«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
میشل لووی – ترجمهی: کاووس بهزادی –
اکولوژی و نظریهی مارکسیستی
این مساله مناقشهناپذیر است که مارکس معضلات زیست محیطی دوران خود را به چالش کشید و ناقد تخریبهای ناشی از شیوهی تولید سرمایهدارانه بوده است. اما باید تصدیق کرد که موضوعات اکولوژیک در ساختمان نظری مارکس از جایگاه مرکزی برخوردار نبودند و آثار مارکس پیرامون رابطهی بین جوامع انسانی و طبیعت از صراحت کامل برخوردار نیستند و بنابران جا را برای تفسیرهای متفاوت باز میگذارند.
بسیاری از اکولوژیستها از مارکس انتقاد میکنند و از مارکسیستها میخواهند که پارادایم قرمز را کنار بگذارند و پارادایم سبز را قبول کنند. استدلالهای اصلی آنها چیست؟ اکولوژیستها بر این باورند که مارکس با پیروی از اقتصاددان انگلیسی، دیوید ریکاردو، کار انسانی را منشاء تمام ارزشها و ثروت ارزیابی کرد و سهم طبیعت را نادیده گرفت. این انتقاد مبتنی بر یک درک اشتباه است: مارکس نظریهی ارزش کار را برای توضیح خاستگاه ارزش مبادلهای در چهارچوب نظام سرمایهداری به کار بست. برعکس طبیعت در شکلگیری ثروت واقعی سهیم است که نه از ارزشهای مبادلهای، بلکه از ارزشهای مصرفی تشکیل شده است. مارکس از این تز به طور مشخص در «نقد برنامهی گوتا» (۱۸۷۵) دفاع کرد، اثری که بر علیه اندیشهی سوسیالیستهای آلمانی، فردیناند لاسال و شاگردان او، نوشته شده بود:
«منشاء کلیهی ثروتها فقط کار نیست. طبیعت نیز به همان اندازه منشاء ارزشهای مصرفی (و البته ثروت مادی نیز از آن تشکیل شده است!) است که کار، کاری که خود تبلور نیروی طبیعت است، یعنی نیروی کار انسانی.»[۱]
اکولوژیستها، مارکس و انگلس را متهم به «تولیدباوری» میکنند. آیا این اتهام موجه است؟ نه، زیرا هیچ کسی همچون مارکس منطق تولید در سرمایهداری را برای خودِ تولید، انباشت سرمایه، ثروت و کالاها را به عنوان هدف در خود آشکار نکرد. ایدهی سوسیالیسم – بر خلاف تحریفات رقتبرانگیز بوروکراتیک از آن- در واقع تولید ارزشهای مصرفی، فراوردهها برای برآورده کردن نیازهای ضروری انسانها است. بالاترین هدف پیشرفت فناوری به زعم مارکس، نه افزایش بیپایان فرآوردهها («داشتن»)، بلکه کاهش ساعات کار و افزایش اوقات فراغت («بودن») است.[۲]
با این وجود، درست است که نزد مارکس یا انگلس (و حتی بیشتر در مارکسیسم متاخرتر) اغلب موضعی غیرانتقادی در مقابل سیستم تولید صنعتی ایجاد شده توسط سرمایه و گرایش به «پیشرفت نیروهای مولده» به عنوان حامل اصلی پیشرفت یافت میشود. در این رابطه، متن «راهبُردی»، مقدمهی مشهور کتاب او« نقد اقتصاد سیاسی» (۱۸۵۹) اثری که به شدت تحت تاثیر نوعی فرگشتگرایی، فلسفهی پیشرفت، علمگرایی (مدل علوم طبیعی) و نگاهی به نیروهای مولده است که آنها را به هیچوجه مسالهساز تلقی نمیکند:
«در مرحلهای معین از پروسهی رشد، نیروهای بارآور مادی جامعه با مناسبات تولیدی موجود، دچار تناقض میشوند … و این مناسبات از اَشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد … هیچ سامان اجتماعی هرگز پیش از آن که تمامی نیروهای بارآور ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند، از میان نمیرود. (…)»[۳]
