«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
توضیح: گروه انتشاراتی «نیو لفت ریویو» (سایدکار) در بیستم نوامبر ۲۰۲۴ مصاحبهای را با یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و سیاستمدار یونانی، منتشر نمود که وی در آن به طور خلاصه به تشریح نظرات خویش پیرامون ویژهگیهای سرمایهداری معاصر و چگونگی عروج سرمایهی ابری میپردازد. واروفاکیس در رابطه با تحولاتی که سرمایهداری معاصر در حال گذر از آن است، به نکات قابل توجهی اشاره میکند که شاید در نوع خود بدیع باشد. متن مصاحبه به زبان اصلی را میتوان در لینکی که در زیر قرار داده شده پیدا نمود. من این مصاحبه را به فارسی ترجمه کردهام که در زیر ملاحظه میکنید. در دو مورد، در متن اصلی، هایپرلینک[۱] افزوده شده بود که من هر دو را در متن ترجمه به همان شکل حفظ نمودهام. در ضمن، تمامی تهنوشتهها از سوی من، با این نیّت که احتمالا به روشنتر شدن بعضی از مطالب کمک کند، افزوده شده است.
(منبع: https://newleftreview.org/sidecar/posts/quantity-to-quality)
نیکو پورورزان
* * *
سایدکار: شما از جمله معدود نظریهپردازانی هستی که، همانند سدریک دوراند[۲]، جودی دین[۳]، ماریانا ماتزوکاتو[۴] و دیگران، بر این باوری که احتمالاً هژهمونیِ فنآوریِ بزرگ[۵] – که با به کارگیری الگاریتم [الخوارزمی] توانسته امپراتوریهای دادهها را بنا نهد که برایشان به عنوان منبعِ ظاهرا بیانتهایی از ارزش عمل میکند – در حال عبور به ورای مرزهای سرمایهداری میباشد. شما در کتاب خود با عنوان تکنوفئودالیسم[۶] که در سال ۲۰۲۳ منتشر گردید، ادعا کردهای که دقیقا به همان گونه که در سرآغاز دوران مدرن دیده شد که زمین، به عنوان عامل مسلط در فرآیند تولید، توسط سرمایهی مولّد جایگزین گردید، اکنون نیز در سالهای آغازین سدهی بیست-و-یکم شاهد آنیم که سرمایهی مولّد با سرمایهی ابری[۷] جایگزین میشود، که نشان دهندهی تغییر به سمت سازگان تازهای از انباشت میباشد. از نظر شما، چرا سرمایهی ابری به لحاظ کیفی از دیگر شکلهای سرمایه متفاوت است؟و تطور تاریخی آن را چگونه توضیح میدهید؟
یانیس واروفاکیس: اجازه میخواهم که نخست به مقدمهی کوتاهی در این رابطه بپردازم. کتابِ تکنوفئودالیسم یک ارزیابی پسا-مارکسیستی از یک نظامِ پسا-سرمایهداری نیست. این اثر یک ارزیابیِ به تمامی مارکسیستی از کارکردهای سرمایهی معاصر بوده، و سعی من در این کتاب بر این است که تا این نکته را توضیح دهم که چرا سرمایه دستخوش چنین جهش بنیادی شده است. البته، ویژهگی سرمایهی پایا در طی سدههای گذشته از دام ماهیگیری و ابزار ساده به ماشینآلات صنعتی پیچیده تحول یافته، اما تمامی اینها در یک رُخسارهی بنیادی سهیم بودهاند: به این معنا که همهی آنها به عنوان ابزار تولید ساخته شده بودند. در حالی که امروزه ما با کالاهای سرمایهای رو-به-رو هستیم که برای تولید آفریده نشدهاند، بلکه برای اداره کردن یا به-اصطلاح دستکاریِ ماهرانهی رفتار انسانها ساخته شدهاند. این امر در یک فرآیند دیالکتیکی صورت میپذیرد، فرآیندی که در طی آن فنآوری بزرگ میلیاردها انسان را، غالبا نیز بدون آن که خود این انسانها بدان آگاه باشند، به انجامِ کارِ رایگان جهت آکنده ساختن موجودی سرمایهی ابریِ خود ترغیب مینماید. بنابراین، ما با گونهای اساسا متفاوت از مناسبات اجتماعی سر-و-کار داریم.
