»[۳۰]
براون میلر با نظریهی خشونت جهانی مردانه در این تغییر تاثیرگذار بود. با این حال، مطالعهی او که با آمار جرم و «خطر غریبه» سر و کار دارد، کاملا به وضوح نشان میدهد که جرم، از جمله تجاوز، در بین محرومترین افراد جامعه شایعتر است. بنابراین او، به رغم ادعایش مبنی بر این که همهی مردان از تجاوز به عنف استفاده میکنند تا همه زنان را در ترس نگه دارند… اعتراف میکند: «نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که اکثر افراد درگیر در خشونتهای ضداجتماعی و جنایی (قتل، آزارجنسی، تجاوز و سرقت) از طبقات پایین اجتماعی-اقتصادی هستند… ۹۰ درصد متجاوزان فیلادلفیا به ردههای پایین شغلی تعلق داشتند.»[۳۱]
نتیجهگیری او در بهترین حالت پوچی و در بدترین حالت نخبهگرایی و نگرشهای ضد کارگریای را نشان میدهد که نتیجهی تلاش برای نادیده گرفتن نابرابریهای اجتماعی واقعی است که زمینهسازِ درصدِ زیادی از جنایت و خشونت است: «تجاوزجنسی عملی احمقانه، بیپرده و شنیع است که توسط بچههای پانک، پسرعموها و برادران بزرگترشان انجام میشود، نه توسط شیکپوشانی جذاب، شوخ، بیوجدان، قهرمانمسلک، هوسران، یا توسط آدمهای ترسویی که از رابطهی جنسی ”عادی“ محروم هستند… و با این حال، بر دوش این مردان جوان بیفکر، قابل پیشبینی، بیاحساس و مستعد خشونت، باری دیرینه است که به ماموریتی تاریخی تبدیل میشود: تداوم سلطهی مردان بر زنان با زور.»[۳۲]
اگر تجاوزجنسی به همان اندازه که او ادعا میکند بخشی از روابط انسانی است، باید توضیح قانعکنندهتری برای تفاوت طبقاتی در میزان تجاوزجنسی توسط غریبهها ارائه دهد! مطالعاتِ میزان جرم و جنایت نشان میدهد تجاوزجنسی اغلب یکی از انواعِ رفتارهای خشونتآمیز و بیگانهکننده است، به ویژه توسط جوانان در جوامع فقیر و آسیبدیدهی اجتماعی. براون میلر از مطالعهی امیر در مورد اسناد و مدارکِ پلیس فیلادلفیا در حد بسیار زیادی استفاده کرد. او دریافت: «۹۰ درصد متجاوزین فیلادلفیا، به ترتیب نزولی ”از کارگران ماهر تا بیکار“، ”به بخش پایینتر از مقیاسِ شغلی تعلق داشتند.“ نیمی از متجاوزین فیلادلفیا سابقهی دستگیری داشتند و اکثر آنها سابقهی جرایمی مانند دزدی، سرقت، رفتار غیرقانونی و خشونت جنسی داشتند. این سوابق نشان میدادند که تنها ٩ درصد از دستگیریها به خاطر تجاوز جنسی بوده است. به عبارت دیگر، متجاوزین در قالب یک مجرم معمولی جوان بودند.»[۳۳]
گزارش بعدی اف بی آی نشان داد که بیش از ٧٠ درصد از تمام متجاوزان دستگیرشده دارای سوابق قبلی هستند و بیش از ٨٥ درصد به ترتیب نزولی برای جرایم تکراری گزارش شدهاند: دزدی، سرقت تهاجمی، تجاوز جنسی و قتل. اگر این رایجترین شکل تجاوز جنسی بود، کاملا ساده نتیجه میشود: تجاوزجنسی یکی از جنبههای هستیِ خشونتآمیز جوانان محروم است. این واقعیت که براون میلر بر این دادهها تمرکز میکند، این موضوع را طعنهآمیزتر میکند که او در تغییر جهتِ سیاست فمینیستها از طبقه تاثیرگذار بود. این تاکید بر تجاوزجنسیِ «غریبه» بود که منجر به این فرض قطعی شد که تجاوز به جنس ربطی ندارد، بلکه صرفا یک عمل خشونتآمیز است. با این حال، مسئله بسیار پیچیدهتر از این است – در واقع بسیاری از تجاوزها دستکم تا حدودی به جنس مربوط میشود. شیلا مکگرگور بین سه نوع تجاوز جنسی تمایز قائل میشود: قرار یا آشنایی، زناشویی و غریبه.[۳۴] مطالب او دربارهی تجاوزجنسیِ در هنگام قرار بر اساس نظرسنجی از نوجوانان در ایالات متحده طی یک دورهی پنج ساله بود. برخلاف برخی مطالعات، تعریفِ رفتار جنسی تحمیلی بسیار گسترده بود: لمس اعضای جنسی و فشار برای تحمیل خود از توهین کلامی تا ضرب و شتم فیزیکی. بر اساس این تعریف، طی دورهای سه ساله بین ٧ تا ٩ درصد از نوجوانانِ دختر نوعی تجاوز جنسی را گزارش کردند. آگتون، که این مطالعه را گردآوری کرد، نگرشها و انگیزههای دخیل در این اعمالِ جنسی ناخواسته را خلاصه کرد: «بررسی شرح این حوادث نشان میدهد که تعدادی از آنها منعکسکنندهی سناریوی دوستیابی کلاسیک هستند که در آن مرد زن را برای رابطهی جنسی تحت فشار قرار میدهد. اکثر این حوادث بیش از فشار کلامی نبودند و بخش بالایی از آنها ناموفق بود…»
نظرسنجی مجلهی «ام اس» از دانشجویان کالجی در آمریکا نشان داد که بیش از یکچهارمِ زنانی که قربانی تجاوز جنسی یا در معرضِ اقدام به تجاوز جنسی محسوب میشدند، خود را قربانی تجاوز نمیدانستند. تقریبا نیمی از آنها دوباره با همان مرد رابطهی جنسی داشتند. از ٨ درصد مردانی که در رابطهی جنسیِ اجباری با یک زن نقش داشتند، ٧٥ درصد گفتند که هرگز اقدام جنسی ناخواسته را به زنی تحمیل نکردهاند. مک گرگور نتیجه میگیرد: «این نشانهی واضحی از تفاوت بین نگرش جنسی مردان و زنان نسبت به رابطهی جنسی است. همچنین نشان میدهد که چگونه نابرابری بین زن و مرد بر صمیمیترین روابط بین آنها تاثیر میگذارد.»
