«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
رزا لوکزامبورگ – ۱۹۰۰ – ترجمهی: نادر کلهری –
سوسیالیستها هرگز رویای وارونه کردن جهان را در سر نمیپرورانند، زیرا جهان از قبل روی سر خود ایستاده است. آیا این وارونگی نیست که میلیونها انسان عادی از صبح تا شام در کارگاهها و کارخانهها، در مزارع یا معادن زغال سنگ عرق میریزند و در عوض به سختی لقمهای نان و بیغولهای که خانهشان محسوب میشود به دست میآورند؟ لردها و لیدیها، کارخانهداران که تمام عُمرشان انگشت خود را هم تکان ندادهاند سود به جیب میزنند، سوار کالسکه میشوند، شامپاین مینوشند و در قصرها زندگی میکنند! این دقیقا سوسیالیستها هستند که میخواهند دنیا را دوباره روی پای خود بگذارند و نظمی را معرفی کنند که در آن کسانی که صادقانه کار میکنند، خود و خانوادههایشان از آن منتفع شوند و اما بیکارهها که از کار دیگران تغذیه میکنند، چیزی نصیبشان نشود.
۱- سیستم ملیتزدایی
دولت پروس تعرض جدیدی علیه مردم لهستان تدارک دیده است! مقرراتی که وزیر آموزش و پرورش تصویب کرده است، آخرین بقایای زبان لهستانی را در مدارس شهر پوزنان حذف کرده است.[۱]
آخرین درس باقیمانده که به زبان لهستانی تدریس میشود، آموزش شرعیات، از این پس به زبان آلمانی آموزش داده خواهد شد! فرزندان ما که نیمی از روز خود را در مدرسه میگذرانند، دیگر حتی یک کلمه به زبان مردم خود، زبان پدران و مادران خود، نخواهند شنید. آموزش و پرورش، تغذیهی فکری برای زندگی، که قرار است آنها در مدرسه بیاموزند، به زبانی ارائه خواهد شد که برای آنها عجیب و غیر قابل درک است! آیا چنین وضعیتی وحشتناک نیست؟ مدارسی به این منظور تاسیس شدهاند، مردم فرزندانشان را به مدرسه میفرستند، تا نور علم جذب کنند، تا در جهت منافع خودشان و برای سربلندی کشورشان به افرادی با دانش و تحصیلکرده تبدیل شوند. اما در پوزنان، مدارس به آموزش کودکان نمیپردازند، بلکه آنها را به معلولانی ذهنی تبدیل میکنند که ملیت و زبان خود را نمیشناسند، نه برای کاشتن بذر آگاهی و تمدن، بلکه برای گسترش خشونتآمیز فرهنگ آلمانی.
این نخستین حملهی مقامات پروسی به زبان و ملیت ما نیست. بیش از بیست سال است که دولت زبان لهستانی را در مدارس شهر پوزنان جایگزین کرده، عنصر لهستانی را از ادارات دولتی و از زندگی عمومی حذف کرده و برای مثال صدها میلیون مارک برای «استعمار»، یعنی برای آلمانی شدن مناطق ما، هزینه کرده است. تلاش میشود تا آلمانی ها – دهقانان و بازرگانان- را به زور به خاک لهستان منتقل کنند و با سرسختی و پشتکار به گونهای وانمود میشود که این اقدامات اهداف با ارزشی را دنبال میکنند.
آنها میخواهند به چه چیزی برسند؟ واضح است که زبان و ملیت لهستانی در پروس از بین میرود، سه میلیون لهستانی فراموش میکنند که لهستانی به دنیا آمدهاند و به فردی آلمانی تبدیل میشوند! فرزندان پدران و مادران خود را فراموش خواهند کرد، نوهها فراموش میکنند که پدربزرگهایشان زمانی در خاک لهستان زندگی میکردهاند!
وقتی به این اقدامات فکر میکنید، مو بر بدن شما راست میشود. از شدت استیصال مُشتهای خود را گره میکنید که چنین اتفاقی به صورت مداوم در مقابل چشم اروپا و کُل جهان متمدن دهها سال است که اتفاق میافتد و هیچ کدام از نُخبگان دم برنمیآورند. هیچ کس در مقابل این آلمانی کردنها ایستادگی نمیکند. هاکاتیستها[۲] به ضعف ما میخندند و بی سر و صدا به کار خود برای از بین بردن هویت لهستانی ادامه میدهند، گویی آنها شرافتمندانهترین و درستترین کار جهان را انجام میدهند. از همین رو، سخن گفتن به زبان خودتان که آن را از گهواره با خوردن شیر مادر آموختهاید، جُرم است!
براستی زمان آن فرارسیده است که لهستانیها این خودمرگی را کنار بگذارند، خشم خود را ابراز کنند، قیام کنند و با آلمانی شدن مبارزه کنند. این مبارزه چگونه باید هدایت شود، دفاع از ملیت لهستانی چگونه به نحو موثری محقق خواهد شد؟ اینها سئوالاتی هستند که باید به صورت جدی پاسخ داده شوند.
۲- مقصر کیست؟
قبل از هر چیز باید پرسید که عاملان واقعی ظلمی که از سوی آلمانیها بر لهستانیها میرود، چه کسانیاند؟ چه کسی را بایستی مسئول این آلمانیسازی خشن بدانیم؟ پاسخ متعارف این است: «تقصیر آلمانیهاست، آلمانیها به ما ظلم میکنند». این چیزی است که روزنامههای لهستانی در استان پوزنان همیشه مینویسند. اما آیا میتوان تمام مردم آلمان، همهی ۵۰ میلیون آلمانی را مقصر دانست؟ این یک بی عدالتی و یک خطای بزرگ خواهد بود که خود ما بیشتر از آن رنج خواهیم برد. اگر بخواهیم به صورت جدی و موفقیتآمیز از ملیت در معرض خطر خود دفاع کنیم، بسیار ضروری است که تصویر واضحی از وضعیت موجود به دست آوریم و ببینیم علت واقعی ظلم و ستم به ما، در کجا نهفته است.
مثل روز روشن است که دولت پروس عامل اصلی آلمانیسازی است و دهها سال است که یک تنه سیاست ستم بر لهستانیها را به پیش میبرد. وزرای آموزش و پرورش برای حذف زبان لهستانی از مدارس، یکی پس از دیگری، دستورالعمل صادر میکنند؛ وزرای کشور پروس به پلیس دستور میدهند، تا مجامع مردمی لهستانی را در سیلیسیای علیا و دیگر استانها منحل کنند؛ روسای جمهور پروس یک دوجین روش برای تحریک و آزار و اذیت مردم لهستان صادر میکنند و حکومت امپراتوری آلمان چون کوه پشت دولت پروس ایستاده است. صدراعظم آلمان، در عین حال، نخستوزیر پروس است. از همین رو، معمولا عالیترین سطح هماهنگیها – به ویژه در مورد آزار و اذیت لهستانیها- بین دولتهای آلمانی و پروسی برقرار است.