در این فراز معروف، نیروهای مولدهی موجود زیر سئوال نمیروند و تنها وظیفهی انقلاب، امحای مناسبات تولیدی است که به «قیودی» برای توسعهی نامحدود نیروهای مولده تبدیل شدهاند. فراز زیر از «گروندریسه» (۵۹ـ۱۸۵۷) نمونهی مناسبی از تحسین بیشازپیش غیرانتقادی مارکس از رویکرد «تمدنآفرین تولید سرمایهداری» و ابزارسازی خشونتآمیز آن از طبیعت است:
«بنابراین تولید استوار بر سرمایه، … نظامی از استثمار عام خصلتهای طبیعی و انسانی ایجاد میکند … چنین است که سرمایه نخست به میانجی اعضای جامعه، جامعهی بورژوایی را میسازد و تصرف جهانشمول طبیعت و تصرف سپهر پیوندهای اجتماعی را موجب میشود [نفوذ شهروند، سازندهی عظیم سرمایه هم از همین جاست]؛ تولید مرتبهای از جامعه که در برابر آن، همهی مراتب پیشین جامعه همچون تطور موضعی و منطقهایِ انسانیت و به مثابه بُتپنداری از طبیعت پدیدار میشوند. طبیعت نخست به شی و برابرایستایی صِرف برای انسان مبدل میشود، امری که صرفا سودمندیاش مطرح است؛ دیگر همچون قدرتی متکی بهخویش به رسمیت شناخته نمیشود؛ و شناخت نظری قوانین قائم به ذاتش نیز تنها همچون نیرنگی پدیدار میشوند که به دستاویز آن بتوان طبیعت را، خواه چونان مایه و آماج مصرف، خواه همچون وسیلهی تولید، مقهور و فرودست نیازهای انسان گردانید.»[۴]
این منظر غیرانتقادی از رابطهی بین سرمایهداری و طبیعت میبایست در سالهای بعد کنار گذاشته میشد. در واقع نیز نوشتههای مارکس (یا انگلس) پیرامون طبیعت را نباید به عنوان یک مجموعهی منسجم مدنظر گرفت، بلکه به عنوان اندیشهورزیای در حال حرکت. این مقاله ادای سهمی به کتاب «طبیعت برعلیه سرمایه: اکولوژی مارکسی در نقد ناتمام از سرمایهداری»، دانشمند جوان ژاپنی، کوهای سایتو، است: او تطور تاملات مارکس پیرامون طبیعت زیست محیطی را در فرآیند یادگیری، تصحیح و صورتبندی مجدد در اندیشهورزیهای [مارکس] نشان میدهد.
قطعا در نوشتههای او پیرامون برخی مسائل، پیوستاری گستردهای وجود دارد. این امر به ویژه پیرامون رد «جداسازی» سرمایهدارانه بین انسان و زمین، یعنی طبیعت، صادق است. مارکس معتقد بود که در جوامع بدوی نوعی وحدت بین تولیدکنندگان و زمین وجود داشت و او احیای این وحدت متلاشی شده توسط جامعهی بورژوایی را یکی از وظایف مهم سوسیالیسم ارزیابی میکرد، اما در مرتبهی بالاتر (نفی در نفی). این امر توضیحدهندهی علاقهی مارکس به جوامع پیشامدرن است، هم در تاملات اکولوژیکیاش – به طور نمونه با عزیمت از کارل فراس- هم در پژوهشهای انسانشناختیاش با تکیه بر گئورگ مائورا، دو نویسندهای که او آنها را «سوسیالیستهایی» محسوب میکرد که «از سوسیالیست بودن خودشان آگاه نیستند.»[۵]
با این وجود، سایتو تغییرات مهمی را پیرامون اغلب پرسشها پیرامون مقولهی زیست محیط نشان میدهد. در آثار مارکس قبل از «سرمایه» (۱۸۶۷) بیشتر دیدگاهی غیرانتقادی پیرامون «پیشرفت» سرمایهدارانه وجود دارد. این نکته در «مانیفست کمونیست» آشکار میشود، جایی که بورژوازی از «رام کردن نیروهای طبیعت» و «دایرساختن اراضی بخشهای بزرگی از جهان» تجلیل میکند.[۶] این تغییرات در سالهای ۶۶-۱۸۶۵، زمانی آغاز شدند که مارکس با خوانش آثار شیمیدان کشاورزی، یوستوس فون لیبیش، مشکلات بهرهکشی از خاک و شکاف «میان کُنش فرایند سوخت و ساز» بین جوامع بشری و طبیعت را کشف کرد. این امر منجر به دیدگاه بیشازپیش انتقادیتری نسبت به خسارتهای «پیشرفتهای» سرمایهدارانه در مجلد نخست «سرمایه» (۱۸۶۷) و همچنین دو مجلد ناتمام دیگر شد.