همچنین نشان میدهد چقدر برای زنان دشوار است بپذیرند مردی که به او علاقهمندند ممکن است به آنها تجاوز کند، یا حتی آنچه که تجاوزجنسی تلقی میشود را تشخیص دهند. این فشار ناشی از ندانستنِ این امر است که اگر مرد رابطهی جنسی نداشته باشد، آیا میخواهد دوباره قرار بگذارد یا خیر، این احساس که از زن انتظار میرود دسترسپذیر باشد (نگرشی که امروزه به واسطهی ایدههایی مربوط به آزادسازی رابطهی جنسی قبل/خارج از ازدواج برای نوجوانان رایجتر است). از طریق تلویزیون و فیلم این تصور ایجاد شده است که اگر یک مرد جوان تمام تلاشش را برای برقراری رابطهی جنسی نکند مرد نیست. همهی این احساسات و ایدههای متناقض، همراه با بیتجربگی و عدمآگاهی دربارهی رابطهی جنسی، منجر به از بین رفتن احترام متقابل میشود و میتواند به تجاوز ختم شود. گفتن اینکه این نوع تجاوز جنسی به معنای رابطهی جنسی نیست، نادیده گرفتن پویایی روابط جنسی در بین جوانان است. آنها با تصاویری بمباران میشوند که نشان میدهد زنانی که سکسی و دسترسپذیر نیستند، مناسب نیستند. مردان جوان فیلم و تلویزیون تماشا میکنند، کتابها و روزنامههایی میخوانند که این ایده را ترویج میکنند که مردان باید رابطهی جنسی را از زنان بگیرند، اینکه احساسات به خرج دادن و مراقبت فقط مناسب زنان ضعیف و ناقص است.[۳۵] البته، رفتار جنسی زوری و تجاوزجنسی در قرارها و آشناییها موضوع آن نوع رابطهی جنسیای نیست که ما دوست داریم، اما مطمئنا تحت سرمایهداری رابطهی جنسی همینطور است.
نوعی دیگر از تجاوزجنسی که همیشه لزوما عملی خشونتآمیز نیست، اگرچه گاهی اوقات چنین است، تجاوز زناشویی است. پریچارد به تجاوز جنسی به همسر پرداخت که، همانطور که دیدیم، حتی برای فمینیستهای «انقلاب جنسی» نیز پرداختن آشکار به آن موضوع دشواری بوده است: «سر مرد روی گردن زن افتاد. بازوها و سینه زن را با دهانِ گشاد حریصش با ولع و اشتیاق میبوسید. ”ِگرگ!“ الودی التماس کرد و از او دور شد. مرد محکم به زن چسبیده بود، او را تحتفشار قرار میداد و له میکرد. ”نکن، نکن! به خاطر خدا“، زن التماس کرد، ”من هرگز تو را نمیبخشم.“ مرد بیرحمانه خندید، بیتردید مقاومت زن را درهم شکست و خنثی کرد. وقتی زن تضعیفشده و مغلوب دراز کشیده بود، مرد دوباره سعی کرد لطیف باشد، موهای زن را صاف کرد: زمزمه کرد: ”الودی… الودی، عزیزم.“ … بیتحرکی، حالت رنجور زن، مرد را آزار میداد. زن فوقالعاده درمانده به نظر میرسید، به شدت مورد تجاوز قرار گرفته بود. مرد واقعا برای زن متاسف بود. ”الودی؟ چی شده عزیزم چیه؟ میدونی که دوستت دارم.“»[۳۶]
پریچارد به سردرگُمی بین عشق و مالکیت بر زن توسط مردان پرداخت. آنها عاشقان بزرگی بودند و با علاقه صاحب فرزندانی شدند. حالا رابطهی آنها احساس فردیتشان را تحتالشعاع قرار میداد. الودی، مانند بسیاری از زنانی که در آن سالها به مردشان گره خورده بودند، نه تنها در قبال بچهها، بلکه برای گِرگ نیز احساس مسئولیت میکرد. او با وجود آن بعد از ظهر وحشتناک به زندگی خود با او ادامه داد.
گزیدههای دایانا راسل از روایتهای زنان از روابط جنسیاشان با همسران یا معشوقههایشان بار دیگر تفاوتهای بسیار مبهم بین رابطهی جنسی و خشونت، رضایت و امتناع را نشان میدهد.