اگرچه آنها ابزار گوناگونی در اختیار دارند، اما در صورتی که اقشار موثرتر جامعهی آلمان از خود مقاومت نشان دهند، دستگاههای حکومتی بی اثر خواهند شد. در مقابل خواستههای صریح این محافل، دولت آلمان و پاییندست آن دولت پروس هرگز جرات نمیکردند لهستانیها را با چنین سرسختی مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار دهند. در طولانی مدت، اگر کُلیت جامعه صادقانه و قاطعانه سیاستهای آنها را محکوم کنند، هیچ دولتی قادر به مقاومت نخواهد بود. از همین رو، سیاست آلمانیسازی دولت باید از سوی اقشار خاصی از مردم آلمان مورد حمایت قرار گرفته باشد، که در واقع چنین هم بوده است. همهی ما آقایان هکاتیست را میشناسیم که افکار آلمانیها را علیه لهستانیها تحریک میکنند، مانند سگی که هنگام شکار خرگوش را دنبال میکند. کسانی که بدون آن که از آنها خواسته شده باشد به ارادهی شیطانی خودشان، انجمنهایی برای نابودی هویت لهستانی ایجاد کردهاند.
عاملان این تحرکات آلمانیسازی بیشتر طبقهی زمینداران و صاحبان کارخانههای آلمانیاند. البته این حقیقت دارد که تنها تعداد انگشتشماری از زمینداران و صاحبان کارخانهها زیر پرچم حقیر هکاتیسم سینه میزنند، اما رفتار اقشار گسترده در قبال حملات هکاتیستها و سیاستهای آلمانیسازی دولت چگونه است؟ آیا آنها اعتراض میکنند، خشمگیناند، آیا سعی میکنند از این سیاستها جلوگیری کنند؟ بهترین پاسخ با نگاهی به مطبوعات آلمان و رفتار احزاب مختلف در رایشتاگ و لندتاگ پروس به دست میآید.
چه در مطبوعات و چه در پارلمانهای ملی و منطقهای، تقریبا، همه یاحزاب آلمانی یا کاملا نسبت به هکاتیسم تمایلات دوستانه دارند یا نسبت به سرکوب هویت لهستانی واکنشی سرد از خود نشان میدهند. در بهترین حالت، فقط خود را به زحمت میاندازند تا خیلی خفیف در مقابل این پدیدهها غُرغُر کنند، که برق از سر هر انسان عادلی میپراند! محافظهکاران، لیبرالها، احزاب زمینداران بزرگ و کارخانهداران میلیونر به لهستانیها چنگ و دندان نشان میدهند و برای حملات آلمانیسازی کف میزنند. «متفکران آزاده» از نحلههای مختلف، گردانندگان امور مالی و تجاری از یک طرف از نابودی هویت لهستانی حمایت معنوی میکنند و از طرف دیگر چون واقعا متفکران آزاده ای! هستند، برای دم زدن از حفظ افتخاراتشان، دربارهی هکاتیسم در این یا آن روزنامهی کوچک غرولند میکنند. البته حکومت به اندازهی یک پارس سگ هم به این غُر زدنها توجهی نمیکند. در آخر، حزب کاتولیک قرار دارد که به «زنتروم» (سانتر) معروف شده است و دهههاست که لهستانیهای پروس مانند مستی که به تیر چراغ برق تکیه میکند، آن را حفظ کردهاند. تمام کاری که زنتروم در حمایت از مردم لهستان انجام میدهد، به انتشار هر از گاهی چند ابراز عقیده در مورد تلاشهای آلمانیسازی حکومت و هکاتیستها در روزنامههایشان خلاصه میشود.
به هر حال، انتقادات حزب زنتروم به اصطلاح گولزنکهایی هستند که مقامات دولتی در خفا به آنها میخندند. اگر زنتروم به طور جدی و صادقانه به دفاع از لهستانیها اهمیت میداد، راهی پیدا میکرد. این حزب با بیشترین نماینده، ۱۰۷ نفر، قویترین حزب پارلمان است. هیچ قانون مهمی در صورت مخالفت زنتروم در پارلمان تصویب نمیشود. این موضوع خود را در پروژهی اخیر تقویت ناوگان[۳] که برای دولت بسیار اهمیت داشت، به خوبی نشان داد. تا زمانی که حزب زنتروم با فیس و افاده وانمود میکرد که با گذاشتن این بار مالی سنگین بر دوش مردم فقیر موافق نیست، بودجه تصویب نشده باقی مانده بود. وزرا پاشنهی در اتاقهای نمایندگان زنتروم را از جا در آورده بودند، تا آنها را آرام و متقاعد کنند. فرض کنید، زنتروم اعلام میکرد که: ما با ارتقای ناوگان موافقت نخواهیم کرد، تا زمانی که دولت به طور رسمی قول دهد که از آزار و اذیت بیشتر مردم لهستان دست برمیدارد. دولت ناگزیر تسلیم میشد و حزب کاتولیک ثابت میکرد که به موضوع اهمیت میدهد. اما زنتروم به فکر لهستانیها نیست و در عوض شرط متفاوتی گذاشت. این که اگر دولت وعدهی افزایش عوارض غلات و سایر مواد غذایی را بدهد، با دو برابر شدن ناوگان موافقت میکنند! بنابراین، زنتروم، این حزب «کاتولیکی»، نشان داد که به آزادی وجدان و ملیت سه میلیون کاتولیک لهستانی اهمیت نمیدهد، بلکه به کیف پول چند هزار صاحب زمین (مالکان) آلمانی اهمیت میدهد که از افزایش قیمتها به سودهای نجومی دست پیدا میکنند. هر چند این افزایش قیمت، غبار بدبختی را بر چهرهی هزاران پدر و مادر فقیر مینشاند. اما چنین چیزهایی برای حزب زنتروم جالب توجه نیست.
چگونه میتوانید به دوستی اعضای زنتروم با لهستانیها اعتقاد داشته باشید؟ چگونه میتوانید انتظار داشته باشید که آنها صادقانه از هویت لهستانیهای تحت ستم دفاع کنند، درحالی که حزب زنتروم، به ویژه در پروس، عمدتا از صاحبان املاک بزرگ و به اصطلاح بارونهای زغال سنگ، یعنی اشراف و میلیونرها، درست مانند سایر احزاب محافظهکار و لیبرالهای ملی، تشکیل شده است. انتظار این که اشراف آلمانی و میلیونرهای صنعتی از مردم ستمدیدهی لهستان دفاع کنند، دیوانگی محض است. همان طور که میدانیم بیشتر نمایندگان زنتروم از مناطق سیلیسیای علیا، منطقهی راین و وستفالیا یعنی دقیقا همان مناطقی که معادن بزرگ زغال سنگ و کارخانههای فولاد قرار دارند، انتخاب میشوند. این اشراف «کاتولیک» از معادن خود میلیون میلیون درآمد کسب میکنند و در مقابل چه کسانی روز و شب در تاریکی خفه کننده برای افزایش ثروت این اشراف حزب زنتروم جان میکنند؟ مردم بیچارهی لهستان! در سیلیسیای علیا صدها هزار معدنچی و کارگر لهستانی ذوب آهن برای آقایان بالستروم، دوموزمارک و دیگران عرق میریزند. در وستفالیا و منطقهی راین، هزاران لهستانی که بار استخراج معادن و ذوب فلزات را به دوش میکشند، زندگی مشقتباری دارند.