حال باید دید که این گونهی متفاوت به چه طریقی شکل گرفته است؟ در این مورد نیز مثل همیشه، تغییر از طریق روند تغییرات کمّیِ مداوم و تدریجی در فنآوری صورت گرفته، روندی که سرانجام در نقطهی معیّنی به یک تغییر کیفی بزرگتر منتهی گردیده است. پیششرطها برای تحقق این امر دوگانه بوده است. یکی از این پیششرطها خصوصیسازیِ اینترنت، یعنی همان به-اصطلاح اینترنتِ همگانی، بود. سپس به نقطهای رسیدیم که برای انجام هر گونه مبادلهی آنلاین، نخست هویّت ما میباید یا توسط بانکی که با آن سر-و-کار داشته یا سامانهای (پلَتفُرمی) مثل گوگل یا فیسبوک مورد تایید و شناسایی قرار گیرد. این گام بسیار بزرگی در راستای حصارکشی[۸] بوده، که قلمرو سایبری را به دست بازار سپرد و هویّتهای دیجیتالی خصوصیشدهی تازهای را آفرید. بحران بزرگ مالی در سال ۲۰۰۸ نیز پیششرط دوم برای تحقق چنین تحولی بوده است. دولتهای سرمایهداری به منظور مقابله با پیآمدهای این بحران به چاپ اسکناس روی آورده و از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۳ حجمی از اسکناس معادل ۳۵ بیلیون دلار[۹] چاپ نموده و بدین ترتیب به توسعهی پولی پویایی میدان دادند که در آن بانکهای مرکزی، به جای بخش خصوصی، به نیروی رانشگر بدل شدند. دولتها نیز سیاست ریاضت همگانی را در سراسر جهانِ غرب اِعمال نموده که نه تنها باعث کاهش در حجم مصرف گردید، بلکه سرمایهگذاریهای تولیدی را نیز به رکود کشانید. در عوض، سرمایهگذارها نیز با خریدن مستغلّات و ریختن سرمایه در بخش فنآوریِ بزرگ واکنش نشان دادند. بنابراین، فنآوری بزرگ به طور طبیعی تنها بخشی بود که توانست سیل نقدینگیی بانکهای مرکزی را به کالاهای سرمایهای تبدیل نماید. سهامِ این بخش به شدت افزایش یافته، و به صاحبان سهام قدرت فوقالعادهای را برای زیر نفوذ قرار دادن رفتار [انسانها] و درآمدهای رانتی داد، به طوری که باعث اختلال در کارکرد سنّتیی نظام سرمایهداری گردید. و این امر کاملا به طور اتفاقی رُخ داد: یک نمونهی کلاسیک از پیآمدهای ناخواسته، حتّا بدون این که خود کمپانیهای فنآوری نیز آگاهانه به دنبال آن بوده باشند.
سایدکار: البته، این که آیا پا به مرحلهی پسا-سرمایهداری میگذاریم یا نه پرسشی است که پاسخ به آن به برداشت ما از سرمایهداری بستگی خواهد داشت. برخی این گونه استدلال میکنند که تعریف رابرت برِنَر که به سرمایهداری به عنوان نظامی مینگرد که در آن اجبار نیروی کار، و در نتیجه انباشت سرمایه نیز، اساسا به واسطهی نیروهای اقتصادی صورت پذیرفته، با توجه به وزن اجبارهای «ورای-اقتصادی» در الگوی کنونی انباشت – خواه قدرت سیاسی بیپرده در حمایت از انحصارات و کانالیزه کردن منافع به سمت بالا باشد یا اَشکالِ کنترلِ الگوریتمیک – الزاما به تعریف وضعیت فعلی یا به عنوان «تکنوفئودالیسم» یا به عنوان «سرمایهداری سیاسی» خواهد انجامید. ولی هستند دیگرانی، همچون موروزف، که چنین بحثی را به علت محدود بودن بیش از اندازهی آن مردود دانسته، زیرا که سرمایهداری همواره درگیر همکنشیِ پیچیده میان قلمروهای اقتصادی و ورای اقتصادی بوده است.
