«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
پارسا نیکجو –
«پسرم، هجدهم مارس، آیندهای بس درخشان به روی تو گشوده است. تو نیز ممکن بود مانند ما در سیاهی و تباهی بزرگ شوی، در کثافت غوطهور شوی، در خون بغلتی، از شرم سرخ شوی و به عذاب پستیها، تن در دهی. اما اینها دیگر پایان یافته است! ما برای تو اشک و خون ریختهایم. از میراثات خوب نگهداری کن. تو ای فرزند ستم دیدهگان، انسانی آزاد خواهی شد!»
کمون پاریس، آذرخشی امیدبخش در دل شب تیرهی سرمایه بود. طنین شعار زنده باد کمون در هجدهم مارس ۱۸۷۱ (۲۸ اسفند ۱۲۴۹ خورشیدی) کاخ بیداد بئنیاد حکومت سرمایه را به لرزه در آورد. کمون پاریس با وجود تمامی ضعفها و اشتباهاتاش و با همهی مستعجل بودن عمر حکومتاش- ۷۲ روز- نخستین تجربهی درخشان پی افکندن خود- حکومتی پرولتاریا بود. تجربهای که طی آن پرولتاریا توانست «کمون» را به مثابه شکل سیاسی اعمال حکومت خود کشف کرده و در عمل به کار بندد. کمون به گفتهی مارکس، اهرم رهایی کار از سلطهی سرمایه و ابزار الغای پایههای اقتصادی وجود طبقات و الغای ذات خود سلطهی طبقاتی است.
کارگران و زحمتکشان پاریس در دورهی اعتصابهای بزرگ کارگری، در سال ۱۸۶۹، شدیدتر و عمیقتر از پیش حاکمیت ارتجاعی ناپلئون بناپارت را آماج ضربههای خود قرار دادند. با وجود تمامی اقدامهای بازدارنده و سرکوبگرانهی حکومت بناپارت، روز به روز نیروهای بیشتری به گردهمآییها و راهپیماییهای اعتراضی و اعتصابهای کارگری میپیوستند.
از باشکوهترین راهپیماییهای اعتراضی آن روزها میتوان به راهپیمایی ۲۰۰ هزار نفری ژانویهی ۱۸۷۰ اشاره کرد. معترضان از خیابانهای پاریس میگذشتند و با طنین شعارهای «زنده باد جمهوری» و «مرگ بر بناپارت»، پایههای بیداد بُنیاد امپراتوری دوم را به لرزه در میآوردند. در آن شرایط حساس و سرنوشتسازی که فرانسه در آستانهی تحولی انقلابی قرار گرفته بود، بناپارت برای فرونشاندن جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان و نجات قدرت خود، چارهی کار را در جنگافروزی دید. سیلوستر دوساسی، از دربایان ناپلئون سوم، دربارهی ضرورت و نعمت جنگ فرانسه با پروس چنین گفته است:
«من مخالف جنگ با کشوری دیگر نبودم، زیرا به نظرم این جنگ، آخرین راه و تنها وسیلهی نجات امپراتوری بود… نشانههای جنگ شوم داخلی و اجتماعی در هر گوشه به چشم میخورد… جمعیت شهرهای صنعتی، شیفتهی سوسیالیسم شده بودند. به این علت بود که امپراتور، به قمار نهایی یعنی جنگ با پروس تن در داد.»
ناپلئون بر آن بود، تا با جنگافروزی از سویی آتش انقلاب کارگران را فرونشاند و از سوی دیگر با پیروزی در جنگ، از اتحاد آلمان جلوگیری کرده و سرزمینهای غرب رود راین را نیز به تصرف در آورد. پادشاهی پروس نیز به سرکردهگی بیسمارک، با سیاست «آهن و خون»، که مبتنی بر کشتار مردم در داخل و جنگ در خارج بود، بر آن بود تا در جنگ با فرانسه از سویی دولت فرانسه را تضعیف و استانهای الزاس و لورن را که از معادن غنی برخوردار بودند، تصرف کند و از سوی دیگر با سرکوب جنبش آزادیخواهانه ی مردم، موانع اصلی تحکیم سلطهی پروس و سلسلهی هون تسوللرن و اتحاد آلمان را از سر راه بردارد.