اشراف کاتولیک از کار، فلاکت و نابرابری لهستانیها، میلیون میلیون به جیب میزنند و تنها آن قدر به معدنچی لهستانی پرداخت میکنند که خودش را سیر کند؛ با نگه داشتن آنها در بی نوایی و کثافتی بدتر از وضعیتی که گاوها و خوکهایشان قرار دارند. چگونه میتوانید انتظار داشته باشید که این اشراف «کاتولیک» به مردم لهستان اهمیت بدهند، در حالی که خودشان از بی عدالتیای که در حق این مردم مرتکب میشوند، منتفع میشوند؟ چگونه این اشراف زنتروم میتوانند اطمینان حاصل کنند که یک کودک لهستانی میتواند به زبان مادری خود دعا بخواند، در حالی که آنها این لهستانیها را در چنان بدبختی نگه میدارند که نمیتوانند نان و لباس برای فرزندان خود تهیه کنند؟
امید لهستانیها به کمک حزب زنتروم، ریشه در گذشتهها دارد. زمانی که بیسمارک به وحشیانهترین روشها به آزار و اذیت کاتولیکها در امپراطوری آلمان پرداخت و در نتیجه، کاتولیکها را مجبور کرد برای محافظت از اعتقادات خود متحد شوند. در جریان این به اصطلاح «مبارزهی فرهنگی»، ۱۰ تا ۱۵ سال پیش[۴]، حزب زنتروم مانند امروز قوی نبود و به دلیل برتری لیبرالهای ملی، یعنی سرمایهداران پروتستان در پارلمان، نمیتوانست در پارلمان تاثیر زیادی داشته باشد. آزار و شکنجههای بیسمارک، کاتولیکهای مناطق مختلف را تحت لوای حزب زنتروم متحد کرد: بزرگان سیلیسی و سیلیسیای علیا، تاجران راینلند، کشاورزان باواریا و حتی بخشی از طبقهی کارگر. از این رو، حزب کاتولیک تا حدودی نمایندهی کارگران شد و تحت فشار آنها، سیمایی دموکراتیک و مترقی به خود گرفت.
در آن زمان، کلیسای کاتولیک بر سر تحمیل مالیاتها، تعرفهها و خدمت سربازی اجباری و همچنین هر گونه حمله به آزادی عقیده، زبان و ملیت، با دولت مخالفت میکرد. حزب زنتروم با شور و شوق زیادی از مسالهی لهستان دفاع میکرد؛ زیرا به قول معروف، گرسنه درد گرسنه را بهتر میفهمد و کتک خورده درد کتک خورده را بهتر درک میکند. زمانی که کاتولیکهای آلمانی احساس کردند که آزار و اذیت، ظلم و بی عدالتی دولت به چه معناست، نسبت به سرکوب لهستانیها نیز احساس همدردی پیدا کردند.
اما زمانه تغییر کرده است. «مبارزهی فرهنگی» همراه با بنیانگذارش، بیسمارک، به جهنم رفته است. دولت پی برد که آزار و شکنجه کاتولیکها فقط آنها را متحدتر کرد، آنها را تقویت کرد و از آنها دشمن ساخت. امروز، همانطور که گفتیم، حزب کاتولیک قویترین حزب در پارلمان آلمان است. دولت باید به ساز آنها برقصد، آزار و شکنجهی کاتولیکها به پایان رسیده است و حتی روزنامهها شایعه میکنند که ممکن است به زودی به کشیشهای یسوعی اجازه داده شود به آلمان بازگردند. اما چگونه این وضعیت حزب کاتولیک را تغییر داده است؟ هنگامی که ستم بر کاتولیکها متوقف شد، زمانی که دیگر دست خود آنها زیر ساطور نبود، بی عدالتیای که در حق بیگانهها صورت میگرفت، دیگر مورد توجه اعضای زنتروم قرار نمیگرفت. در این بههمریختگی طبقات و حاکمان در احزاب کاتولیک، نجیبزادهها و صاحبان صنایع، در یک کلام انگلها و مرتجعین، بر این حزب مسلط میشوند. زنتروم نیز یک خط مشی کاملا متفاوت را پیش میگیرد. دلسوزی و مراقبت از کارگران فقیر، درست مانند هر گونه حمایت از لهستانیها، دیگر از میان رفته است. امروز حزب کاتولیک در پارلمان به افزایش تعرفهها، یعنی غذای گرانتر، وضع مالیاتهای جدید برای مردم، رای به افزایش پیاده نظام و نیروی دریایی میهن عزیز آلمان، میدهد.
در چنین وضعیتی، لهستانیها تقریبا فراموش شدهاند و گهگاه چهرهای مهربان به آنها نشان میدهند، تا بتوانند افسار آنها را به دست داشته باشند. بنابراین، نمایندگان پارلمان لهستان گوش به فرمان زنتروم باقی خواهند ماند. دفاع از کاتولیک فقط یک علامت تجاری کمرنگ شده برای زنتروم است، یک عبارت تو خالی. سرانجام معلوم شد که حزبی متشکل از بزرگان، کنتها و میلیونرهای صنعتی، نمیتواند مدافع فقرا و بیچارگان باشد. در قدیم، اعضای زنتروم دشمن دولت آلمان و دوست مردم بودند و امروز دوست دولت و دشمن مردم هستند. مردم لهستان ما سرانجام باید این را بفهمند و محض خاطر روزگار قدیم به حزب کاتولیک دخیل نبندند. روزگار قدیم سپری شده است.
بنابراین، ما از هیچ یک از احزاب آلمانی مذکور انتظار هیچ حمایتی نداریم. اگر دولت آلمان و وزرای پروس به خود اجازه دهند ما لهستانیها را به این صراحت مورد آزار و اذیت قرار دهند و تفالههای هکاتیستها جرات کنند به ما پارس کنند، مسئولیت برعهدهی آن دسته از آلمانیهاست که با تمجید یا سکوت و یا دفاع غیرصادقانه از هویت لهستانی، فشار آلمانیسازی را حفظ میکنند. تقصیر آنهاست که دولت جرات میکند با سه میلیون شهروند لهستانی مانند موجودات درجه دو رفتار کند، تا آنجا که اجازه ندارند به زبان خود سخن بگویند و به قول شما خدا را به سبک خودشان پرستش کنند. در تقابل با مردم لهستان، اشراف، نجیبزادهها، کارخانهداران، بانکداران، صاحبان معادن زغال سنگ و به طور خلاصه کُل طبقهی ثروتمند و دارا که از کار دیگران و با استثمار مردم زندگی میکنند با دولت آلمان متحد هستند. پروتستانها، کاتولیکها یا یهودیان برای ما، همه یکسان هستند. مانند دولت پروس که ملیتما را یک کاسه از بین میبرد.