یانیس واروفاکیس: در پاسخ به این پرسش، نخست باید بگویم که من هوادار دیدگاه برِنر نیستم. درک من از سرمایهداری مستقیما از مارکس سرچشمه میگیرد، که آن را بر اساس دو دگردیسی عمده میدید: دگردیسی یکم، انتقال قدرت از مالکین زمین به مالکین ماشینآلات بود که به دنبال جنبش حصارکشی صورت پذیرفت؛ و دگردیسی دوم، جابهجا شدن شکل انباشت ثروت بود که از شکل دریافت اجارهبها به شکل انباشت سود دگردیسی یافت. دگرگونی یکم، فرآیندِ ظاهرا بیانتهایی از کالاسازی و گسترش همیشگی بازار در تمامی عرصههای حیات را باعث میگردد. دگرگونی دوم نیز ارزش-اضافی را – یعنی مبلغی را که سرمایهدار پس از پرداخت کرایه، بهره و غیره، میتواند از نیروی کار بیرون بکشد – به مثابه هدف اولیّهی سرمایهگذاری مشروع میسازد. این باورِ من که ما به وراء سرمایهداری عبور نمودهایم از یک مشاهدهی بسیار ساده به دست آمده است: اگر به دقت به Amazon.com بنگرید، میبینید که اساسا این سامانه یک بازار نبوده، بلکه صرفا یک تیولداریِ دیجیتال یا ابری است. این تیولداری مدرن در برخی از ویژهگیهای مُعیّن با تیولداری دوران پیشین مشترک است؛ مثلا، تیولداری مدرن نیز پیرامون خود را با استحکامات و برج-و-بارو احاطه نموده است؛ در تیولداریِ مدرن نیز تنها یک «مالک» است که آن را در تصاحب خویش دارد؛ و ویژهگیهایی نظیر آن. اما، بر خلافِ آن ساختارهای پیشامدرن که شامل زمین و پرچین و چیزهای سادهای از این قبیل بود، تیولهای ابری اما بر پایهی سرمایهی ابری بنا شده و توسط یک نظامِ برنامهریزیِ اقتصادی پیچیده اداره میشود – الگاریتمی که قطعا برای گوسپلن[۱۰]، سازمان برنامهریزی شوروی، میتوانست یک رویای وسوسهانگیز باشد.
فراموش نکنیم که سایبرنتیک اصلا در اتحاد شوروی به وجود آمده بود. شورویها اصطلاح «الگاریتم» را برای اشاره به یک کار-و-ساز سایبرنتیکی به کار برده بودند که تا به وسیلهی آن بتوانند به روش متفاوتی از انطباقِ نیازهای جامعه بر منابع موجود دست یافته و آن را به جای بازار بنشانند. چنانچه گوسپلن نیز از پیچیدهگی فنأوارانهای همانند، مثلا، الگاریتمی که آمازون در اختیار دارد، برخوردار میبود آن گاه کاملا ممکن بود که اتحاد شوروی بتواند به عنوان مدلی موفق برای درازمدت پابرجا بماند. اما، در حال حاضر از الگاریتمها به طور کُلی در جهت برنامهریزی به نفع جامعه استفاده نمیشود، بلکه استفادهی از آنها صرفا به منظور بیشینه ساختن رانتهای ابریِ صاحبان آنهاست. از این رو، سود به حاشیه رانده شده و انباشت ثروت به طور فزایندهای بر درآوردن رانتِ ابری متّکی است.
سایدکار: شما مینویسید که سرمایهداری کار را به کالا تبدیل نموده بود، در حالی که اکنون تکنوفئودالیسم در حال خارج ساختن کار از شکل کالایی آن است. به این معنا که بگوییم که فنآوری بزرگ بر استثماری متّکی است که در بیرون از بازار کار رُخ داده و کارِ مزدی را با برداشتِ داده جایگزین میسازد. اما، فکر نمیکنید که نظریهپردازانِ بازتولید اجتماعی در پاسخ به شما خواهند گفت که این امر تازهای نبوده و سرمایهداری، با بیرون کشیدن ارزش از اَشکالِ پولی-ناشدهی کار، همواره چیزی مشابه این را انجام میداده است؟