در پاسخ به این پرسش که «آیا رابطهی جنسی ناخواستهی دیگری با او داشتید؟» یک زن پاسخ داد: «وقتی ازدواج کردی گفتنش سخت است… تعیین این که چه چیزی را میخواهی و چه چیزی را نمیخواهی، دشوار است. نمیتوانی راحت برای تمام کردنش به توافق برسی و به خانه بروی!» زن دیگری که از رابطهی جنسی ناخواسته با شوهرش صحبت میکند، میگوید: «یک بار آن را [اجباری] مینامم. یک بار دیگر نصفنصف است… مثل دفعهی اول نیست، اما با این حال، احساس میکنم خودش را به زور به من تحمیل کرده است. حدس میزنم تفاوت این است که گاهی اوقات مرد میخواهد رابطهی جنسی داشته باشد و تو نمیخواهی، بنابراین او فقط آنرا به تو تحمیل میکند. اما هیچ خشم یا خشونت یا دنائتی در آن نیست. او فقط روش خودش را دارد.»[۳۷]
این عبارات نمونهای از احساساتی است که بر نظرسنجیها غالب است. در بسیاری از موارد، از آنجا که زن احساس میکند به دلیل انتظاراتِ حاصل از ازدواج نمیتواند از رابطهی جنسی امتناع کند، ممکن است شوهر تصور نکند که به همسرش تجاوز کرده است. البته رفتار آنها بیملاحظه و فاقد احساس است و نیازهای جنسی همسرشان را نادیده میگیرند که گاهی اوقات به نظر میرسد از آن غافل هستند. اما گفتن اینکه این نوع فعالیت جنسیِ ناخواسته (به این دلیل ناخواستهاش مینامم که در بسیاری از موارد زنان احساس نمیکنند تجاوز جنسی بوده است، یا به زور به آنها تحمیل شده است، زیرا آنها آن را پذیرفتهاند) ربطی به رابطهی جنسی ندارد، نادیده گرفتن زندگیهای شخصی فوقالعاده ناخواسته و غیرقابل تحقق زنان و مردان است که با کلیشههای شاد و خندان تبلیغات تلویزیونی مقایسه شدهاند. از برخی جهات، تعجبآور است که تنها اقلیتی از زنان هستند که از تجاوزجنسی رنج میبرند و اقلیتی از مردان نیز آن را مرتکب میشوند. این واقعیت نشانهای خوشبینانه است و تاییدکنندهی امتناع ستمدیدگان، اعم از زن و مرد، از تسلیم کامل همدردی انسانیاشان در برابر گلولهباران سرمایهداری که همه چیز از جمله روابط جنسی را به پول تنزل میدهد.
طبقه
آمارهای جناییای که براون میلر به آن تکیه کرد، یک سوگیری طبقاتی آشکار نسبت به افراد محروم درگیر در تجاوز را نشان داد. با این حال، وقتی به خشونت خانگی نگاه میکنیم، این مساله بسیار پیچیدهتر است. بدیهی است که مردان از همهی طبقات تحت تاثیر تبعیض جنسیتی حاکم بر جامعه هستند و احتمالا ازدواج را مجوزی برای سُلطه بر همسران خود میبینند، زیرا روابط نابرابر بین مردان و زنان در همهی طبقات وجود دارد. با این حال، بحث بر سر این است که آیا آزار جنسی در گروههای مختلف اجتماعی با نرخهای متفاوتی اتفاق میافتد و اگر چنین است، چرا؟
به دلیل انصراف سیاسی از سیاست طبقاتی، نه تنها از جانب فمینیستها، بلکه در حوزهی دانشگاهی و حتی بخشهایی از چپ، تحلیلها و بررسیها به شدت به سمت تلاش برای اثبات این امر است که طبقه در این زمینه هیچ نقشی ندارد. یکی از راههای انجام این کار برگزیدن مغلههای پوشالی است. جوسلین اسکات استدلال میکند مطالعهی او «این نظریه را رد میکند که احساس ناتوانی و ناامیدی تنها زمینهساز کودکآزاری است…»[تاکید از من].[۳۸] البته اینها برای توضیح همهی آزارها در خانواده کافی نیستند. ابتدا باید توضیح داد که چرا اکثریت قریب به اتفاق سوءاستفادهها از سوی مردان نسبت به زنان و از سوی بزرگسالان نسبت به کودکان است. بنابراین مسالهی جنسیت و نگرش به دوران کودکی، نقش خانواده و غیره باید بخشی از توضیح باشد. او همچنین ادعای معقولتری مطرح میکند مبنیبراینکه نظرسنجی او ثابت نمیکند که این احساسات «عمدتا توسط مردان اقشار پایینتر اجتماعی-اقتصادی تجربه میشود.» با این حال، مطالعهی او نمیتواند چیزی قطعی در مورد بروزِ خشونت یا واکنش افراد به موقعیتشان به ما بگوید، زیرا نمونهای بسیار کوچک (٣١٢ شرکتکننده) و بر اساس پاسخ به یک پرسشنامه است.[۳۹] در مثالی دیگر، او این استدلال را که «بیکاری ناگزیر کتک زدن همسر را افزایش میدهد» [تاکید از من] کنار میزند. چنین اظهاراتی پوچ به نظر میرسد: امروزه با افزایش سرسامآور بیکاری، خشونت زناشویی گستردهای رُخ خواهد داد. اما او اعتراف میکند که بیکاری ترک یک موقعیت خشونتآمیز را دشوارتر کرده است، که بدین معناست که اگر زن از وضع مالی خوبی برخوردار نباشد متحمل خشونت بیشتری میشود.