این معجزه نیست. افرادی مانند اشراف، صنعتگران و سرمایهداران، تنها یک هدف سیاسی دارند، منفعت پولی. بست آنها، گوسالهی سامری است. مرام آنها استثمار است. همهی شعارها و عبارتپردازیهای دیگری که احزاب مختلف اعلام میکنند – مانند «وطنپرستی»، «مذهب کاتولیک»، «لیبرالیسم»، «یهود ستیزی» و پیشرفت- تنها ردایی به اندازه و اشکال متفاوت است که همواره یک هدف را پنهان میکند: منفعتطلبی و طمع به ثروت. وقتی محافظهکاران و لیبرالهای پروس چنین میهنپرستانی هستند و میخواهند لهستانیها را با خشونت آلمانی کنند، تنها دلیلش این است که تجارت آلمانیسازی بوی سود میدهد. آیا این به نفع بورژوازی آلمان نیست که بتواند هزاران پسر خود را در موقعیتهای سودآور در ناحیهی پوزنان در مناصب کارمند، معلم، نسخهنویس روزنامه، بازرگان و تاجر مستقر کند و در نهایت بتواند برخی از دهقانان خود را از خاک لهستان تغذیه کند؟ اگر ضرورت آلمانی کردن لهستانیها ابداع نشده بود، همهی اینها از بین میرفت و در دست لهستانیها باقی میماند. پس زنده باد «سرزمین پدری آلمانی» عزیز که به سراغ لهستانیها رفت، تا آنها را همچون گاو شیرده به خدمت بگیرد!
حتی اگر میهنپرستی آلمانی برای بار نخست جواب نداد، همین محافظهکاران پروسی مانند پرههای آسیاب بادی خود را در مسیر باد قرار میدهند. برای مثال، آشکار است که کارگران مزارع آلمانی در حال فرار از پروس به سمت غرب و شهرهای صنعتیاند؛ زیرا دیگر نمیخواهند گرسنگی و ضرب و جرح در املاک پروس را تحمل کنند. اما کارگر فقیر مزارع لهستانی آن سوی مرز، از پادشاهی لهستان، با همه چیز موافق است، ناآگاه است و بنابراین مانند یک بره رام است و همین بزرگان آلمانی که میخواهند هر ردی از هویت لهستانی را در پروس – که همواره آن را «سرزمین پدری عزیز» مینامند- پاک کنند، هزار هزار کارگران مزرعه را از لهستان منتقل میکنند؛ زیرا آنها ارزانتر و احمقترند؛ زیرا به راحتی تحمیق میشوند و نیازی به داغ و درفش و شلاق خوردن هم ندارند. بنابراین، اگر نابودی هویت لهستانی کارساز است، زنده باد هکاتیسم! اما اگر توسعهی هویت لهستانی برای دولت ضروری است، به کارگران احمق لهستانی «خوش آمدید»! گفته میشود، تا زمانی که سودآوریشان تضمین شده باشد!
در بالا اشاره کردیم که کاتولیکهای آلمان، زنتروم، شعار دفاع از دین و دوستی با لهستانیها را سر میدادند، اما درعین حال از نیروی کار لهستانیهای کاتولیک در معادن و کارخانههای ذوب آهن سیلیسیای علیا بهرهکشی میکردند. سودآوری تنها مرام آنهاست و بسته به این که چه چیزی برای تجارت خوب است، پرچم دفاع از مظلوم، آزادی بیان و وجدان یا برافراشته می شود یا به زمین انداخته میشود.
بنابراین، به نظر میرسد که بخشهای بالایی قشر حاکم بر جامعهی آلمان، نه بهتر و نه بدتر از سایر کشورهاست. اما در هیچ کشور دیگری مانند اینجا در پوزنان، مردمان سادهلوحی را پیدا نمیکنید که از این طبقه انتظار حمایت از ضعفا و ستمدیدگان را داشته باشد؛ از گرگها انتظار دارند که از گلهی گوسفندان محافظت کنند.
۳- متحدان ما
در میان مردم آلمان فقط یک حزب وجود دارد که صادقانه از ما حمایت میکند و نه تنها صدای خود را علیه آلمانیسازی و هر نوع بی عدالتی بلند کرده است، بلکه مُشتهای خود را گره کرده و به اقدامات عملی دست میزند؛ این حزب سوسیال دموکراسی است، حزب کارگران آلمان. آنها هیچ منفعتی از آزار و اذیت لهستانیها نمیبرند، در مقایسه با آن دسته از طبقات بالاتر جامعهی آلمان که در میان ما به دنبال سود و منفعت بیشتر هستند، کارگر آلمانی – درست مانند کارگر یا تاجر لهستانی- به طور کُلی هرگز از بی عدالتی در حق دیگران ارتزاق نمیکند، بلکه با کار سخت، اما صادقانهی خود، زندگی میکند. او به دیگران ظلم نمیکند، بلکه در واقع خودش مورد ظلم قرار گرفته است و به همین دلیل، ستم روا داشته بر ما را احساس و درک میکند؛ زیرا از سوی همان کسانی که ما لهستانیها را عذاب میدهند – حکومت آلمان و احزابی که قبلا از آنها نام بردیم- مورد ظلم قرار میگیرد.
در نتیجه، همانطور که در بیست سال گذشته یکی پس از دیگری احکامی علیه لهستان صادر شده است، دولت آلمان برای چندین دهه – مانند دوران شکار جادوگران- از زمانی که مردم آلمان سر به آموزش و مبارزه با بی عدالتی و استثمار برافراشتهاند، دست به اقدام علیه کارگران آلمانی زده است. بله، آنها عمدتا با استفاده از قوانین اداری با ما میجنگند، اما کارگران آلمان از ۲۲ سال پیش، در سال ۱۸۷۸، با قانون به اصطلاح اضطراری علیه سوسیالیستها مستقیما غیرقانونی شدهاند. اگرچه قانون اساسی آلمان برای همهی شهروندان آلمانی برابری در برابر قانون، آزادی مطبوعات، بیان و عقیده و انجمنها را تضمین میکند، کارگران سوسیالیست نه اجازه داشتند برای آموزش خود روزنامه منتشر کنند، نه اجازه داشتند در مورد مسائل خود در مجامع صحبت کنند، و نه انجمنی تاسیس نمایند. تمام این اعمال، مجازات حبس داشتند. به مدت ۱۱ سال تمام کارگران آلمانی بی حقوق بودند و در این مدت هزاران نفر از آنها در پشت دیوارهای زندان به سر بردهاند، صدها نفر برای فرار از آزار و اذیت مجبور به ترک وطن خود شدند، مجبور شدند همسران و فرزندان خود را در گرسنگی و فقر رها کنند؛ در حالی که در جُستوجوی سرپناهی امن، آزادی مدنی و برابری در برابر قانون، در کشورهای دیگر بودند.
مقصر اصلی این آزار و اذیت چه کسانی بودند؟ همان بیسمارک که نابودی هویت لهستانی را با راهاندازی صندوق استعمار[۵] و آلمانی کردن مدارس در استان پوزنان آغاز کرد؛ همان اشراف و کارخانهداران آلمانی که فعالانه یا منفعلانه از هکاتیسم حمایت کردند و دست آخر این که چه کسی به کارگران آلمانی خیانت کرد؟ همان حزب «کاتولیک» زنتروم که مسالهی لهستان را نیز به فراموشی سپرده است و از یک مبارزه برای برابری مدنی، به ابزار دست حکومت و سرکوب آن تبدیل شده است.
کارگران آلمانی در کشور خود دشمنان مشابهی دارند و از همان ظلم رنج میبرند. بنابراین، آنها متحدان طبیعی و دوستان ما هستند. حزب سوسیال دموکرات هیچ تمایزی بین زبان و اعتقاد را به رسمیت نمیشناسد. هر مظلوم و محرومی برادر اوست، هر بی عدالتی را محکوم میکند و میخواهد آن را ریشهکن کند. این تنها حزبی است که از مردم عادی در برابر اشراف و سرمایهداران و ملتهای تحت ستم در برابر معترضان به آنها حمایت میکند.