بنابراین، بناپارت و بیسمارک هر دو به این جنگ نیاز داشتند. در نتیجه، هنگامی که در روز نوزدهم ژوییه ی ۱۸۷۰، فرانسه به پروس اعلان جنگ داد، بیسمارک از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. او که به پیروزی پروس در این جنگ اطمینان کامل داشت، بسیار خوشحال بود که جنگ را چنان آغاز کرده بود که دولت فرانسه در نظر مردم آلمان، دولتی متجاوز جلوهگر شده بود. حکومت فرانسه در همان روزهای آغازین جنگ، در سازماندهی و محاسبهی توان نیروهایش مرتکب خطاهای مرگباری شد. ارتش، فرماندهی واحدی نداشت؛ مهمتر آن که نقشهی مشخصی برای مرحلههای مختلف جنگ آماده نکرده بود. سربازان، و حتا افسران، هیچ یک از وسایل ضروری و اولیه را در اختیار نداشتند. ارتش پروس در همان نخستین روزهای جنگ، پیروزیهای چشمگیری به دست آورد. در پی شکستهای پی در پی ارتش فرانسه، ارتش پروس به پیشروی و تصرف خاک فرانسه ادامه داد. سرانجام ناپلئون سوم در روز دوم سپتامبر، در دژ سدان، در پی شکستی خفتبار، با لشکری صد هزار نفری تسلیم ارتش پروس شد.
هنگامی که خبر شکست ارتش فرانسه در سدان به پاریس رسید، مردم علیه رژیم ناپلئون قیام کردند. روز چهارم سپتامبر ۱۸۷۰، مردم به «سپاه قانون» حمله کردند و خواستار اعلام جمهوری و دفاع از وطن خود شدند. «سپاه قانون» در میدان هتل دوویل، عزل امپراتور و استقرار جمهوری را اعلام کرد. در نتیجه، دولتی به نام «دولت دفاع ملی» تشکیل شد. این دولت ائتلافی بود از سیاستمداران بورژوا، به ویژه سلطنتطلبان و نمایندهگان جناح راست حزب جمهوریخواه.
شکست نظامی فرانسه وعزل امپراتور و تاسیس جمهوری، ماهیت سیاسی جنگ و ادامهی آن را دگرگون ساخت. فرانسه دیگر نمیتوانست و نمیخواست مانع وحدت آلمان شود، اما میلیتاریستهای آلمانی با پشتیبانی یونکرها و بورژوازی آلمان، به منظور تصرف ناحیهی آلزاس و لورن، به جنگ ادامه دادند. ارتش آلمان در ادامهی پیشرویهای خود، روز هفدهم سپتامبر پاریس را محاصره کرد. کارگران فرانسه که نگران سرنوشت مردم کشورشان بودند، از دولت خواستند تا مردم را مسلح کند. دولت که در برابر خواست کارگران چارهای جزتسلیم نداشت، به ناگزیر دویست گردان تازهی «گارد ملی» در پاریس تشکیل داد. گردانهای جدید «گارد ملی»، متشکل از کارگران، پیشهوران و کارمندان، به شکل لشکری واحد، به دفاع از پاریس برخاستند.
شور و سلحشوری بیباکانهی مردم، بورژوازی فرانسه را به هراس انداخت. بورژوازی دریافته بود که پیروزی پاریس در برابر متجاوزان پروسی، در حقیقت به معنای پیروزی کارگر پاریسی در برابر سرمایهدار پاریسی و دولت آن است. به همین علت، حکومت تصمیم گرفت با دشمن متجاوز سازش کند. مردم که به خیانت دولت ملی پی بردند، آن را دولت «خیانت ملی» نامیدند. در پی این رویداد، در گردهمآییهایی که در بیست ناحیهی پاریس برگزار شد، کارگران و پیشهوران در «کمیتههای بیداری» متشکل شدند. بدینسان، مردم پاریس سازمانی انقلابی برای نظارت بر فعالیتهای دولت تشکیل دادند. کمیتهی مرکزی این کمیتهها در اعلامیهی خود، در پنجم ژانویهی ۱۸۷۱، خطاب به مردم نوشت:
«دولت چهارم سپتامبر که دفاع از کشور را وظیفهی خود میدانست، آیا به وظیفهاش عمل کرده است؟ هرگز. ما ۵۰۰ هزار سرباز داریم، اما پروسیهایی که فقط ۲۰۰ هزار سرباز دارند، چیزی نمانده که ما را خفه کنند! چه کسانی را جز حکومت کنندهگان بر کشور میتوان سرزنش کرد؟ آنها به جای تهیهی سلاح و مسلح کردن مردم، در حال سازشاند. آنها هواداران بناپارت را در پُستهایشان ابقا کردهاند و جمهوریخواهان را به زندان انداخته اند… دولت دستاندرکار نابودی ماست. برای حفظ و نجات پاریس، باید سریع تصمیم گرفت… شهرداری یا کمون یا هر نام دیگری که به آن داده شود، تنها وسیلهی نجات مردم و تنها امیدشان به زنده ماندن است.»