یانیس واروفاکیس: این درست است که مددکاریِ (کارهای مراقبتی) بیمزد مدتهاست که برای سرمایهداری امری اساسی بوده است. اما، هنگامی که من میگویم که سرمایهی ابری کارِ مزدیِ سابق را از حالت کالا بودن خارج میسازد، منظورم چیزی به طور بنیادی متفاوت است. در این جا، کارِ رایگانِ غیرمزدی به شکلی کاملا بیسابقه مستقیما سرمایه تولید میکند. آن مددکاری (مراقبی) که به دلیل نظام پدرسالاری به ازای کار خویش مزدی دریافت نمیکند، مسیر اشاعهی ارزش-اضافی در اقتصاد سرمایهداری را هموار میسازد، اما چنین فردی مستقیما در حال تولیدِ سرمایه نیست. در نظام سرمایهداری، سرمایه تنها به دست کارِ مزدی تولید میشود. اگر زمانی یک صنعتگرِ نسّاجی میخواست که ماشین بخار داشته باشد، وی میباید که به جیمز وات[۱۱] مراجعه مینمود، و وات نیز میباید به کارگراناش به اندازهای مزد میداد که آنها کارشان را برای تولید یک ماشین بخار در اختیار او قرار دهند. در حالی که امروزه، شرکتی مانند متا[۱۲] را داریم که بخش اعظم سهام سرمایهاش توسط کارکنان شرکت تولید نشده، بلکه توسط کاربران در سراسر جامعه تولید میشود – یعنی توسط مردمی که بدون مزد، بسانِ «رعیّتهای ابریِ» دوران مدرن، با الگاریتم کمپانی ارتباط گرفته و با کارِ رایگان خویش ظرفیّتِ الگاریتم کمپانی را بارورتر ساخته تا بتواند رعایای ابری باز هم بیشتری را جذب نماید. بر این اساس است که میگویم که سرمایهی ابری جهش سرمایه را به سمت یک سویهی تازه رقم میزند که، برای نخستین بار در تاریخ، دیگر محصولِ (برآیند؟) ابزار تولید به شمار نمیرود، بلکه در عوض، نوعی از سرمایه است که فرآوردهی ابزار تغییر رفتار [انسانی] است که اگرچه نه تماماً ولی به طور عمده توسط کارِ رایگان ساخته میشود.
سایدکار: از منظر فرضیهی تکنوفئودالیسم، رانت و سود دو مقولهای محسوب میشوند که به لحاظ ساختاری مخالف هم بوده، به طوری که اولی در حال ریشهکن نمودن دومی بوده – که پویایی و نوآوری سرمایهداری را با رکود و الیگارشیگری جایگزین میسازد. اما مارکس نشان میدهد که قرار نیست که رانتخواری همیشه مزایای بارآوری را خنثی نماید. در حقیقت، در دوران اولیّهی سرمایهداری، رانتخواری تأثیر تقریبا متضادی گذاشته و سرمایهدارها را به سمت رشد نیروهای تولیدی سوق داد. آیا ممکن است که رانت ابری نیز، به همان سیاق، سودآوری سرمایهداری را به جای آن که از میان ببرد، بازسازی نموده و به آن بازگرداند؟ اگر رابطهی بین این دو کمتر از آن چه که شما فرض میکنید خصمانه باشد، آن وقت چه؟
یانیس واروفاکیس: مارکس پذیرفته بود که رانتخواری میتواند مشوّق رشد باشد، اما وی در عین حال با ریکاردو همنظر بود که چنانچه سهمِ رانتخواری، به عنوان بخشی از کُل درآمد، از مرز معینی فراتر رود، آن گاه به مانعی در مسیر رشد سرمایهداری تبدیل خواهد شد. امروزه، رانتِ ابری به آن چنان سطح گزافی رسیده است که به وضوح چنین نقشی را ایفا میکند. در حقیقت، به جرأت میتوان گفت که اگر شرکتهایی را که بر پایهی رانت ابری به سرعت در حال رشد بوده از فهرست بازار سهام بیرون بکشیم، باعث سقوط ارزش بازار سهام خواهد شد. بگذارید از زاویهی اقتصادِ خُرد به این مساله نگاه کنیم: فرض میکنیم که آمازون تا چهل درصد از قیمت محصولی که روی سامانهاش به فروش میرود را تصاحب میکند. این باعث میشود که تقریبا هیچ مازادی برای فروشنده جهت سرمایهگذاری دوباره باقی نماند. و زمانی که این میزان از رانت از بطن اقتصاد، از جریان چرخشی درآمد، بیرون کشیده میشود، آنگاه بخش سرمایهداری اقتصاد دچار ضعفِ شدید شده و به طور فزایندهای به انقیادِ بخش رانتِ ابری درمیآید. البته این بدان معنا نیست که بگوییم بخش سرمایهداری دست از هستی کشیده است؛ این بخش به طور قطع کماکان مسئولیت تمامی ارزش-اضافی تولید شده در اقتصاد را، بنابر نظریهی ارزش کار، به دوش میکشد. اما، در مقامِ مقایسه با این فرارویشِ انگلی، که حال به چنین هیولایی تبدیل شده، نسبتا کوچک است، و همانطور که قبلا هم گفتهام، یک تغییر کمّی به کیفی رخ داده، و نظام در تمامیّتاش دگردیسی یافته است.