روزنامههای لهستانی در استان پوزنان گهگاه در مورد سوسیال دموکراسی مینویسند: اینها بزرگترین خطرند، بزرگتر از هکاتیستها، زیرا سوسیالیستها میخواهند هرج و مرج ایجاد کنند، یعنی دنیا را وارونه جلوه میدهند، دین را ملغی میکنند، زنای گستردهی زنان را ترویج میکنند، تفرقهاندازی میکنند، ثروت ثروتمندان را تقسیم میکنند و غیره. اینها حرفهای احمقانهای است و کسانی که آن را منتشر میکنند یا احمقاند یا دروغگوهای شرور که میخواهند خاک به چشم مردم عادی بپاشند.
سوسیالیستها هرگز رویای وارونه کردن جهان را در سر نمیپرورانند، زیرا جهان از قبل روی سر خود ایستاده است. آیا این وارونگی نیست که میلیونها انسان عادی از صبح تا شام در کارگاهها و کارخانهها، در مزارع یا معادن زغال سنگ عرق میریزند و در عوض به سختی لقمهای نان و بیغولهای که خانهشان محسوب میشود به دست میآورند؟ لردها و لیدیها، کارخانهداران که تمام عُمرشان انگشت خود را هم تکان ندادهاند سود به جیب میزنند، سوار کالسکه میشوند، شامپاین مینوشند و در قصرها زندگی میکنند! این دقیقا سوسیالیستها هستند که میخواهند دنیا را دوباره روی پای خود بگذارند و نظمی را معرفی کنند که در آن کسانی که صادقانه کار میکنند، خود و خانوادههایشان از آن منتفع شوند و اما بیکارهها که از کار دیگران تغذیه میکنند، چیزی نصیبشان نشود.
به همان اندازه کسانی خندهدارند که میگویند سوسیالیستها میخواهند زندگی خانوادگی را از بین ببرند و بی اخلاقی را گسترش دهند. آیا زندگی خانوادگی میلیونها خانوادهی کارگری، از آنجا که زن و مادر باید پول در بیاورند، زمانی برای صرف وقت با فرزندانشان ندارند و اغلب نمیدانند چه غذایی به آنها بدهند و یا چه چیزی بر تن آنها بپوشانند، همین امروز از هم پاشیده نیست؟ آیا صدها زن خیاط فقیر در پوزنان به دلیل نیاز، مجبور به فحشا نشدهاند؟ مقصر کیست؟ نه سوسیالیستها، بلکه این آقایان کارخانهدار و تولیدکنندگان پوشاک که حتی آن قدر به دختران فقیر دستمزد نمیدهند، تا بتوانند از سوزن زدن در تمام روز زندگی خود را تامین کنند، مقصرند. بله سوسیالیستها دقیقا میخواهند این استثمار را از بین ببرند و برای هر زن درستکاری امکان امرار معاش فراهم کنند، تا ناگزیر از تنفروشی نباشد!
در آخر گویا سوسیالیستها میخواهند دین را از بین ببرند! هر کس که این افسانهی جنونآمیز را باور کند، باید احمق باشد؛ زیرا بیسمارک و کسانی که در همراهی با او به کاتولیکها اعلان جنگ دادند، کسانی هستند که خواهان محو دیناند، اما سوسیالیستها دقیقا به همین دلیل و به سبب جنایات دیگر، دشمنان خونی بیسمارک و یارانش بودهاند و در همه جا اعلام کردهاند: هر کس حق دارد به اعتقادات و اصولی که معتقد است، پایبند باشد و هیچ کس حق ندارد به اصول انسانی تجاوز کند. بهترین مدرک برای اثبات دفاع سوسیالیستها از آزادی مذهب و عقیده، آن است که سوسیال دموکراتها در پارلمان همواره به بازگشت کشیشان یسوعی به آلمان رای میدهند.
در همین راستا، سوسیال دموکراسی نخستین و تنها حزبی است که تاکنون از حقوق ملت تحت آزار و اذیت ما حمایت کرده است. بلافاصله پس از حملهی وزیر استود، سوسیال دموکراتها اولین کسانی بودند که در ۱۵ اوت ۱۹۰۰ یک گردهمآیی مردمی بزرگ در لامبرتال (پوزنان) در اعتراض به این روش آلمانیسازی تشکیل دادند. بورژوازی لهستان که از این قدرتنمایی سوسیالیستها شرمنده شده بود، تنها با تلاش فراوان توانست در ۸ سپتامبر یک همایش برگزار کند.
سوسیال دموکرات ها در کنوانسیون خود در ماینتس[۶] در سپتامبر ۱۹۰۰، در همان روز نخست به مسالهی لهستان پرداختند، نهایت خشم خود را نسبت به اقدامات دولت ابراز کردند و به اتفاق آرا پیشنهاد زیر را که نمایندگان پوزنان ارائه کرده بودند، پذیرفتند: «کنوانسیون حزب از گروه پارلمانی میخواهد که در رایشتاگ به جدیدترین اقدامات دولت پروس علیه استفاده از زبان لهستانی در مدارس استان پوزنان بپردازد و قاطعانه با رفتار با لهستانیها به مثابهی شهروندان درجه دوم مقابله کند.»[۷]
از میان تمام احزاب سیاسی، سوسیال دموکراسی نخستین و تنها حزبی بود که در پارلمان سیستم حکومتی هکاتیسم را محکوم کرد و خواستار مجازات مبتکران آن سیستم شد. بنابراین، این حزب تنها حزبی است که درجامعهی آلمان به آن تکیه میکنیم و میتوانیم به کمک و همراهی آنها امیدوار باشیم و این کمک کوچکی نیست؛ زیرا سوسیال دموکراتها هماکنون ۵۶ نماینده در پارلمان دارند و قویترین حزب ایالت هستند که در انتخابات اخیر ۴/۲ میلیون رای به دست آوردند.[۸ ] این حزب یک سال است که همچون بهمن رشد کرده است و همهی تودههای استثمار شده، تحت ستم و محروم به زیر پرچم آن گرد آمدهاند. در حالی که دولت، اشراف و سرمایهداران با وحشت به رشد روزافزون قدرت زحمتکشان نگاه میکنند، این حزب همچنان آنجایی است که کارگران لهستانی باید به دنبال پناهگاهی برای خود باشند، فقط در اینجا میتوانند انتظار حمایت برادرانه در برابر تهاجم دولت آلمان را داشته باشند.