در چندین بخش از «سرمایه»، که در آنها به کشاورزی پرداخته شده، نشاندهندهی اقامهی معضلات واقعی اکولوژیک و نقد رادیکال فجایعی است که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه هستند: مارکس نوعی نظریه از «شکاف در سوخت و ساز» بین جوامع بشری و طبیعت را مطرح میکند[۷] که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه است. اصطلاح «شکاف در سوخت و ساز» [در متن اصلی آلمانی] به ویژه در بخشی از فصل چهل و هفتم («ریشهها و پیدایش رانت ارضی سرمایهدارانه») در مجلد سوم مطرح شده است:
«از سوی دیگر مالکیت زمین در مقیاس بزرگ، جمعیت کشاورز را به کمینهای رو به کاهش تقلیل، و آن را به جمعیت صنعتی رو به رشد در تقابل قرار میدهد که در شهرهای بزرگ ازدحام یافتهاند. بدین طریق شرایطی را خلق میکند که شکافی ترمیمناپذیر در فرآیند بههم وابستهی سوخت و ساز اجتماعی به وجود میآورد، سوخت و سازی که توسط خود قوانین طبیعی زندگی تعیین میشود. (…)»[۸]
همانطور که در اغلب نمونههایی که بعدا به آنها خواهیم پرداخت، تمرکز مارکس بر کشاورزی و معضل تخریب خاک است، اما او این مساله را با یک اصلی کُلیتر پیوند میدهد: گسیختگی سوخت و ساز بین جوامع بشری و زیست محیط در تضاد با «قوانین طبیعی» زندگی.
موضوع شکاف در سوخت و ساز را میتوان در بخشی از مجلد نخست «سرمایه» نیز یافت. این کتاب یکی از نوشتههای مارکس است که در آن به آسیبرسانی سرمایه به زیست محیط به صریحترین وجهی اشاره شده است؛ در اینجا نگاهی دیالکتیکی به تضادهای «پیشرفت»، که منبعث از نیروهای بارآوراند، آشکار میشود:
«تولید سرمایهداری همزمان سلامتی جسمانی کارگران شهری و حیات ذهنی کارگران کشاورزی را نابود میکند (…) اما سرمایهداری با نابودی عوامل صرفا طبیعی این سوخت و ساز، در همان حال ناگزیر میشود تا بازسازی نظاممند آن را چون قانون تنظیمکنندهی تولید اجتماعی، در شکلی متناسب با تکامل کامل نوع انسان به اجرا در آورد … هر نوع پیشرفت در کشاورزی سرمایهدارانه نه تنها پیشرفت در هنر غارت کارگر، بلکه در همان حال پیشرفت در تاراج زمین است؛ تمامی پیشرفتها در افزایش حاصلخیزی زمین برای زمانی معین، پیشرفتی است در جهت تخریب منابع پایدار این حاصلخیزی هر چه بیشتر یک کشور، همانند ایالات متحده آمریکا، صنعت بزرگ را پیشزمینهی تکامل آن قرار دهد، این فرایند تخریبی سریعتر انجام میشود (…) بنابراین، تولید سرمایهداری فنون و میزان ترکیب فرآیند اجتماعی تولید را تنها با نابودی همزمان سرچشمههای تمامی ثروتها، زمین و کارگر، تکامل میبخشد.»[۹]
چند جنبه از این متن قابلتوجه است: اول از همه این ایده که پیشرفت میتواند مخرب باشد، «پیشرفت» در تنزل و بدترشدگی زیست محیط طبیعی. در اینجا بین استثمار و تحقیر کارگران و طبیعت نوعی توازی برقرار شده است، امری که نتیجهی همان منطق چپاولگرانهی مسلط در توسعهی صنایع کلان و کشاورزی سرمایهداری است.