سایدکار: اکثریت انحصارگرانِ عمدهی فکری – یعنی صاحبانِ زیربنای دیجیتالی که اقتصاد جهانی به آن وابسته است – در ایالات متحده قرار دارند. این امر را، بهرغم همهی حرفهایی که پیرامون پیدایی جهان چند-قطبی زده میشود، میتوان به عنوان نشانهای بر سلامت جسمی امپراتوری آمریکا در نظر گرفت. اما، شما بر این باورید که گویا چین دستآوردی داشته که سیلیکون ولی (درّهی سیلیکون)[۱۳] هنوز به آن نرسیده است. یعنی، چین توانسته است که به طور موفقیّتآمیزی سرمایهی ابری و دیگر بخشهای سرمایهی بزرگ مالی را در یک-دیگر ادغام نماید. از نظر شما، این امر برای جنگِ سرد تازه میان دو قدرت جهانی چه پیآمدهایی خواهد داشت؟
یانیس واروفاکیس: به باور من، آن چه که امروز در جهان میگذرد یک نظام دو-قطبی است. اما، این چیزی نیست که چین خواهان آن باشد. نکتهی شگفتانگیز در مورد حزب کمونیست چین این است که این حزب واقعا به دنبال آن نیست که بر جهان حکم براند، و یا این که حتّا خود را در جایگاهِ قطبِ هژهمونیک دوم بر ضد قطبِ اول قرار دهد. آن چه که چینیها میخواهند این است که بر چین – و جاهای دیگری که آنها فکر میکنند که به ناحق از دست دادهاند، مانند هنگ کنگ و تایوان – حکومت نموده و بتوانند با دیگر کشورهای جهان آزادانه داد-و-ستد داشته باشند. در واقع چینیها یک جهان چند-قطبی را ترجیح میدهند، جهانی که بتوانند در آن با شرکای بازرگانی خود در قدرت سهیم باشند؛ ولی مشکل در اینجاست که برای دست یافتن به چنین چیزی تنها یک راه برایشان باقی مانده، و آن این است که با استفاده از بخش فنآوری پیشرفتهی خود، و در همآهنگی با سرمایهی بزرگ مالی، چیزی نظیر نظامِ برِتُن وودز[۱۴] را در درون بریکس[۱۵] ایجاد کنند. این امر نیازمند نرخ مبادلهی ثابت بوده، در اساس ارز مشترکی که پشتوانهی آن یوآن[۱۶] باشد. البته، این یک پروژهی عمده خواهد بود، پروژهای که همارز آن چیزی خواهد بود که نیو دیلرها[۱۷] در سال ۱۹۴۴ در کنفرانس برِتُن وودز هنگام برنامهریزی نظم نوین جهانی انجام داده بودند. موضوع این جاست که مابقی کشورهای عضو بریکس هنوز برای چنین چیزی آماده نیست، واقعیّتی که به سادگی میتوان آن را در تنشهای بزرگ میان هند و چین مشاهده نمود. بخش بزرگی از جهان جنوب نیز هنوز برای این گونه چند-قطبی شدن آمادگی ندارد. و رهبریّت چین نیز خود در این مورد بسیار بیتمایل است. اما، اگر چینیها حرکت در این سمت را آغاز نکنند، آن گاه در وضعیّت جهان دوقطبیی ایالات متحده-چین، با تمام خطرهای مترتّب بر آن، گیر خواهند کرد.