۴- اشرافیت، بورژوازی و مردم پوزنان
وقتی سوسیال دموکراتها نخستین کسانی بودند که از آموزش به زبان لهستانی در پوزنان، که آقای استوت آن را لغو کرده بود، حمایت کردند و یک گردهمآیی مردمی بزرگ را تشکیل دادند که در آن همهی زحمتکشان را به دفاع از حقوق خود فرامیخواندند، احزاب دیگر جامعه چه میکردند؟
«نُخبگان ملی»، آریستوکراتها و زمینداران حتی کلمهای به زبان نیاوردند. آنها که همیشه و همه جا ملتپرستی خود را جار میزنند، وقتی مردم و زبان مادریشان نیاز به دفاع داشتند، کجا بودند؟ غایب بودند! وقتی نوبت به گرفتن اختیارات برای پارلمانهای ملی یا ایالتی میرسد، کسانی مانند کویلکی، کلاپونسکی، چارتورسیسکی، رادزیویل، کوشیلسکی در صف نخست میایستند و سخنرانیهای «مدنی» یا «وطنپرستانه» برگزار میکنند. وظایف نمایندگی در پایتخت، در برلین، را تنها این آقایان میتوانند انجام دهند! اما وقتی این آقایان منتخب مردم در کرسیهای معاونت مجلس جای میگیرند، کُل ذخیرهی «آگاهیهای مدنی» و «وطنپرستی» آنها کجاست؟ این نمایندگان چه سودی برای مردم لهستان داشتهاند؟ اساسا هیچ! نمایندگان لهستانی ما مانند مومیایی در پارلمانهای ملی و ایالتی مینشینند. آنها نه قدرت، نه نفوذ و نه احترامی به دست نیاوردهاند!
وقتی تمام سال نمایندگان احزاب مختلف سرسختانه در مورد نیازهای حیاتی مردم ، در مورد قوانین ایمنی برای کارگران کارخانهها و تجار، در مورد حقوق شهروندی برای کارگران مزارع، در مورد تعرفههای گندم و گوشت دعوا میکنند، چیزی از نمایندگان ما دیده یا شنیده نمیشود. نمایندگان لهستانی وقتی مردم در برابر تورم، مالیات، اجحاف دولتی نیاز به حمایت دارند، تزارلینسکی، رادزیویل و کوچیکی زبانشان لال میشود. سالی یک بار چند کلمهای علیه آلمانی شدن لند لند میکنند، اما چنان بی رمق و بی مزه که وزرا حتی برنمیگردند به آنها نگاه کنند. سوسیال دموکراتها با شدت بیشتری از هویت لهستانی دفاع میکنند، گرچه تاکنون حتی یک لهستانی در میان آنها وجود نداشته است. آنها این امکان را فراهم کردهاند که کسی که در دادگاه اعلام میکند به اندازهی کافی به زبان آلمانی مسلط نیست، بتواند مترجم رسمی داشته باشد. آنها هر سال دولت را استیضاح میکنند؛ زیرا کودکان در سیلیسیای علیا مدرسه ندارند!
اما این همهی دروغ نیست. میهنپرستی ریاکارانهی کسانی که نشان نمایندگی مجلس را به سینه زدهاند در جریان رای به گسترش نیروی دریایی و پیاده نظام کاملا نمایان میشود.[۹] در سال ۱۸۹۳، نمایندگان لهستانی ما به گسترش پیاده نظام آلمان، به تقویت نیروهای مسلح همان دولتی که لهستانیها را زجر میدهد، برای سفت کردن طناب به دور گردن مردم لهستان، رای دادند! با توجه به این موضوع، آیا دولت نباید به نالههای وطنپرستانهی نمایندگان لهستان بخندد؟ و آیا این به وضوح نشان نمیدهد که مردم لهستان نه مدافعان، بلکه دشمنان خود را به مثابهی نماینده به پارلمان فرستادهاند؟ حتی در جریان دو برابر کردن ناوگان دریایی آلمان در سال جاری، که تنها هدف آن تحت فشار قرار دادن و ظلم به چینیها بود[۱۰]، همانگونه که امروزه به ما ظلم میکنند، حتی به سختی نیمی از نمایندگان ما به لایحهی دولت رای منفی دادند. نیمهی دیگر این«لهستانیها» به اقتضای دلاور مردیشان! از مجلس غیبشان زد و در سوراخ موش پنهان شدند، تا خدای نکرده مجبور نشوند با دولت مخالفت کنند!
چه کسی میتوانست انتظار دیگری از آنها داشته باشد؟ نمایندگان لهستانی ما مشتی سرمایهدار و اشرافاند که مردم یک صد سال پیش برای آنها این شعر را سرودند: «افتخار بر شما باد، شاهزادگان، پیشوایان، برای به بردگی و زنجیر کشیدن ما، افتخار بر شما باد، دوکها، شاهزادگان، گلههای سگ شما، زمانی که سرزمین ما به خون برادرمان آغشته شده است».
در آن زمان، وطن برای آنها صرفا سود شخصی بود و مردم فقط سکویی برای رسیدن به مقامات بالاتر بودند. امروزه هم روال همانگونه است. تقریبا همه صاحب املاک بزرگاند و بنابراین، مانند کشاورزان آلمانی از زحمت کارگران مزرعهی لهستانی ارتزاق میکنند. تقریبا آنها همهی «برادرانشان، دهقانان خُرد» را مانند سرمایهداران آلمانی، بدتر از خوکهایشان نگهداری و تغذیه میکنند. نگرانی اصلی آنها نیز فروش گرانتر غلات، دام و مشروباتی است که تقطیر میکنند. از همین رو، آنها خواهان تعرفههای بالاترند، حتی اگر مردم خودشان، از اعتیاد به الکل رنج ببرند. اساسا آنها دقیقا از سنخ اشراف و سرمایهداران آلمانیاند، از یک قماشاند. اگر چه آلمانیها طرفدار هکاتیستها هستند و لهستانیها ظاهرا از هویت خود دفاع میکنند، به نظر میرسد طمع قویتر از نفرت ملی است.
مانند آلمانیها، نگرانی اصلی کشاورزان و صنعتگران لهستانی برای «سرزمین پدری» این است که چگونه افرادی را که برای آنها کار میکنند به بهترین وجهی استثمار کنند. کبوتر با کبوتر باز با باز، نمایندگان ما به پارلمان فرستاده شدهاند، تا از مردم لهستان در برابر بدترین دشمنان ما – حکومت و طبقهی حاکم آلمانی- دفاع کنند، آیا جای تعجب دارد که هکاتیسم قوی و قویتر میشود و مردم لهستان پی در پی شکست میخورند؟
حزب به اصطلاح خلق، یعنی بورژوازی ما، برای محافظت از مردم لهستان کاری انجام نداده است. این حزب سالها در استان پوزنان فعال بوده است. چندین روزنامه را کنترل میکند، میتواند گردهمآییهای عمومی برگزار کند؛ زیرا صاحبان سالنها تقاضای آنها را رد نمیکنند، گرچه تقاضای سوسیال دموکراتها را رد میکنند. نتیجه چه میشود؟ همان اشراف در پارلمان مینشینند و «حزب خلق» حتی اهمیتی نمیدهد که هکاتیسم در حال پیشرفت بیشتر و بیشتر است. در حالی که مردم لهستان در همان فقر و جهل گذشته زندگی میکنند.