پیوند مستقیمی که مارکس بین استثمار کارگران و استثمار زمین برقرار میکند، فرصت مناسبی برای تامل پیرامون پیوند مبارزهی طبقاتی و مبارزهی زیست محیطی در مبارزهی مشترک علیه سُلطهی سرمایه است. در کنار فرسایش خاک، تخریب جنگلها نمونهی دیگری از فاجعهی زیست محیطی است که مارکس و انگلس مکررا به آن اشاره میکنند. به این مساله به کرات در سرمایه اشاره شده است:
«تکامل فرهنگ و صنعت به طور عام، اغلب نشان داده است که در نابود کردن جنگلها چنان فعال است که هر کاری هم که برای حفظ و تولید آنها انجام شود، در مقایسه با آن ویرانیها کاملا بیاهمیت است.»[۱۰]
علاوه بر این، در واکاوی مارکس و انگلس هر دوی این پدیدهها – فروسایی خاک و جنگلزدایی- به طور تنگاتنگی با یکدیگر مرتبط هستند. مارکس و انگلس چهگونه برنامهی سوسیالیستی را در ارتباط با زیست محیط طبیعی معین میکنند؟ چه تغییراتی باید در سیستم تولید انجام بگیرد تا با حفظ طبیعت سازگار شود؟
به نظر میرسد که هر دوی این متفکرین، تولید سوسیالیستی را اغلب به عنوان تصاحب دستجمعی نیروها و افزارهای تولید تکاملیافته توسط سرمایهداری درک میکنند: به مجرد آن که «غل و زنجیر» مناسبات تولید و به ویژه مناسبات مالکیتی از میان برداشته شوند، این نیروها میتوانند بدون هیچگونه مانعی تکامل پیدا کنند. بنابراین، از دید آنها، نوعی تداوم بنیادین بین دستگاه تولید سرمایهداری و سوسیالیستی وجود دارد، ضمن آن که چالش سوسیالیستی قبل از هر چیز مبتنی بر مدیریت برنامهریزی شده و عقلایی تمدنی مادی است که توسط سرمایه ایجاد شده است. به همین دلیل، مارکس به طور نمونه در پایان «سرمایه» پیرامون انباشت بدوی سرمایه مینویسد:
«انحصار سرمایه به غل و زنجیری بر دست و پای شیوهی تولیدی بدل میشود که همراه با آن و تحت تاثیر آن شکوفا شده است. تمرکز وسائل تولید و اجتماعی شدن کار به نقطهای میرسد که دیگر با پوستهی سرمایهدارانهی آن سازگار نیست. این پوسته میترکد. ناقوس مالکیت خصوصی سرمایهداری به صدا در میآید (…) تولید سرمایهداری نیز، با ضرورت یک فرآیند طبیعی، نفی خویش را به وجود میآورد.»[۱۱]
صرفنظر از پوزیتیویسم و سرنوشتباوری دترمینیستی برجسته در این فراز، به نظر میرسد که کُل شیوهی تولید که «تحت تاثیر» سرمایه شکل گرفته است، در سوسیالیسم آتی کماکان دستنخورده باقی میماند و فقط «پوستهی» مالکیت خصوصی به چالش کشیده میشود که به «غل و زنجیر» شاهفنر تولید مادی بدل شده است.