سایدکار: اما، آیا مدل اقتصادی چین – یعنی مدلی از نظام بازار که دولت در آن نقش بسیار فعّالی را در هدایت و اختصاص سرمایهگذاری بازی نموده – به طور بالقوّه این فرضیه که گویا در حال حاضر فنآوریِ بزرگ نیرویِ هژمونیک در برنامهریزی اقتصاد بوده را تضعیف نمیکند؟ در حالی که کشورهای غربی با هُنایشهای رکود اقتصادی و بحران زیستمحیطی کلنجار میروند، دستِکم در تئوری، این گونه به نظر میرسد که ممکن است که این کشورها [برای حل مشکلات خود] به طور فزایندهای راهحلهای دولتگرایی نوین را برگزینند؟ [در چنین صورتی] پیآمد این گونه راهحل برای رانتخواری-گراییِ ابری چه خواهد بود؟
یانیس واروفاکیس: من قویّا بر این باورم که ما نقش دولت در کشورهای غربی را ناچیز انگاشته، و در چین به آن پُربهاء میدهیم. سفر اخیر من به چین چشمام را بر این واقعیّت گشود که بسیاری از نوآوریها و اعتماد-به-نفس برای مطرح ساختن ارزشها و اعتبارِ چین از سوی بخش خصوصی بوده، در حالی که دولت خود در این مورد بسیار مُردّد است. اتفاقا، همین بخش خصوصی جایی است که بیشترِ مارکسیستها را میتوان در آن جا یافت، اگرچه شاید تعدادشان چندان نباشد. در حالی که در ایالات متحده کسانی مانند اریک اشمیت[۱۸] و پیتر تیل[۱۹] کاملا با دولت در-هم-تنیدهاند؛ در پنتاگون و در مجموعههای صنعتی دارویی. جولین آسانژ، هنگامی که هنوز به عنوان پناهنده در سفارتخانهی اکوادر به سر میبرد، کتابی را با عنوان وقتی که گوگل با ویکیلیکس ملاقات کرد منتشر ساخته بود که من خواندن آن را به همگان توصیه میکنم. این کتاب گفت-و-گویی است میان او و اریک اشمیت، و نکتهی قابل توجه در مورد این گفت-و-گو این است که هنگامی که اشمیت حرف میزند، تشخیص این امر که آیا وی از جانب گوگل حرف میزند یا دولت ایالات متحده تقریبا ناممکن است. بنابراین، این ایده که گویا در غرب دولت از بازار جدا بوده است، و این که شاید اکنون زمان آن فرا رسیده باشد که نقش بیشتری را در این رابطه به عهده بگیرد، خود یک افسانهی لیبرترین[۲۰] میباشد. جدا کردن این دو از یک-دیگر همیشه ناممکن بوده است. و اگر به همگرایی این دو، هم در شرق و هم در غرب، دقیقتر بنگریم، میزان فوقالعادهای از همسانی را مشاهده خواهیم کرد.
سایدکار: زمانی که ایلان ماسک توئیتر را میخرید، شما نوشته بودید که این کارِ وی تلاشی برای رسیدن به حلقهی طلایی رانتخوارانِ ابری است. به نظر شما آیا این موضوع در مورد ورود او به سیاست نیز صدق میکند؟ آن گونه که برخی از منتقدین نظر دادهاند، آیا از نظر شما نیز این امر حاکی از آن است که طبقهی حاکم بر آمریکا لازم میداند که جهت تضمین سود خویش اهرمهای قدرت سیاسی را خریداری نماید؟
یانیس واروفاکیس: فکر نمیکنم که چنین چیزی برایشان چندان ضروری باشد. مثلا، میبینیم که جف بیزُس[۲۱] دست به چنین کاری نمیزند. وی مجراهای نفوذی دیگری همچون «واشنگتن پُست» را به کار میگیرد. بهرغم این که ممکن است رهبری گوگل به خاطر هر گونه تلاشی از سوی اف تی سی [کمیسیون بازرگانی دولت فدرال][۲۲] جهت به سامان کردن آنها دچار زیانهای هنگفت شود، اما دیده نمیشود که اینها مستقیما در تلاش برای ورود به سیاست باشند. ماسک به دو دلیل از این نظر متفاوت است. نخست، به این خاطر که وی آدم جِلف خودشیفتهای است که تصمیمهایی که میگیرد الزاما بر اساس هیچ منفعت مادی مشخصی قرار ندارد. و دوم این که نقش وی در بخش سرمایهی ابری نقش نسبتا ضعیفی بوده است. بنگاههایی که وی در اختیار دارد – تسلا[۲۳]، نیورآلینک[۲۴]، د بورینگ کامپنی[۲۵] – همگی شرکتهای سرمایهداری به سبک سنّتی میباشند. از قضا، حتّا سپیساِکس[۲۶] هم بر پایهی سرمایهی زمینی بنا شده است. البته، هدف وی این بوده که همهی اینها را سرانجام به بنگاههای ابری تبدیل نماید. به این خاطر بود که وی توئیتر را خرید: نه به عنوان یک سرمایهگذاری سنّتی که به سودآوری آن دل بسته باشد، بلکه صرفا به خاطر ایجاد رابطه با تو، با من، با همهی ما؛ نوعی از رابطه که دیگران داشتند، ولی او فاقد آن بود. البته، همانطور که همگان دیدهایم وی به شکل نسبتا خصمانهای روی آن دست گذاشت و کمپانی نیز بلافاصله نیمی از ارزش خود را در بازار از دست داد. اما، برای ماسک چنین چیزی یک امر معمولی است: زمانی هست که ارزش بنگاههای او در بازار سر به فلک میکشد و زمانی هم هست که به نظر میرسد که او دارد همه چیزش را از دست میدهد.