«حزب خلق» ممکن است حُسننیت داشته باشد، اما چه بی کفایتی باشد چه سردرگُمی و چه عقبماندگی سیاسی، بهترین تصویر از این حزب را رفتار آن حزب پس از آخرین حملهی اشتات به نمایش گذاشت. شرمسارانه شکلگیری هر جنبش اعتراضی را متوقف کرد، تا این که سوسیال دموکراتها آن را انجام دادند و یک گردهمآیی مردمی را در پوزنان فراخوان دادند. شرمگین از چنین رویدادی، سرانجام آنها هم موفق شدند مجمعی تشکیل دهند. اما چه تصمیمی گرفتند؟! به جای محکوم کردن نمایندگان لهستانی به دلیل رفتار ناهنجارشان در پارلمان، به جای محکوم کردن حزب کاتولیک به دلیل ریاکاریشان در دفاع از هویت لهستانی، به جای افشای ماهیت واقعی دولت و متحدانش و دعوت مردم به مبارزه بی امان علیه آنها، مجمع نامهای ملتمسانه به اسقف اعظم فرستاد تا از «فرزندان ما» و آموزش دینی در مدارس حمایت کند! آویختن به قبای کشیش! این تمام حکمت «حزب خلق» بود. انجام هر کاری با و یا از طریق کشیشها، یک سیاست قدیمی است که اشراف قبلا در جمهوری سابق لهستان از آن پیروی میکردند، تا زمانی که به نتایجی فاجعهبار منجر شد.
آنچه ناهنجاری و عقبماندگی «حزب خلق» را به بهترین وجه اثبات میکند، این است که وانمود میکند که با اشرافیت مبارزه میکند و مردم را برای گسترش زندگی سیاسی خود آگاه میکند، در حالی که مانند اشراف واو به واو سیاست دینی را دنبال میکند.
البته چندان هم بی دلیل نیست! این حزب خود را «حزب خلق» مینامد، اما در واقع به رفاه مردم واقعی، کارگران تجار لهستانی، کارگران مزارع لهستانی، اهمیتی نمیدهد. این حزب به دنبال آن نیست که مردم را آگاه کند و به دشمنان واقعی اشاره کند: استثمار سرمایهداری، قدرت اشراف، جانبداری دولت. هنگامی که در پوزنان کارگران و بازرگانان لهستانی شروع به سازماندهی خود در انجمنهای حرفهای برای مبارزه با سرمایه، دریافت دستمزد بیشتر و زندگی بهتر برای زنان و فرزندانشان کردند، حزب خلق خوشنود نبود و روزنامههای آن سعی میکردند آنها را منصرف کنند. در تقابل با سرکوبگران آلمانی، اینها «مبارزان مردمی» بودند، اما شنیدن حقایق در مورد ستمگران و استثمارگران لهستانی خودشان، باب طبعشان نبود. از آگاه شدن مردم وحشت دارند و به همین دلیل میخواهند با کمک کشیشان آنها را در بند نگه دارند. به این ترتیب، دفاع از هویت لهستانی چیزی جز آب در هاون کوبیدن نخواهد بود؛ زیرا اگر مبارزه با هکاتیسم به توزیع تقویمهای جیبی به نیابت و همراه با دعای خیر اسقف اعظم خلاصه شود، سرنوشت بدی در انتظار ملت ما خواهد بود.
به هر حال، روحانیت – درست مانند بورژوازی ما- به دفاع ازمردم لهستان در برابر آلمانی شدن علاقهای ندارد، بلکه به حمایت از صنعتگر، تاجر و مالک زمین لهستانی در برابر خواستههای موجه کارگران بدون وسایل تولید میپردازد. از گسترش سوسیالیسم بیشتر جلوگیری میکند، تا ناآگاهی و جهلی که هکاتیستها در پی آن هستند. به اندازهی کافی جالب توجه و گویاست که اسقف اعظم در پاسخ طولانی خود به درخواست و خواهش متواضعانهی مجلس بورژوای، ۸ سپتامبر، مفصل در مورد مراسم مذهبی صحبت کرد، اما یک کلمه در مورد دفاع از زبان لهستانی سخن نگفت. موضوع هیچ ربطی به زبان لهستانی نداشت. وی با توصیه به «مقاومت در برابر وسوسهها» خاطرنشان کرد: «با کلام منجی شما را مخاطب قرار میدهم، هوشیار باشید و دعا کنید تا وسوسه نشوید؛ زیرا طغیانها و رنجها در خدمت دشمن جان ما خواهد بود. عبارات جذابی را ارائه می کند تا شما را وسوسه کند تا نظام الهی و اجتماعی برانداخته شود.»(گوئنیک ویلکوپولسکی، شمارهی ۲۰۷)
اولین خواستهی آنها در برابر هجوم تهدیدآمیز هکاتیسم، هشدار و ایجاد ترس از سوسیال دموکراسی است؛ از تنها حزبی که صادقانه از هویت لهستانی دفاع میکند و دشمن آشتیناپذیر دولت و هکاتیستها است. این نشان میدهد که «وطنپرستی» «حزب خلق» چه ارزشی دارد. اکنون میبینیم که نمیتوان از اشراف لهستانی و نمایندگان پارلمانی آنها یا از حزب بورژوازی «خلق» یا کشیشها در برابر آلمانی شدن انتظار حمایت موثری داشت. بورژوازی ما – درست مانند اشراف- تلاش میکند زحمتکشان را متقاعد کند که سرکوب هویت لهستانی تنها شر ماست، آلمانیها تنها دشمنان ما هستند و مبارزه با هکاتیسم تنها وظیفهی سیاسی ماست. در این میان تاجر، کارگر، کارگر مزرعهی لهستانی، از هزاران تبعیض دیگر رنج میبرد، هزاران غم دیگر او را آزار میدهد.
سرمایهداری، تاجران و کارگران را استثمار میکند. اشراف و زمینداران، خون کارگران مزرعه را میمکند. کُل جمعیت شاغل از طریق تعرفههای بالای مواد غذایی و تورم ناشی از این تعرفهها توسط دولت بدبخت میشوند. همین دولت، ما را از طریق مالیات فقیر میکند، با سربازی به ما ظلم میکند و با خرج کردن پول مردم، به جای مدرسه و رفاه مردم، برای توپ و کشتی جنگی در حق ما بی عدالتی میکند. این بزرگترین مصیبت ماست، اینها دشمنان ما هستند: استثمار سرمایهداران و اشرافزادگان، دولتی که فقط به سرمایهداران و اشرافزادگان خدمت میکند و به مردم دستور میدهد که «باج بدهند، خدمت سربازی خود را بکنند و خفه شوند.»
تحت این سیاستها و چنین استثماری، همانگونه که گفته شد، بورژوازی و زمینداران لهستانی به اندازهی آلمانیها سهم دارند. آیا صنعتگر یا صاحب زمین لهستانی بهتر از کارگر آلمانی به کارگر لهستانی دستمزد میدهد؟ آیا تولید کنندهی نساجی لهستانی، تاجر لهستانی یا خیاط لهستانی را درست مانند همتای آلمانیاش استثمار نمیکند؟ آنها مانند دو کفهی ترازو مشابهاند، چه آخر نامش «برگ» باشد یا «اسکی». در برخورد با طبقهی کارگر لهستانی، کوچکترین تفاوتی میان آنها وجود ندارد. بنابراین، بورژوازی و اشراف ما با هم رقابت میکنند، تا ما را قانع کنند که این فقط آلمانیسازی است که به ما ظلم میکند و ما هیچ دشمنی جز هکاتیستها نداریم. این چیزی جز یک مانور نیست، خاک پاشیدن به چشم زحمتکشان برای منحرف کردن توجه آنها صرفا به سوی دشمن آلمانی و منحرف کردن آنها از دشمن خانگی خودشان – این «رهبران» از مردم میخواهند فقط به زبان و مذهب کاتولیک خود فکر کنند، اما نه به شکمهای خالی خود- فقط باید با هکاتیستها مبارزه کنند، نه علیه استثمار انگلهای خودشان و نه علیه ظلم در قالب سیاست و تعرفههای نظامی.