با این حال، نوشتههای دیگری وجود دارند که در آنها بُعد اکولوژیکی برنامهی سوسیالیستی مورد توجه قرار گرفته و راهکارهای قابلتوجهی ترسیم شدهاند. به نظر میرسد که مارکس در بخشهای متعددی، حفظ زیستمحیط طبیعی را به عنوان وظیفهی اساسی سوسیالیسم مدنظر گرفته است. به طور نمونه، در مجلد سوم «سرمایه»، در مقابل منطق سرمایهداری تولید کلان کشاورزی که متکی بر استثمار و به هدر دادن نیروهای زمین متکی است، منطق سوسیالیستی متفاوتی قرار دارد:
«پرداختن آگاهانه و عقلائی به زمین به عنوان مالکیت اشتراکی دائمی، به عنوان شرط جدانشدنی زندگی و بازتولید زنجیرهای از نسلهای انسانی». در چند صفحه قبل [در ترجمهی آلمانی به اشتباه آورده شده، در چند صفحه بعد. ت.م] استدلال همسانی وجود دارد: «حتی کُل یک جامعه، یک ملت، یا همزمان تمامی جوامع موجود را که باهم در نظر بگیریم، مالک زمین نیستند. آنها فقط متصرفان، بهرهبرداران آن هستند و باید همچون پدران خوب خانواده [boni partes familias] آن را در وضعیت آبادتری به نسلهای بعدی بسپارند.»[۱۲]
پیدا کردن نمونههای بیشتری از درک واقعی پیرامون مسالهی زیست محیط طبیعی فعالیت انسانی دشوار نخواهد بود. با این وجود، مارکس و انگلس فاقد چشمانداز اکولوژیکی جامع هستند.
اگرچه اکولوژی در کارافزار نظری و سیاسی مارکس و انگلس از جایگاه محوری برخوردار نیست (زیرا بحران اکولوژیک در آن زمان هنوز یک مسالهی حیاتی بر خلاف امروز نبود)، اما صحیح است که اندیشهورزی اکولوژیک انتقادی متناسب با مرتبهی چالشهای کنونی بدون مدنظر گرفتن نقد مارکس از اقتصاد سیاسی و واکاوی شکاف در سوخت و ساز بین جوامع بشری و طبیعت غیرممکن است. یک اکولوژیست که مارکسیسم و نقد او از بُتوارگی کالاها را نادیده میگیرد یا بیارزش ارزیابی میکند، محکوم به این است که فقط ترمیمگر «افراطهای» تولیدگرایی سرمایهدارانه باشد. در ایالات متحده یک نظریهی زیست محیطی مارکسیستی توسعه یافته است که نقطهی عزیمت آن آثار مارکس و انگلس است. پیشگامان این نظریه John Bellamy جان بلامی فاستر، Paul Burkett پل بروکت، Brett Clark برت کلارک، Fred Magdoff فرد مگدوف و چند نفر دیگر هستند. نشریهی Monthly Review یکی از مهمترین نشریات چپ آمریکای شمالی از آنها پشتیبانی میکند. این مولفان به عنوان «مکتب شکاف سوخت و ساز» شناخته شدهاند.[۱۳] آنها سهم مهمی در بازکشف ابعاد اکولوژیک در آثار بنیانگزاران کمونیسم مدرن ایفا کردند، ولو آن که گرایش آنها در اغراق از این ابعاد قابل انتقاد است.
نمیتوان یک بدیل اکوسوسیالیستی برای فرآیند فعلی نابودی بنیادهای زندگی مبتنی بر طبیعت در این سیاره را بدون مدنظر گرفتن نقد مارکس و انگلس از سرمایهداری، منطق کور ارزش و انقیاد خشونتآمیز انسان و طبیعت از الزامات انباشت سرمایه تصور کرد. و نمیتوان بدون مدنظر گرفتن پیشنهادات آنها پیرامون آیندهای کمونیستی فکر کرد: اشتراکیسازی وسایل تولید، تولید ارزش مصرفی و نه ارزشهای کالایی، برنامهریزی دموکراتیک تولید و مصرف. اما به طور همهنگام باید ملاحظات مارکسیستی را در چالشهای زیست محیطی سدهی بیست و یکم مدنظر گرفت: مبارزه با تغییرات اقلیمی، کنار گذاشتن سوختهای فسیلی، کاهش گستردهی تولیدات غیرضروری، توسعهی انرژهای تجدیدپذیر، کشاورزی ارگانیک به جای صنعت کشاورزی مبتنی بر آفتکشها، به رسمیت شناختن بدهیهای زیست محیطی به جهان جنوب (جنوب جهانی) و غیره. مارکسیستهای زمانهی ما باید از نمونهی کارل مارکس پیروی کنند و با کمک روش دیالکتیک به مشکلات جدید ناشی از تغییرات تاریخی واکنش نشان دهند.