مشارکت وی در حکومت ترامپ – چیزی که مطمئن هستم سرانجام خوبی نخواهد داشت – بخشا به خاطر خواست وی برای حمایتهای معیّنی میباشد. مثلا، میبینیم که احتمال این که [حکومت ترامپ] مقررّات مربوط به خودروهای بدون راننده را شل کند، فقط در طی یک روز باعث گردید که ارزش سهام تسلا در بازار افزایشی معادل جمع ارزش سهام شرکتهای جنرال موتورز[۲۷]، فولکسواگن[۲۸]، استللانتیس[۲۹] و مرسیدس بنز[۳۰] داشته باشد. همین یک قلم بازدهی بسیار خوبی برای وی محسوب میشود. ولی، قطعا این تنها دلیل وی برای انجام چنین کاری نیست. در عین حال، ایدئولوژی او نیز محرک وی میباشد: بر خلاف بیزُس یا گیت، ماسک واقعاً به این توّهم دچار است که گویا خود وی نیرویی است در خدمت خیر [در مقابل شرّ]. البته، این میزان از توّهم کاملا منحصر به فرد است.
* * *
توضیحات:
[۱] Hyperlink هایپرلینک یا به اصطلاح فراپیوند یا اَبَرپیوند که نوعی پیوند است که روی یک واژه (یا یک تصویر) گذاشته میشود که بدان وسیله خواننده به صفحهی دیگری (معمولا سامانههای اینترنتی) ارجاع میشود. در این مطلب، نخستین هایپرلینک در پرسش اول روی واژهی «تکنوفئودالیسم» گذشته شده که در صورت تمایل، خواننده را به صفحهای که کتاب واروفاکیس به فروش میرسد هدایت میکند. دومین لینک هم در پرسش دوم روی واژهی «استدلال» گذاشته شده که خواننده را به صفحهای در سامانهی اینترنتی »نیو لفت ریویو« ارجاع میدهد.
[۲] Cédric Durand
[۳] Jodi Dean
[۴] Mariana Mazzucato
[۵] در این جا مراد از فنآوری بزرگ (Big Tech) به طور عمده پنج کمپانی غولپیکر که در بخش فنآوری اطلاعاتی مسلط بوده و عبارتند از: Meta (Facebook), Amazon, Apple Microsoft and Alphabet (Google)، قطعا کمپانیهای دیگری را نیز میتوان به این فهرست افزود. (م)
[۶] Technofeudalism
[۷] cloud capital
[۸] Enclosure که اشارهای به پدیدهی حصارکشی در اروپای غربی است که محدود کردن و حصارکشی پیرامون زمینهای مزروعی، چمنزارها و مراتعی را شامل میشد که در زمرهی اموال عمومی بود. این کار در انگلستان از سدهی سیزدهم میلادی آغاز شده و در سدهی هفدهم تقریبا تکمیل گشته و در مابقی اروپای غربی نیز بعدها و به تناوب تا سدهی نوزدهم ادامه داشت. (م)
[۹] $۳۵ trillion
[۱۰] Gosplan سازمان (کمیسیون) برنامهریزی دولتی در اتحاد جماهیر شوروی، که در واقع مخفف Gosudárstvennaya plánovaya komíssiya بود.
[۱۱] James Wattمخترع ماشین بخار.
[۱۲] Meta
[۱۳] Silicon Valley
[۱۴] Bretton Woods Conference که رسما با عنوان کنفرانس پولی و مالی ملل متحد شناخته میشود، نشست نمایندگان ۴۴ کشور بود که از یکم تا بیست و دوم ژوییهی ۱۹۴۴ در برتن وودز، در ایالت نیوهمپشیر، برپا گردید. این گردهمآیی برای رسیدن به توافق بر سر مجموعهای از قواعد تازه برای نظام پولی پس از جنگ جهانی دوم منعقد شده بود. دو به-اصطلاح دستآورد مهم این کنفرانس ایجاد صندوق بینالمللی پول (IMF) و بانک جهانی برای بازسازی و توسعه (IBRD) بود.
[۱۵] BRICS ائتلافی که در ابتدا میان کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی به وجود آمد، ولی اکنون گسترش یافته و کشورهای مصر، اتیوپی، ایران، و امارات متحدهی عربی را نیز شامل میشود.
[۱۶] Yuan واحد پول چین.