بنابراین، ما باید «وطنپرستی» طبقات بالای لهستان را کلاهبرداری پست علیه مردم بدانیم، نه حمایت از آنها. نباید با این زمینداران و بورژواها همقدم شویم، بلکه باید با آنها بستیزیم. به دنبال حفظ ملیت خود در وحدت با آنها نباشیم، بلکه باید برای دفاع از رفاه و زبان مادری خود در برابر آنها بجنگیم. مردم لهستان فقط میتوانند خودشان و همطبقهایهایی را، که بدبختیهایشان یکسان است، به حساب بیاورند: کارگران آلمانی.
باشد که تاجران، کارگران و معدنچیان لهستانی برای مبارزه قیام کنند، باشد که تلاشهای خود را با آرمانهای رفقای رنج دیدهی آلمانی خود گره بزنند و دولت آلمان و هکاتیستها باید این نیرو را جدی بگیرند. زیر پرچم سوسیال دموکراسی، این تنها پناهگاه آزادی و عدالت است که زحمتکشان لهستانی باید متحد شوند. در اینجاست که آنها از رفاه خود، زندگی خانوادگی، حقوق مدنی و زبان مادری خود دفاع خواهند کرد.
زمیندار، صنعتگر و سرمایهدار، چه آلمانی و چه لهستانی، دشمن ماست. اما کارگر آلمانی متحد ماست و به همان اندازه تحت استثمار و ستم سرمایهداری و طبقات حاکمه رنج میبرد. مردم لهستان ما نیز به تبعیت از زحمتکشان آلمان برای موجودیت مادی و معنوی خود باید مبارزه کنند و به این منظور باید سازماندهی شوند. باید به اتحادیههای کارگری بپیوندند، با هم در برابر سرمایهداران مقاومت کنند و به این منظور باید سازماندهی شوند. روزنامههای کارگری را بخوانند و جزواتی برای آموزش و درک نیازها و اهداف آنها منتشر شود. اما مهمتر از همه، زحمتکشان ما باید فقط به نامزدهای کارگران سوسیال دموکرات رای بدهند تا از پوزنان، پروس غربی، ماسوریا و سیلیسیای علیا، دیگر هیچ دشمن مردمی، هیچ انگل آراسته یا احمق بورژوا در پارلمان ننشیند. اتحاد زحمتکشان آلمان علیه استثمار طبقات حاکم آلمان و لهستان و علیه ظلم دولتی، این چیزی است که ما خواستار آن هستیم!
* * *
توضیحات:
[۱] در اواخر ژوئیه ۱۹۰۰ وزارت آموزش و پرورش فرمان داده بود که آموزش دینی در مقاطع راهنمایی و ابتدایی مدارس شهر پوزنان دیگر مانند گذشته به زبان لهستانی تدریس نشود، بلکه فقط به زبان آلمانی آموزش داده شود.
[۲] اشاره به انجمن ترویج آلمانگرایی در ولایتهای شرقی است که در سال ۱۸۹۴ تاسیس شد. از سال ۱۸۹۹ به انجمن ولایات شرقی آلمان تغییر نام داد. همچنین هاکاتیستها نامیده میشد که از نام موسسان اولیهی آن، فردیناند فون هانسمان، هرمان کینه مان و هاینریش فون تیدمان-زی، هیم اتخاذ شده بود. این انجمن سیاست بی رحمانهی سرکوب اقتصادی و سیاسی علیه لهستانیها در استانهای شرقی امپراتوری آلمان را ترویج میکرد و گسترش سرزمینهای شرقی را هدف خود قرار داده بود.
[۳] در ۲۰ ژانویه ۱۹۰۰ پیشنویس قانون ناوگان دوم مطرح شد که هدف آن دو برابر کردن ناوگان جنگی بود، همانطور که در قانون ناوگان ۱۸۹۸ تصویب شده بود. این قانون در ۱۲ ژوئن ۱۹۰۰، علیرغم یک جنبش اعتراضی گسترده، به تصویب رسید. این قانون برای پیگیری سیاستهای توسعهطلبانهی امپریالیستی آلمان به دنبال تقویت ناوگان جنگی آلمان بود.
[۴] در سال ۱۸۷۲ صدراعظم آلمان، اتو فون بیسمارک، مبارزه با آرمانهای ضد پروس کلیسای کاتولیک را آغاز کرد که در قوانین ماه می سال ۱۸۷۳ به اوج خود رسید. بیسمارک مجبور شد از سال ۱۸۷۸ به دنبال سازش با کلیسا باشد؛ زیرا اقدامات او نه تنها به اهداف خود نرسید، بلکه باعث تقویت کلیسا شد. پاپ لئو سیزدهم رسما در ۲۳ می ۱۸۸۷ پایان قانون کالترکامپ (مقاومت فرهنگی) را اعلام کرد.
[۵] در ۷ آوریل ۱۸۸۶، قانون ترغیب اسکان آلمانیها در پروس غربی و پوزنان در مجلس نمایندگان پروس به تصویب رسید. میلیونها مارک برای خرید املاک لهستانیها جهت شهرکسازی آلمانی اختصاص داده شد.
[۶] کنوانسیون حزب سوسیال دموکرات آلمان در ماینتس از ۱۷ تا ۲۱ سپتامبر ۱۹۰۰ برگزارشد.
[۷] رجوع کنید به رزا لوکزامبورگ، کنگرهی حزب سوسیال دموکرات آلمان از ۱۷ تا ۲۱ سپتامبر ۱۹۰۰ در ماینتس، مجموعه آثار به زبان آلمانی، جلد ۱، بخش ۱، ص ۷۹۷، برلین ۱۹۸۲.
[۸] در انتخابات ۱۶ ژوئن ۱۸۹۸ رایشتاگ، حزب زنتروم ۸/۱۸ درصد آرا را به دست آورد و ۱۰۲ نماینده به پارلمان فرستاد، حزب سوسیال دموکرات با ۱/۲۷ درصد آرا فقط ۵۶ نماینده فرستاد، در حالی که حزب محافظهکار فقط ۱/۱۱ درصد آرا را به دست آورد، ولی ۵۰ کرسی را اشغال کرد.
[۹] در ۱۵ ژوئن ۱۸۹۳، پارلمان رایشتاگ آلمان لایحهای نظامی علیه آرای سوسیال دموکراتها، حزب زنتروم، حزب لیبرال خلق (FVP)، حزب گوئلف (DHP)، حزب هانوفر آلمان و آلزاسیها، تصویب کرد. نمایندگان لهستانی رایشتاگ به این لایحه رای دادند.
[۱۰] در سال ۱۸۹۹، شورش ضدامپریالیستی ایشوان در شمال چین آغاز شد که ارتش متحد هشت کشور امپریالیستی به رهبری ژنرال آلمانی، آلفرد کنت والدرزی، به طرز وحشیانهای آن را سرکوب کرد. در توافق نهایی، در سال ۱۹۰۱، چین مجبور شد علاوه بر سایر موارد تقریبا ۴/۱ میلیارد مارک غرامت بپردازد و با ایجاد پایگاههای نظامی برای ارتشهای مداخلهگر موافقت کند.