* * *
* مقالهی حاضر ترجمهای است از Ökologie und marxistische Theorie نوشتهی Michael Löwy که از فرانسوی به آلمانی ترجمه شده است. (لینک مقاله به آلمانی./ لینک مقاله به فرانسوی). این نوشته برای نخستینبار در L’Anticapitaliste نشریهی ماهانهی NPA، شمارهی ۱۴۲، ژانویهی ۲۰۲۳، منتشر شده است.
** میشل لووی در ۱۹۳۸ در برزیل به دنیا آمد و در پاریس زندگی میکند. او مدیر افتخاری پژوهش در مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه (CNRS) در پاریس است. جدیدترین کتابهای او به زبان فرانسه عبارتند از:
Kafka, Welles, Benjamin: Éloge du pessimisme culturel (2019)
La Comète incandescente: Romantisme, surréalisme, subversion (2020)
Marx Inconnu (2022)
کلیهی این کتابها را éditions le Retrait منتشر کرده است.
آثار منتشر شده به زبان آلمانی در چند سال اخیر:
Ökosozialismus ‒ Die radikale Alternative zur ökologischen und kapitalistischen Katastrophe (Hamburg: Laika, 2016)
Revolutionäre Annäherung: Unsere roten und schwarzen Sterne (mit Olivier Besancenot, Berlin: Die Buchmacherei, 2016)
Rosa Luxemburg: Der zündende Funke der Revolution (Hamburg: VSA, 2020)
Erlösung und Utopie: Jüdischer Messianismus und libertäres Denken. Eine Wahlverwandtschaft, 3. dt. Ausg., (Hamburg: Europäische Verlagsanstalt, 2021);
ad Walter Benjamin: Die Revolution als Notbremse (Hamburg: Europäische Verlagsanstalt, 2022).
یادداشتها:
[۱]. کارل مارکس «یادداشتهایی پیرامون برنامهی حزب کارگران آلمان» (MEW Bd. 19, 1962, S. 12)، همچنین در «سرمایه»: «بنابراین کار تنها منبع ثروت مادی، یعنی ارزشهای مصرفی تولید شده نیست، به گفتهی ویلیام پتی کار پدر ثروت مادی و زمین مادر آن است» (آلمانی: MEW, Bd, S. 58.، فارسی، «سرمایه». ص. ۷۲، حسن مرتضوی).
[۲]. پیرامون تضاد بین «داشتن» و «بودن» مراجعه شود به دستنوشتههای ۱۸۴۴: «هرچه کمتر باشی و کمتر از زندگیات بهره بگیری، زندگی از خودبیگانهات بیشتر خواهد بود، هرچه بیشتر داشته باشی، اندوختهی وجود بیگانهات بیشتر خواهد بود». (آلمانی MEW, Bd.40, S 549، فارسی، ص. ۱۹۹، حسن مرتضوی). پیرامون اوقات فراغت به عنوان پایهی اساسی سوسیالیسم مراجعه شود به سرمایه، مجلد سوم: کُل فرآیند تولید سرمایهداری.MEW, Bd. 25, S. 828).
[۳]. Karl Marx, „Zur Kritik der politischen Ökonomie“, in: MEW, Bd. 13, S. 9.
[۴]. Karl Marx, Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie. (Rohentwurf), Berlin: Dietz Verlag, 1953, S. 313; neue Ausgabe: „Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie“, MEW, Bd. 42, S. 323.
کارل مارکس؛ «گروندریسه»؛ فارسی، ص. ۳۱۷، ترجمه حسن مرتضوی و کمال خسروی، نشر لاهیتا.