در برخی از استدلالها تناقض جالبی وجود دارد. اسکات مصمم است که فشارهای اقتصادی یا احساس ناتوانیِ ناشی از شرایط بد زندگی، موقعیت ظالمانه و غیره را کاهش میدهد. او حتی اظهار میدارد که مردان دارای موقعیت اجتماعی-اقتصادی بالاتر ممکن است خشنتر باشند، زیرا پیام اجتماعی تسلط مردان را عمیقتر درونی میکنند. او به جای بسیاری از فمینیستها حرف میزند وقتی بر این واقعیت تاکید میکند که: «پدرها در خانوادهی خود حاکم هستند، کسی که حکومت کند قدرتمند است.»[۴۰] با این حال، وقتی صحبت از کودکآزاری توسط زنان میشود، میپذیرد که احساس به دام افتادن، ناتوانی در مقابله با مشکلات و استرس اقتصادی از عوامل موثر هستند.[۴۱]
به رغم تمام ادعاها در موردِ سلب مسئولیت طبقهی اجتماعی در خشونت خانوادگی، بدون تردید این امری پذیرفتهشده است که جوامع بومی از سطح بالایی از خشونت خانگی رنج میبرند. لیز اور این تحلیل را رد میکند که طبقه ممکن است در این زمینه قابلتوجه باشد، اما سپس میگوید «خشونت در جامعهی بومی معاصر همهگیر است» – چرا؟ «وضعیت کنونی خشونت بومیان بهوضوح با شرایط وحشتناک بینوایی، انقیاد فرهنگی و انکار معنوی مشخص میشود که نتیجهی سابقهی استعمار مردان سفیدپوست است.»[۴۲]
دایان کرکبی پیوسته اهمیت عوامل اجتماعی-اقتصادی یا طبقاتی را انکار میکند، اما بیان میکند که: «در برخی از جوامع بومی، سطح خشونت خانوادگی به قدری بالاست که تا ٩٠ درصد خانوادهها تحت تاثیر قرار میگیرند. شدت این وضعیت نشانهای از اثرات استعمار سفیدپوستان است.»[۴۳]
فرض این است که اگر بتوانیم خشونت را به «استعمار»، «انقیاد فرهنگی» یا «انکار معنوی» نسبت دهیم، در این صورت ربطی به عوامل اجتماعی-اقتصادی ندارد و نظریههای طبقاتی شکست خوردهاند. فرض میشود که «استعمار» چیزی غیر از امپریالیسم یا جامعهی طبقاتی است که به طور بدیهی بر زندگی محرومان و ستمدیدگان تاثیر منفی میگذارد. این واقعیت که انقیاد فرهنگی و انکار معنوی منجر به افزایش سطوح خشونت میشود، به جای این که رد کند، ثابت میکند که روابط نابرابر بین زنان و مردان تنها در چهارچوب تحلیلی طبقاتی قابل درک است. این مساله مشکلی را آشکار میکند که در سرتاسر نوشتهها دربارهی این موضوع وجود دارد: عدم شفافیت در مورد چیستی تحلیل مارکسیستی. تا جایی که به عنوان مثال کرکبی اظهار میدارد: «با اینکه تجربهی خشونت خانوادگی ممکن است با توجه به عواملی مانند گروه اجتماعی-اقتصادی، طبقه، فرهنگ، نژاد و سن و سلامت قربانی متفاوت باشد، اما ثابت نشده که این عوامل نقشی سببی در منشاء خشونت خانوادگی داشته باشند.»[۴۴]
او معتقد است خشونت خانگی را میتوان در چهارچوب روابط نابرابر قدرت بین زن و مرد درک کرد. برای مثال، همبستگی بالایی بین دیدگاههای سنتی در مورد تبعیتِ اقتصادی زنان از مردان و تایید خشونت شوهران وجود دارد. او استدلال میکند در نظر گرفتن خشونت خانوادگی بهعنوان جنبهای از تعارض عادی بینفردی گُمراهکننده است، زیرا همه تعارضها به خشونت منجر نمیشود و برخی از مردان زمانی که تعارض خاصی وجود نداشته است به همسران خود حمله کردهاند. او نگران این است که چنین رویکردی به جای «توانمندسازی» زنان آزاردیده منجر به تمرکز بر حفظ کانون خانواده شود. او نتیجه میگیرد: «تجربهی زنان از خشونت خانوادگی، که باید نقطه آغازی برای هر گونه تحلیل خشونت خانوادگی باشد، اجازهی تفکیکِ جنسیت آنها از قربانی شدنشان توسط شریک زندگی را نمیدهد.»[۴۵]
اور بین علتها و عوامل کمککننده تمایز قائل میشود، که به نظر میرسد همان چیزی است که کرکبی به آن دست یافته است. محرومیت طبقاتی ممکن است به خشونت خانوادگی کمک کند، اما علت آن نیست. این تفکیک بسیار جدی است و منجر به تلاش برای جداسازی عاملی میشود که میتوان گفت علت است. این برای «اثبات» اینکه روابط نابرابر بین زن و مرد تنها علت است، بسیار مثمرثمر است، زیرا واقعیت این است که البته این زنان هستند که در معرض آن هستند. اما اگر بخواهیم درک کنیم که چگونه میتوان وضعیت را تغییر داد، رویکردی سازنده نیست؛ و توضیح نمیدهد چرا اکثریت مردان از خشونت استفاده نمیکنند. روابط نابرابر زن و مرد به تنهایی شرایطی را که این نویسندگان در میان بومیان ذکر کردهاند توضیح نمیدهد. آنها مجبورند تاثیر عواملی غیر از جنسیت را بپذیرند. اور اعتراف میکند: «این امکان وجود دارد که خشونت خانوادگی به طور نابرابر در سطوح اجتماعی-اقتصادی توزیع شده باشد، و مسلم است تجربهی زنان از چنین خشونتی تحت تاثیر مسائل اجتماعی-اقتصادی است… زنان در مشاغل با موقعیت بالاتر تمایل دارند برای دورههای زمانی کوتاهتری در روابط خشونتآمیز بمانند. و حملات خشونتآمیز را بسیار کمتر از زنان در مشاغل با موقعیت پایین تجربه میکنند. نتیجه این است که زنانی که با بیکاری روبهرو هستند یا فقط به مشاغل کممزد دسترسی دارند، احتمال بیشتری برای ماندن و کتکخوردن دارند.»[۴۶]