دولت فرانسه پس از سرکوب قیامهای مسلحانهی سی و یکم اکتبر ۱۸۷۰ و بیست و دوم ژانویهی ۱۸۷۱، در بیست و هشتم ژانویه ۱۸۷۱ تسلیم پروس شد و پیمان پایان جنگ را امضا کرد. دولت، بی درنگ پس از صلح، به برگزاری انتخابات مجلس ملی پرداخت. پاریس محاصره شده، نمیتوانست در این انتخابات شرکت کند. عوامل دشمن به هر کاری برای پشتیبانی از کاندیداهای مرتجع انتخاباتی دست میزدند. از ۷۰۰ نمایندهی مجلس ملی، ۴۵۰ نفر سلطنتطلب بودند. مجلس ملی، دولتی به ریاست آدلف تییر، سلطنتطلب مرتجع معروفی که فعالیتهای سیاسیاش را با سرکوب قیام کارگران پاریس در دههی سی آغاز کرده بود، تشکیل داد.
مجلس ملی در آغاز، در شهر بوردو که از پاریس دور بود، تشکیل شد و سپس به ورسای انتقال یافت. بورژوازی در ورسای به تدارک حمله به کارگران پاریس و «گارد ملی» پرداخت. به موجب فرمانی از سوی دولت تییر، پرداخت حقوق به «گارد ملی» قطع و دستور داده شد که پرداخت اجارههای معوقه در ماههای انقلاب، آغاز شود. همچنین انتشار روزنامههای آزادیخواه ممنوع و بازداشت رهبران انقلابی آغاز شد. اعمال ارتجاعی و سرکوبگرانهای از این دست، زمینهساز انفجار انقلابی کارگران و زحمتکشان شد. در فوریهی ۱۸۷۱، کمیتهی مرکزی «گارد ملی» تشکیل شد. این کمیته در اعتراض به وضع نابسامان موجود، مردم را به قیام فراخواند. تییر دریافته بود که پاریس مسلح، تنها مانع جدی بر سر راه اهداف آنان است. در نتیجه، در صدد خلع سلاح پاریس برآمد.
در بامداد هجدهم مارس ۱۸۷۱، به دستور تییر، دستههایی از سربازان دولتی به تپهی مون مارتر شبیخون زدند تا توپهای «گارد ملی» را بدزدند. این شبیخون با هوشیاری نگهبانان بی نتیجه ماند. کارگری بلانکیست، به نام دووال، که فرماندهی هنگی از افراد «گارد ملی» را به عهده داشت، با شلیک چند توپ که همزمان با نواختن ناقوسها بود، پاریس را سراسیمه از خواب بیدار کرد. کارگران و پیشهوران پاریسی، در سپیده دم صبح روز هجدهم مارس، قهرمانانه توانستند یورش ارتش بورژوایی را درهم شکنند. فرماندههان به سربازان دولتی دستور دادند که به سوی کارگران و پیشهوران تیراندازی کنند، اما سربازان با سرپیچی از اجرای فرمان کشتار مردم، به زندهگی ننگین فرماندههان خود پایان بخشیدند. مردم با فراخوان «گارد ملی»، از بلندیهای مون مارتر و بل ویل پایین آمدند و به سوی مرکز شهر راهپیمایی کردند. ظهر روز هجدهم مارس، کمیتهی مرکزی «گارد ملی» به مردم و اعضای گارد ملی دستور داد مرکز شهر را تسخیر کنند. مردم تا ساعت دو بعد از ظهر، ایستگاه راهآهن اورلئان و چند نقطهی مهم دیگر را اشغال کردند. به فاصله ی بسیار کمی، پادگانها و ساختمانهای دولتی نیز به تصرف مردم در آمد. به دستور تییر، فرماندههان ارتش، بقایای ارتش را از پایتخت به ورسای عقب کشیدند تا نیروی کافی برای جنگ با پاریس انقلابی تدارک دیده شود. کمیتهی مرکزی «گارد ملی»، در واقع، با درهم نشکستن پایگاه بقایای ارتش در ورسای، مرتکب اشتباه مرگبار بزرگی شد. مارکس که با دقتی چشمگیر حوادث پاریس را دنبال میکرد، در نامهای به ویلهم لیبکنخت نوشت:
«پاریسیها شکست خواهند خورد و این شکست محرز است؛ و تقصیر خودشان هم هست، تقصیری که به طور کُلی ناشی از زیادهروی ایشان در شرافت و درستی است. ابتدا کمیتهی مرکزی و سپس کمون به آن حرامزاده، تییر بدجنس، فرصت دادند که نیروهای دشمن را متمرکز کند… به جای آن که پس از شکست ارتجاع در پاریس، بی درنگ به ورسای حمله کنند و کار دشمن را یکسره کنند، با مشغول شدن به انتخابات کمون، که سازماندهی و سایر کارهای آن وقت زیادی میخواست، فرصت گرانبهایی را تلف کردند.»
«گارد ملی» تا غروب آن روز همهی ساختمانهای دولتی را اشغال کرده بود. پرچمهای سرخ بر فراز هتل دوویل و وزارت جنگ برافراشته شد. ژول واله، یکی از کمونارها در خاطراتاش، ضمن گُفتوگو با پسر بچهای که در نزدیکی سنگرها بازی میکرد، روحیه، آرمان و آرزوی کارگران پاریس را این گونه توصیف میکند:
«پسرم، هجدهم مارس، آیندهای بس درخشان به روی تو گشوده است. تو نیز ممکن بود مانند ما در سیاهی و تباهی بزرگ شوی، در کثافت غوطهور شوی، در خون بغلتی، از شرم سرخ شوی و به عذاب پستیها، تن در دهی. اما اینها دیگر پایان یافته است! ما برای تو اشک و خون ریختهایم. از میراثات خوب نگهداری کن. تو ای فرزند ستم دیدهگان، انسانی آزاد خواهی شد!»
در نخستین بیانیهی کمیتهی مرکزی خطاب به استانها گفته شده بود:
«آن چه به همهی ما الهام بخشید، همبستگی، اتحاد و عشق به جمهوری بود. ما باید یک امید و یک هدف بیش نداشته باشیم، آن هم نجات میهن و پیروزی قطعی جمهوری دموکراتیک واحد و غیر قابل تقسیم است.»
بی درنگ پس از پیروزی کمون پاریس، کمونهای بسیاری در شهرهای لیون، مارسی، سنت اتین، تولوز، پرپینیان و کروزو به پا شد. این واقعیت به خوبی نشان میداد که قیام تودههای انقلابی پاریس به راحتی میتوانست به سراسر کشور گسترش یابد. اما کمونارهای پاریس نتوانستند به ضرورت حیاتی گسترش مبارزهی انقلابی در سراسر فرانسه پی ببرند. در واقع، این اشتباه تاریخی و سرنوشتساز کمون پاریس سبب شد، بورژوازی مراکز پراکندهی فعالیت انقلابی بخشهای گوناگون کشور را یکی پس از دیگری به راحتی سرکوب کند. تا آغاز ماه آوریل، ارتش ضد انقلابی فرانسه توانست تمامی قیامهای محلی در استانهای کشور را سرکوب کرده و در نهایت همهی نیروهایش را برای سرکوب پاریس بسیج کند.