[۱۷] New Dealنیو دیل (که چنانچه نیاز باشد، شاید بتوان آن را به عنوان «پیمان نو» ترجمه نمود) عبارت بود از برنامه اقتصادی دولت فرانکلین دلانا روزولت بود که برای غلبه بر مشکلات داخلی پس از رکود بزرگ اقتصادی طرحریزی و از سال ۱۹۳۳ به این سو پیاده گردید. هدف این برنامه گذشته از فراهم نمودن کمکهای فوری اقتصادی، در عین حال ایجاد اصلاحات همهجانبه در امور کشاورزی، صنایع، امور مالی، کار، و مسکن بوده و نقش دولت در امور اقتصادی کشور را به طور گستردهای افزایش داد. این نام از سخنرانی روزولت که در ژوییهی ۱۹۳۲ و پس از کاندیدا شدن برای ریاست جمهوری از سوی حزب دموکرات ایراد شده بود، گرفته شد. وی در آن سخنرانی از «نیو دیل یا پیمانی نو» برای «آدمهای از یاد رفته» سخن گفته بود. بنابراین، نیو دیلرها (New Dealers) در این جا اشاره به کسانی است که موافق برنامهی اقتصاد روزولت بودند.
[۱۸] Eric Emerson Schmidt مدیر عامل و یکی از رهبران عمدهی کمپانی آلفابت یا گوگل تا سال ۲۰۲۰.
[۱۹] Peter Andreas Thiel که یکی از سرمایهگذاران بزرگ آمریکایی و از پایهگذاران شرکتهایی مانند PayPal، Palantir Technologies، و Founders Fund میباشد.
[۲۰] libertarian
[۲۱] Jeff Bezos
[۲۲] The Federal Trade Commission (FTC)
[۲۳] Tesla
[۲۴] Neuralink
[۲۵] The Boring Company
[۲۶] SpaceX
[۲۷] General Motors
[۲۸] Volkswagen
[۲۹] Stellantis
[۳۰] Mercedes-Benz
* * *
توضیح »نگاه«: مصاحبه یانیس واروفاکیس با «نیو لفت ریویو»، همانطور که نیکوپورورزان، مترجم ارزندهی مصاحبه، در توضیح خود اشاره میکند: «در رابطه با تحولاتی که سرمایهداری معاصر در حال گذر از آن است، به نکات قابل توجهی اشاره میکند»؛ نکاتی که بیتردید قابل تامُل، تعمُق, و بحث هستند. با این همه، یانیس واروفاکیس در پاسخ به سئوال «نیو لفت ریویو» پیرامون موقعیت دولت سرمایهداری چین، نظام دو- قطبی در جهان حاضر و…، موضعی نادرست و شُبهبرانگیز اتخاذ میکند. در شرایطی که یک مُشخصهی بارز جهان حاضر، تشدید تخاصُمات و مُنازعات بلوکهای سرمایهداری بر سر سیادت و کسب قدرت فائقهی جهان است و دولت سرمایهداری چین یک طرف اصلی این تخاصُم و مُنازعه در برابر دولت سرمایهداری ایالات متحدهی آمریکا میباشد، یانیس واروفاکیس با طرح این مساله که: «… نکتهی شگفتانگیز در مورد حزب کمونیست چین این است که این حزب واقعا به دنبال آن نیست که بر جهان حکم براند، و یا این که حتّا خود را در جایگاهِ قطبِ هژهمونیک دوم بر ضد قطبِ اول قرار دهد. آن چه که چینیها میخواهند این است که بر چین – و جاهای دیگری که آنها فکر میکنند که به ناحق از دست دادهاند، مانند هنگ کنگ و تایوان – حکومت نموده و بتوانند با دیگر کشورهای جهان آزادانه داد-و-ستد داشته باشند. در واقع چینیها یک جهان چند-قطبی را ترجیح میدهند، جهانی که بتوانند در آن با شرکای بازرگانی خود در قدرت سهیم باشند…»، به خطا میرود؛ از یکسو بر بُنیاد تحولات همهجانبهی امروز جهان، ناشی از رقابت فزایندهی بلوکهای مختلف سرمایهداری بر سر سیادت و کسب قدرت فائقهی جهان، خط بُطلان میکشد. و از سوی دیگر، و در وجه مُکمل آن، دولت سرمایهداری چین را به مثابه یک طرف اصلی این رقابت، و تبعات بس مُضر و ویرانگر آن بر هستی مادی بردهگان مزدی و مردمان فرودست این جهان، تبرئه مینماید.