بنابراین حتی اگر همانطور که کرکبی میخواهد با تجربهی خود زنان هم شروع کنیم، نمیتوانیم تاثیر عوامل اقتصادی و سایر عوامل بر قربانیشدن احتمالی آنها را نادیده بگیریم. او خود اعتراف میکند «در تعدادی از مطالعات مشخص شده است زنانی که بهطور تماموقت به کار خانگی مشغولند، میزان بیشتری از سوءرفتار را متحمل میشوند».[۴۷] آنچه ما باید کشف کنیم این است که چگونه عوامل مختلف اقتصادی، طبقاتی و غیره با سرکوب عمومی زنان تلاقی میکنند. با توجه به این که این نویسندگان دائما آنچه را «قدرت مردانه» میخوانند در مرکزِ توجه قرار دهند، نمیتوانند دربارهی کلیت تجربهی زنان نظریهپردازی کنند. دیدن خانواده به عنوان محل نزاع و تنش موجب دفاع از خانواده نمیشود. به همین سادگی میتواند به این نتیجهگیری منجر شود که به عنوان منبع ستم بر زنان باید نابود شود. واقعیت این است، کسانی که بر «قدرت مردانه» تاکید میکنند، اصلا از این امر دفاع نمیکنند. دغدغهی آنها بیش از هر چیز این است که از مردان بخواهند رفتار خود را تغییر دهند و همانطور که در زیر خواهیم دید، برای دستیابی به این هدف، در مورد اینکه چه کسانی را به عنوان متحد بپذیرند، خیلی هم سختگیر نیستند. یا تحلیل آنها مبهم و گیجکننده باقی میماند. اور در پایان مقالهاش تنها میتواند به طور غیرموثری بگوید خشونت علیه زنان «همهی موانع سنی، طبقاتی و نژادی را دربرمیگیرد، اگرچه واکنش اجتماعی و معنای فرهنگی این خشونت احتمالاً متفاوت است».[۴۸]
کتاب «حضور گذشته» یان هورسفال سعی دارد تحلیل نظریتری در چهارچوب نظریهی پدرسالاری ارائه دهد. به رغم بصیرتهای جزئی، نمیتواند تحلیلی ارائه دهد که توضیح دهد چرا خشونت رُخ میدهد. او در مقدمهی کتاب از کانل نقلقول میکند: «اصلا چه چیزی به ما این حق را میدهد که از وحدت، انسجام و نظام و در نتیجه از ”پدرسالاری“ صحبت کنیم؟»[۴۹]
او با بیملاحظگی این پرسش مهم را نادیده میگیرد و ادعا میکند مردانی که زنانشان را کتک میزنند، با خشونت خود «مزایای قابلتوجهی» کسب میکنند. آنچه به عنوان راز باقی میماند این است که «مردی که زنش را کتک نمیزند میتواند در همان عرصهها بدون توسل به خشونت قدرت را به دست گیرد.» تنها چیزی که بهدست میآوریم، آشدرهمجوشی از نظریههاست که یک تقسیمبندی اساسی در جامعه بین قلمرویی ظاهرا عمومی، «مردانه» و قلمرویی خصوصی «زنانه» میبیند. اتحادیههای کارگری و محلکار به سادگی مکان دیگری است که مردان طبقهی کارگر در آن همبستگی «مردانه» را تجربه میکنند و «در قلمروی عمومی مقداری قدرت کسب میکنند». «نتیجه… این است که زنان قدرت بسیار کمی در قلمروی عمومی دارند که از خانواده یا از کار مزدی ناشی میشود.»
با توجه به اینکه زنان بیش از ٤٠ درصد نیرویکار را تشکیل میدهند، ناآگاهی از چنین گزارهای نفسگیر است؛ اینکه محلکار جایی است که زنان میتوانند، همچون مردان، قدرت بالقوه کسب کنند. سازمانِ اتحادیهی کارگری (و مبارزه، که او هرگز به آن اشاره نمیکند) دقیقا جایی است که در آن بیشترین پتانسیل برای اتحاد بین مردان و زنان وجود دارد، اتحادی که میتواند تبعیض جنسی و خشونت علیه زنان را تضعیف کند.
فصلهای مربوط به علل ساختاریِ خشونت علیه زنان صرفا توصیفی هستند. جنبههایی از نظریههای فروید و دیگران در کنار هم قرار گرفتهاند تا ظاهرا توصیف کنند چگونه ویژگیهای جنسیتی مرد و زن ساخته میشوند. ضعف جدی این است که فرض میکند بچهها عموما در خانوادههای دو والدی بزرگ میشوند. امروزه تنها یکسوم خانوادهها در استرالیا به این شکل زندگی میکنند، طلاق و ازدواج مجدد رایج است، و در برخی از کشورهای کمتر توسعهیافتهی جهان، کارگران اغلب در مجتمعهای مسکونی زندگی میکنند و به ندرت چنین خانوادهای را تجربه میکنند. رویکرد تنگنظرانه و روانشناختی او باعث میشود مشکل اساسی را کلا نبیند. سرمایهداری به ایدئولوژی خانواده به عنوان توجیهی برای فقدان امکانات اجتماعی و باری که کارگران زن در بازتولید نیرویکار متحمل می شوند، وابسته است. بنابراین، کلیشههای مرد و زن به صورت اجتماعی، از طریق آموزش، رسانهها و غیره تولید و با تبعیض حقیقتا مادی علیه زنان پشتیبانی میشوند.
کتاب مملو از تناقضات و ابهامهای منطقی است. او میگوید خشونت در خانواده صرفنظر از طبقه، درآمد یا موقعیت اجتماعی رُخ میدهد. دو صفحه بعد، نارضایتی در محلکار را همراه با عوامل دیگری مانند اعتمادبهنفس پایین فهرست میکند که «میتواند عامل افزایش نرخ کتک خوردن همسر در میان طبقات کارگر باشد».