در اسناد و مدارکی که به تاریخ نوزدهم مارس به امضای کمیتهی مرکزی «گارد ملی» رسیده، تصریح شده است که کمیتهی مرکزی لازم میداند در اسرع وقت برای گزینش کمون پاریس انتخابات آغاز شود. کمیتهی مرکزی با اعلام این که انتخابات کمون نخستین کار اصلی اوست و با اظهار این مطلب که کُلیهی اختیارات خود را به کمون منتقل خواهد کرد، به روشنی نشان داد که خود را چیزی جز یک نیروی انتقالی و یک دولت موقت انقلابی نمیداند. البته ناگفته نماند که همین شتاب در انتقال قدرت به کمون، در آن شرایط، یکی دیگر از خطاهای تجربهی کمون پاریس بود. درحقیقت، پیش از آن که دولت موقت انقلابی یورشهای نظامی بورژوازی را درهم شکند و پیروزی انقلاب را تثبیت کند، یعنی در شرایطی که میباید مسالهی اصلی کمیتهی مرکزی «گارد ملی» پاسداری از بود و نبود کمون میبود، دغدغهی اصلی آنان انتقال قدرت از دولت موقت انقلابی به دولت قانونی بود.
در بیست و پنجم مارس اعلام شد که انتخابات کمون روز یکشنبه، بیست و ششم مارس، صورت خواهد گرفت. انتخابات در روز بیست و ششم مارس با وجود تهدید و تحریم بورژوازی فرانسه برگزار شد. چیزی نزدیک به ۲۲۹ هزار نفر درانتخابات شرکت کردند. انتخابات بیست و ششم مارس بار دیگر نشان داد که پاریسیها خواهان جمهوری اجتماعی سرخاند، نه جمهوری آبی تییر و بورژوایی. از ۸۶ نمایندهی برگزیدهی کمون، ۶۵ نفر نمایندهی پاریس انقلابی و ۲۱ نفر نمایندهی بورژوازی بودند. نمایندهگان بورژوازی پس از چند روز استعفا کردند. ۳۰ نفر از نمایندهگان کمون از اعضای انترناسیونال اول بودند، که اینان خود به گرایشها و سنتهای مختلف سوسیالیستی مانند پرودونیهای چپ و راست، بلانکیستها و نئوژاکوبنها تعلق داشتند. سوسیالیستهای فرانسوی در مجموع، اگر چه تصور بسیار گُنگ و مبهمی از نحوهی اجرای پیشبُرد انقلاب اجتماعی داشتند، اما پیشبُرد انقلاب اجتماعی را مهمترین وظیفهی کمون میدانستند.
نخستین نشست کمون روز بیست و هشتم مارس، به ریاست شارل بله، دوست صمیمی پرودون، در حضور جمعیت انبوهی که در محوطهی ساختمان هتل دوویل گرد آمده بودند، تشکیل شد. هنگامی که نام اعضای انتخاب شده و تاسیس کمون اعلام شد، تمام توپهای شهر به افتخار این پیروزی بزرگ، همزمان با هم، شلیک کردند. صدای رعدآسای توپها و شادی بی واهمهی مردم، با طنین شعار «زنده باد کمون» چنان درهم آمیخت که دیوارهی بنای کُهنسال سکوت و استبداد سخت شکاف برداشت.
نخستین اقدام کمون، الغای ارتش و پلیس دائمی و سربازی اجباری بود. کارگران انقلابی و همچنین خُردهبورژواهای رادیکال از این فرمان با شور و هیجان فراوان استقبال کردند. روزنامهی «لوراپل» (یادآوری) در این باره چنین نوشت:
«کمون سربازگیری را ملغا کرده است. من برای چنین اقدامی با هر دو دست و با دل و جان کف میزنم. آخر ما دیدیم که لشکریان دائمی چه بودند… ما برای دفاع از میهن چه داشتیم؟ سرباز. بگذار برای این کار ملت داشته باشیم.»
به محض الغای ارتش و پلیس دائمی، این دو ابزار مادی اعمال نظم و قهر قدرت بورژوازی، کمون بر آن شد تا ابزار معنوی سرکوب و کنترل، یعنی قدرت کشیشان و دستگاه کلیسا، را نیز براندازد؛ در این راستا، فرمانی مبنی بر جدایی کامل کلیسا از دولت و خلع مالکیت از تمامی کلیساها صادر گردید. در پی صدور این فرمان، ورود به همهی نهادهای آموزشی به صورت رایگان برای همهی مردم آزاد شد، و خود آن نهادها نیز از هر گونه دستاندازی دولت و کلیسا مصون ماندند. بدین سان، نه تنها از این پس آموزش در دسترس همهگان قرار میگرفت، بل خود علم نیز از قید زنجیرهای اسارتبار پیشداوریهای طبقاتی قدرت حاکم و آموزههای ارتجاعی کلیسا رهایی مییافت.