[۵]. کارل نیکولاس فراس (۱۸۷۵-۱۸۱۰) گیاهشناس آلمانی و دانشمند کشاورزی، نویسندهای پرکار که از ۱۸۴۷ استاد دانشگاه مونیخ بود. او در فیزیک کشاورزی بر تاثیرات اقلیمی بر جهان گیاهان و تمدن انسان تاکید کرد. گئورگ لودویگ کنراد مائورر (۱۷۹۰-۱۸۷۲) حقوقدان، سیاستمدار و مورخ حقوق در سال ۱۸۳۱ بهعنوان عضو دائمی شورای امپراتوری پادشاه بایرن منصوب شد. او پیرامون وضعیت حقوقی آلمان در اوایل قرون وسطی تحقیق کرد و در اثر اصلی خود «تاریخ موازین بازار در آلمان» (۱۸۵۶) این آموزه را تبیین کرد که ژرمنها بدوا از مالکیت کمونته بر خاک و زمین مبتنی بر تعاونیهای بازار، انجمنهای دهکدهها با موازین اقتصادی و کیفری مشترک برخوردار بودند. پیرامون اظهارات کارل مارکس در بارهی گئورگ مائورر و کارل نیکولاس فراس مراجعه شود به نامهی ۲۵ مارس ۱۸۶۸ به فریدریش انگلس که در آن مارکس هم بر «اهمیت فوقالعادهی» کتابهای گ. مائورر تاکید میکند و هم به «اینکه فراس، هنوز هم مرد پُرفعالیتی است» اشاره میکند و در ادامه پیرامون مینویسد: «بنابراین او همچنین دارای گرایش ناخودآگاه سوسیالیستی است» (MEW, Bd. 32, S. 51-53).
[۶]. کارل مارکس و فریدریش انگلس، «مانیفست حزب کمونیست»، آلمانی: MEW, Bd. 4, S. 467 / فارسی، ص. ۳۰-۲۹ محمد پورهرمزان).
[۷]. من این اصطلاح و تحلیل از آن را از اثر مهم جان بلامی فاستر، «اکولوژی مارکس، ماتریالیسم و طبیعت» اقتباس کردهام، New York: Monthly Review Press, 2000, S. 155‒۱۶۷.
[۸]. K. Marx, Das Kapital, Dritter Bd., MEW, Bd. 25, S. 821.
فارسی سرمایه، مجلد سوم، ص. ۸۱۹، حسن مرتضوی
[۹]. K. Marx, Das Kapital, Erster Bd, MEW, Bd. 23, S. 528, 529/530
فارسی، «سرمایه»، مجلد اول، ص. ۵۴۳-۵۴۴ حسن مرتضوی.
[۱۰]. Karl Marx, Das Kapital. Kritik der politischen Ökonomie. Zweiter Band: Der Zirkulationsprozeß des Kapitals, MEW, Bd. 24, S. 247.
فارسی، سرمایه، مجلد دوم، ص. ۳۵۵، حسن مرتضوی با اندکی تغییر.
[۱۱]. Karl. Marx. Das Kapital, Erster Bd., MEW, Bd. 23, S. 781.
فارسی، «سرمایه»، مجلد اول ، ص. ۸۱۵، حسن مرتضوی.
[۱۲]. K. Marx, Das Kapital, Dritter Bd., MEW, Bd. 25, S. 820, 784.
فارسی مجلد سوم «سرمایه»، ص. ۸۱۸-۷۸۸، حسن مرتضوی. اگرچه در این دو بخش از واژهی «سوسیالیسم» استفاده نشده است اما به طور ضمنی حاوی آن است.
[۱۳]. جان بلامی فاستر در سالهای دههی ۱۹۹۰ این اصطلاح را مطرح کرد؛ بنگرید به این لینک.
(توضیح از مترجم فرانسه به آلمانی).
کتابشناسی:
Foster, John Bellamy: Marx’s Ecology. Materialism and Nature, New York: Monthly Review Press, 2000. – X, 310 S.
Foster, John Bellamy: „Marx’s Grundrisse and the Ecological Contradictions of Capitalism“, in: Marcello Musto (Hrsg.), Karl Marxʼ Grundrisse. Foundations of the Critique of Political Economy 150 Years Later, London u. New York: Routledge, 2008, (Routledge Frontiers of Political Economy, Bd. 109), S. 93‒۱۰۶.
Foster, John Bellamy: „Marxʼs Theory of Metabolic Rift: Classical Foundations for Environmental Sociology“, in: American Journal of Sociology, Chicago, Bd. 105, Nr. 2, September 1999, S. 366–۴۰۵.
نسخه بازبینی و تصحیح شده در:
John Bellamy Foster, The Ecological Revolution. Making Peace with the Planet, New York: Monthly Review Press, 2009.
«نقد، نقد اقتصاد سیاسی، نقد بُتوارگی، نقد ایدئولوژی»