سردرگُمیها و عدم وضوح این آثار نظری بیشتر در مقالات پُرمخاطب بازتاب یافته است. بهعنوان مثال، در جزوهای که در دانشگاه موناش منتشر شد، دو نویسنده استدلال میکنند که این به نفع «مردان طبقهی حاکم» است که زنان ابژههای جنسی منفعل باشند.[۵۰] این بدان معناست که به نفع زنان طبقهی حاکم نیست. اما برای اینکه ستم بر زنان به طور جدی به چالشکشیده شود، باید جامعهی طبقاتی را که به آن دامن میزند، تهدید کرد. هر زمان که چنین اتفاقی افتاده است، زنان طبقهی حاکم در کنار ستمدیدگان نایستادهاند، بلکه از تلاشهای همتایان مرد خود برای سرکوب چنین چالشی حمایت کردهاند. در اینجا نیز دوباره تلاش برای جدا کردن ستم بر زنان از جامعهی طبقاتی وجود دارد. این سرمقاله با تکرار موضوعی عام، بیان میکند که خشونت علیه زنان «نژاد، طبقه و مذهب را در بر میگیرد». این تا حدی درست است، اما به عنوان یک بیانیه به خودیخود، چیز زیادی به ما نمیگوید. همانطور که دیدیم، باید بارها و بارها اصلاح شود تا دلایل سطوح متفاوت خشونت در لایههای مختلف اجتماعی را مورد توجه قرار دهد.
تاکنون استدلال کردهام که خشونت علیه زنان نتیجهی روشی است که سرمایهداری زندگیِ زنان و مردان را در نقشهای جنسیتی و طبقاتی مختلف ساختار میدهد. اما پورنوگرافی در کجا قرار میگیرد – آیا علت آن خشونت است؟ برخی فمینیستها همچون براون میلر، آندرهآ دورکین و کاترین مکینون ادعا میکنند که چنین است. یک ضربالمثل رایج این است که «پورن نظریه است، تجاوز عمل.» «ربلیوس»، نشریهی دانشجویی زنان در دانشگاه لاتروب، از اسکات پرسید: «آیا پورنوگرافی باعث خشونت بیشتر میشود؟» او پاسخ داد: «ما هرگز پاسخی قطعی نخواهیم گرفت.» سپس ادامه داد و پورنوگرافی را با خشونت یکی دانست. این ایدهای محبوب است که توسط گروههایی مانند ائتلاف علیه تبلیغ خشونت جنسی ترویج شده است: «مرکز عمل اجتماعی بهدنبال ایجاد ارتباط علی بین تبلیغات خشونت جنسی و خشونت جنسی نیست، زیرا تبلیغ خشونت جنسی را نوعی خشونت جنسی میداند.»[۵۱]
این فرض وجود دارد که پورنوگرافی به واسطهی حالت نمایشیاش از خشونت متمایز میشود. مک گرگور دریافت که این طور نیست: ٩٠ درصد پورنوگرافیها رابطهی جنسی معمولی هستند. میزان خشونت در پلی بوی قبل از ۱۹۷۷ در خصوص کمیکهای کودکانه کاهش یافته است. برخی از محققان گزارش میدهند که پورن بسیار خستهکننده است. آزمایشها نشان داد که فیلمهای مربوط به سکس تاثیری بر مردان ندارند. مشخص شد که فیلمهای مربوط به تجاوز خشونتآمیز باعث افزایش سطح پرخاشگری در مردان میشوند، اگر نشان داده شود که زن مورد تجاوز از آن لذت میبرد یا اگر بیننده مرد قبلا از دست زنی عصبانی بوده باشد. این مطالعات برای طرح این استدلال استفاده شد که پورنوگرافی باعث خشونت میشود و بنابراین باید ممنوع شود. مک گرگور اظهار میدارد: «از قضا، به نظر میرسد این یافتهها به نتایجی کاملا متفاوت از نتایجی اشاره دارد که توسط خود محققان گرفته شده است. در زندگی واقعی بسیاری از زنان از تکمیلِ تجاوزهای جنسی جلوگیری میکنند… همچنین زنان از چنین تجاوزهایی لذت نمیبرند. تفاوت بین تصاویرِ زنان و زنان واقعی بسیار مهم است، همانطور که تفاوت بین بینندهای منفعل و متجاوزی فعال بسیار مهم است. زنان واقعی سعی میکنند آنچه را که مردان با آنها انجام میدهند کنترل کنند و مردان واقعی دراصل پاسخ میدهند. به عبارت دیگر، روش تحقیق به طور فاجعهباری ناقص است زیرا بر اساس هیچ مفهومی از تعامل انسانی استوار نیست، بلکه مبتنی بر دیدگاه بسیار سادهی محرک-پاسخ رفتارگرایانه از اعمال انسان است.»[۵۲]
پورنوگرافی انعکاسی از کاهشِ رشد روابط جنسی در سرمایهداری است، نه علت آن. بازار رو به رشد آن نتیجهی تغییراتی است که قبلا در مورد آن صحبت شد. جوانان در دنیایی پُر از تصاویر جنسی بزرگ میشوند، اما در واقع چیزهای کمی در مورد مسائل جنسی میآموزند. بسیاری از آنها از روی کنجکاوی یا حتی جایگزینی برای روابط واقعی انسانی به پورن روی میآورند. معادل دانستن پورنوگرافی با خشونت خطرناک است. اسکات این نکته را به این معنا توضیح داد که این صنعت زنانی را که استخدام میکند مورد بهرهکشی قرار میدهد، که مطمئنا این کار را میکند. اما اگر اشتغال زن فینفسه خشونت است، چگونه آن را از کتک زدن و تجاوز جنسی تشخیص دهیم؟ تمایزی بین فحشا و تجاوز وجود ندارد، روسپی هیچ حقی در برابر متجاوز ندارد. جالب است بدانید که در جدیدترین کتابها، بحث پورنوگرافی مطرح نشده است. این تغییری خوشایند در استدلال است، به ویژه اگر نشاندهندهی این تشخیص باشد که هرزهنگاری باعث خشونت بیشتر نشده است…
ادامهی این مقاله (متن کامل این مقاله) را از اینجا بخوانید.