تصمیمهای اجتماعی کمون در آن مدت کوتاه، بسیار قابل توجه بود. در سیام مارس، کمون تصویبنامهای در مورد بی اعتبار ساختن پرداخت تمام اجارههای معوقه صادر کرد. همچنین، سه روز پس از اعلام کمون، یعنی در اول آوریل، کمون تصویبنامهای صادر میکند که بر اساس آن، حقوق هیچ یک از کارمندان دولتی و اداری نباید بیشتر از شش هزار فرانک باشد. در شانزدهم آوریل، تصویبنامهای مبنی بر مصادرهی کارخانههایی که مالکانشان آنها را رها کرده بودند، صادر میشود. این کارخانهها به سازمانهای تعاونی کارگرانی، که تا آن هنگام در آنها به کار اشتغال داشتند، سپرده شد. در بیستم آوریل، کمون کار شبانهی شاگرد نانواها را ممنوع میکند. کمون سیستم جریمهی پولی را لغو و فروش اشیا به ودیعه گذاشته شده در بانک کارگشایی را ممنوع میکند.
کمون برای نشان دادن بیزاری خود از هر گونه برتریطلبی ملی و پایبندی به همبستگی جهانی، در روز شانزدهم ماه مه، ستون واندوم را تخریب کرد. این ستون که مظهر و نماد برتریطلبی ملی بود، به دستور ناپلئون اول در سال ۱۸۰۵، با ذوب کردن توپهایی که در جنگ با سایر کشورها به غنیمت گرفته شده بود، ساخته شده بود.
دولت تییر، در ماه مه، با پروس قرارداد صلح بست و برای تدارک جنگ علیه کمون پاریس، امتیازهای بسیاری به پروسیها داد. دولت پروس نیز با آزادسازی سربازان فرانسوی اسیر شده، به ارتش ورسای اجازه داد که از صفوف ارتش پروس گذشته و از جبهههای مختلف، کمون را مورد حملهی وحشیانهی خود قرار دهد. در پی این اتحاد بورژوازی خیانتپیشهی فرانسه و دولت مرتجع پروس، در بیست و یکم ماه مه ۱۸۷۱، ارتش ۱۳۰ هزار نفری فرانسه، از ورسای به سوی پاریس حرکت کرد. این تهاجم در واقع سرآغاز نبردهای شدید «هفتهی خونین ماه مه» بود؛ هفتهی خونینی که کمونارها، قهرمانانه خیابان به خیابان، خانه به خانه و وجب به وجب، در برابر ارتش ارتجاعی بورژوازی جنگیدند. پاریس یک هفتهی تمام از خون کارگران و زحمتکشان پاریس سرخ، و از آتش توپها و تفنگها روشن شد. گورستان «پرلاشز» از آخرین دژهایی بود که نزدیک به ۲۰۰ کمونار در روز بیست و هفتم مه برای دفاع از خود در آنجا جنگیدند. آخرین کمونارها در برابر دیوار گورستان «پرلاشز» تیرباران شدند. پرولتاریای پاریس برای گرامیداشت خاطرهی این جانباختهگان زنده یاد، این دیوار را «دیوار کمونارها» نامگذاری کردند.
روز بیست و هشتم ماه مه ۱۸۷۱، کمون پاریس، زیر آتش دشمن آزادی و برابری سقوط کرد و پاریس به زیر تیغ شوم ارتجاع افتاد. بیش از ۱۰۰ هزار نفر کشته و تبعید شدند و این سرآغاز کارنامهی خونین بازگشت حکومت بورژوازی بود.
آثاری که در تهیهی این نوشته از آن بهره گرفتهام:
– «جنگ داخلی در فرانسه، ۱۸۷۱». نوشتهی کارل مارکس. ترجمهی باقر پرهام. نشر مرکز، ۱۳۸۰.
– «کمون پاریس ۱۸۷۱». زیر نظر: ا. ژلوبوفسکایا. ترجمهی محمد قاضی. انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۹.