یادداشتها:
* متن حاضر ترجمهای است از Rape, sexual violence and capitalism نوشتهی Sandra Baldworth که با لینک زیر یافته میشود: https://marxistleftreview.org/articles/rape-sexual-violence-and-capitalism/
[۱]. در سال ۱۹۹۱، دولت ویکتوریایی مجموعهای از تبلیغات تلویزیونی را با هدف تغییر نگرش جامعه توسعه داد. اولی تلاشی بود برای نشان دادن به مردان که آزار جنسی غیرقابلپذیرش است. دوم به زنان توصیه کرد که حق دارند علیه خشونت خانگی اقدام کنند. این تبلیغات سطحی بودند و ارزش محدودی برای مقابله با مشکل داشتند. نکته در اینجا این نیست که آنها را به عنوان راهحل مطرح کنیم، بلکه نشان دهیم که دولتها مجبور شدهاند به فشار تغییر نگرشها و اولویتهای فمینیستها و دیگرانی که در پانزده سال گذشته در مورد این موضوع کارزار بهراه انداختهاند، پاسخ دهند.
[۲]. S. Hatty, National Conference on Domestic Violence, Seminar Proceedings, Australian Institute of Criminology, Canberra, 1982. National Committee on Violence, Victims of Violence, P.N. Grabosky, Australian Institute of Criminology, Canberra.
کمیتهی ملی خشونت، که در آن دولتهای ایالتی، قلمروها و دولت فدرال همکاری میکنند، در سال ۱۹۸۸ تأسیس شد.
National Committee on Violence, “Domestic Violence”, J. Mugford, Violence Today series, Australian Institute of Criminology, Canberra, 1989. Office of the Status of Women, Department of the Prime Minister and Cabinet, Summary of Background Research for the Development of a Campaign Against Domestic Violence, Elliott & Shanahan Research, 1988. OSW, Domestic Violence Attitude Survey, Public Policy Research Centre, 1988. Queensland Domestic Violence Task Force, Beyond These Walls, Brisbane, 1988. South Australian Premier’s Department, Domestic Violence Committee, Report and Recommendations on Law Reform, Adelaide, 1981. South Australian Attorney-General’s Department, Sexual Assault in South Australia, Adelaide, 1983. Western Australian Crown Law Department, Review of Sexual Assault Laws: A Report to the Attorney General of Western Australia, Perth, 1988. Women’s Policy Co-ordination Unit, Department of the Premier and Cabinet, Criminal Assault in the Home, Melbourne, 1985.
انواع گروههای ضربتی در نیروهای پلیس ایالتی تشکیل شده است. حتی پلیس فدرال استرالیا نیز جزوهای در بارهی خشونت خانگی منتشر کرده است: یادداشتهایی برای راهنمایی افسران پلیس! (بدون تاریخ).
[۳]. Judith A. Allen, Sex & Secrets. Crimes Involving Australian Women Since 1880, Oxford University Press, Melbourne, 1990, chapter V, “The ‘New’ Woman and the old Man”, pp108-118 for the beginnings of this process early this century.
[۴]. Dymphna Cusack and Florence James, Come In Spinner, Angus and Robertson, Sydney, 1990.
این رمان حس خوبی به استقلال جدیدی از نظارت خانواده که زنان آغاز به ایجاد کرده بودند میدهد.
[۵]. درصد زنان متاهل در کار مزدی از ٥/٦ درصد در سال ۱۹۴۷ به ٣/٤٢ درصد در سال ۱۹۸۱ افزایش یافت.
Heather McGregor and Andrew Hopkins, Working for Change – The movement against domestic violence, Allen & Unwin, 1991, p3.
[۶]. Sheila McGregor, “Rape, pornography and capitalism”, in International Socialism, 2:45, Winter 1989, London, p3.
[۷]. درصد زنان متاهل در کار مزدی از ٥/٦ درصد در سال ۱۹۴۷ به ٣/٤٢ درصد در سال ۱۹۸۱ افزایش یافت:
Heather McGregor and Andrew Hopkins, Working for Change – The movement against domestic violence, Allen & Unwin, 1991, p3.
[۸]. Victorian Government survey 1987; Central Statistical Office London, Social Trends 1988, quoted in Lindsey German, Sex, Class and Socialism.
[۹]. Australia Unveiled-The Changing Face of a Nation, The Age booklet, Melbourne, 1989. Institute of Family Studies, Annual Report, 1982-83. Institute of Family Studies, Family Matters (newsletter), April 1989.
[۱۰]. Simone de Beauvoir, The Second Sex, Penguin, Ringwood, 1987 (اولین انتشار ۱۹۴۹), chapter on “Sexual Initiation”, pp392-423.
[۱۱]. همانجا صفحات ٩٣ و ٩٧.
[۱۲]. Susan Brownmiller, Against Our Will. Men, Women and Rape, Penguin, Ringwood, 1986, p15.
[۱۳]. wolf whistle سوت گرگی سوتی متمایز که به عنوان ابرازِ ناخواستهی علاقهجنسی به زنان زده میشود.
[۱۴]. همانجا، از ص ٣٨٠-٨٢ فقط دو صفحه در مورد لزوم بهرسمیت شناختنِ قانونی تجاوز جنسی در ازدواج وجود دارد.
[۱۵]. از این رو نوشتههای دههی ۸۰ عمدتا به خشونت خانگی پرداختهاند:
Jocelynne Scutt, (ed.), Violence in the Family, Australian Institute of Criminoiogy, Canberra, 1980. Jocelynne Scutt, Even in the Best of Homes – Violence in the Family, Penguin, Ringwood,1983. Family Violence Professional Education Taskforce, Family Violence. Everybody’s Business, Somebody’s Life, The Federation Press, 1991. Jan Horsfall, The Presence of the Past: Male violence in the family, Allen & Unwin, 1991. Heather McGregor and Andrew Hopkins, Working for Change.
[۱۶]. Brownmiller, Against Our Will, p8.
[۱۷]. Dr. J. Peter Bush, Rape in Australia. An Appraisal of Attitudes, Victims, Assailants, Medicine and the Law, Sun Books, Melbourne, 1977, pp2-3.
[۱۸] Diana E.H. Russell, Rape in Marriage, Indiana University Press, 1990 (expanded and revised edition, first published 1982), page xxii: “Neither the National Coalition Against Sexual Assault (NCASA) nor the National Coalition Against Domestic Violence (NCADV) has ever had a keynote speech on the topic of wife rape… There was nothing whatsoever on wife rape at the…annual NCASA conference in 1989.”
[۱۹]. قانون ویکتوریایی تجاوز زناشویی را در سال ۱۹۸۵ جرم اعلام کرد، اما استرالیای جنوبی در سال ۱۹۷۶ پیشتاز بود. در سال ۱۹۸۹ هنوز در هشت ایالت ایالات متحده تجاوز جنسی به همسر جرم نبود. بنگرید به:
Russell, Rape in Marriage, pp21-3.
[۲۰]. همانجا صفحات ٥٢-٣.
[۲۱]. بسیاری از نظرسنجیها این مشکل را آشکار نمیکنند، زیرا این نظرسنجیها بر اساس گزارشهایی به پلیس، زنان در پناهگاهها، یا پاسخهای زنانی است که خود انتخاب کردهاند به پرسشنامهها پاسخ دهند. هیچیک از اینها تصویری واقعی از وقوع خشونت ارائه نمیدهند: شرکتکنندگانی که خود انتخاب میکنند بعید است نمایندهی تودهی زنان باشند، و سوگیری بیشتر در جهتِ زنانی با اعتماد به نفس بیشتر است، به عبارتی این زنان احتمالا از طبقهی متوسطتر با تحصیلات بهتر هستند. زنانی که حملات را گزارش میکنند نمایندهی همهی زنان نیستند، زیرا اکثر مطالعات بر این باورند که احتمالا از هر سه زن تنها یک زن به پلیس شکایت میکند، و این موارد سوگیرانه خواهد بود، زیرا برخی از گروهها، مانند بومیان، چنان تجارب وحشتناکی از پلیس دارند که کمتر به دنبال تماس با آنها هستند. برای خلاصهای از مشکلات بنگرید به:
Russell, Rape in Marriage, chapter 3.
[۲۲]. Russell, Rape in Marriage, pp74 and 96.
[۲۳]. Carol O’Donnell and Heather Saville, “Sex and Class Inequality and Domestic Violence”, in Jocelynne Scutt, Violence in the Family.
دادههای مربوط به این مسئله بسیار متناقض است – در زیر به مسالهی طبقه میپردازم. با این حال برخی از مطالعات وجود دارد که در نتیجهگیریهای خود نسبتا تعیینکننده هستند.
[۲۴]. Katharine Susannah Prichard, Intimate Strangers, Angus & Robertson, Imprint Classic, 1990 (first published 1937), p225.
[۲۵]. “Women hating – an Australian talent”, The Bulletin, 8 October 1991, p82.
[۲۶]. Grabosky, Victims of Violence, pp9-10.
[۲۷]. Diane Kirkby, “Violence in the Family”, in Family Violence, p81.
[۲۸]. McGregor, “Rape, pornography and capitalism”, p16.
[۲۹]. جودیت آلن استدلال میکند که در اوایل قرن حاضر، زنان به طور فزایندهای مایل به ترک ازدواجهای خشونتآمیز بودند. او افزایش شهرنشینی و بهبود فرصتهای شغلی را دلیل آن ذکر میکند.
Allen, Sex & Secrets, p126.
[۳۰]. McGregor and Hopkins, Working for Change, p3.
[۳۱]. Brownmiller, Against Our Will, pp181-2.
متجاوزان فیلادلفیا به مطالعهای در فیلادلفیا اشاره دارد که او آنرا بهعنوان نمودار معقول در مورد متجاوزان آن منطقه میپذیرد.
[۳۲]. همانجا، ص. ٢٠٩.
[۳۳]. همانجا، ص. ١٨٢.
[۳۴]. هر نکتهی واقعی در زیر برگرفته است از:
McGregor, “Rape, Pornography and Capitalism”, pp15-20, which quotes from: S. Ageton, Sexual Assaults among Adolescents, Lexington Massachusetts, 1985. R. Warshaw, I Never Called it Rape, Ms Report, New York, 1988.
[۳۵]. من بخشی از یک فیلم جیمزباند را اواخر شب در حالی که پس از نوشتن این مقاله استراحت میکردم، تماشا میکردم – تجربهای که این نکته را بسیار برجسته نشان میداد.
[۳۶]. Prichard, Intimate Strangers, p96.
[۳۷]. Russell, Rape in Marriage, pp47-48.
[۳۸]. Scutt, Even in the Best of Homes, p50.
[۳۹]. بنگرید به زیرنویس ٢١ در بالا.
[۴۰]. Scutt, Even in the Best of Homes, p50.
[۴۱]. همانجا، صفحات ٥٤، ٦١.
[۴۲]. Liz Orr, ‘‘Explanations of Family Violence”, in Family Violence, pp110-112.
[۴۳]. Diane Kirkby, “Violence in the Family”, in Family Violence, p76.
[۴۴]. همانجا، ص. ٦٠.
[۴۵]. همانجا، ص. ١-٦٠.
[۴۶]. Orr, ‘‘Explanations of Family Violence”, p112.
[۴۷]. Kirkby, “Violence in the Family”, p77.
[۴۸]. Orr, ‘‘Explanations of Family Violence”, p120
[۴۹]. Horsfall, The Presence of the Past, p13.
[۵۰]. Rose Kizinska and Nilufer Gunay,“Male Violence–Ideology and Interconnections”, in Campaign Against Violence, information booklet, Monash University, 1991.
[۵۱]. Leaflet of Coalition Against Sexual Violence Propaganda.
[۵۲]. McGregor, “Rape, pornography and capitalism”, p23.
«نقد، نقد اقتصاد سیاسی، نقد بُتوارگی، نقد ایدئولوژی»