«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کارل مارکس – ترجمهی: زهره مهرجو –
هرگز با آنچه مدام روحم را
مشغول ساخته…
توان سازش کردنم نیست،
هرگز آرام نمیگیرم…
من باید بیوقفه
تلاش کنم!
دیگران شادی را
تنها به وقت فراغت میشناسند،
آزادانه خودستایی میکنند…
و مکرٌر در نیایش
و شکرگزارند.
من گرفتارِ کشمکشی بیانتهایم،
در جوش و خروشی مدام
رویایی بیپایان؛
نمیتوانم پیروِ زندگی باشم،
من همسفر جریان نخواهم شد!
بهشت را درخواهم یافت،
دنیا را
مجذوب خویش خواهم کرد؛
با عشق، با نفرت…
من بر آنم
که ستارهام… به روشنی بدرخشد!
تلاش خواهم کرد
تا همه چیز را به دست آورم،
همهی موهبات خدایان را…
همه چیز را عمیقا خواهم شناخت،
اعماق ترانه و هنر را
اندازه خواهم گرفت.
دنیاها را
برای همیشه از میان برخواهم داشت،
از آنجا که نمیتوانم
دنیایی بسازم،
زیرا آنها، گُنگ از چرخشی سحرآمیز …
هرگز به خواهش من
اعتنا نمیکنند،
مرده و خاموش
از اعمال ما
با حقارت روی برمیگردانند؛
ما و همهی کارهایمان زوال شوندهاند-
غافل، به راه خویش روانه میشوند…
ولی من، هرگز شریک آنان
نخواهم شد –
با امواج طوفانی رانده شدن،
از پی هیچ… همیشه دویدن،
نگران تجمٌل و غرور خویش…
ناگهان، تالارها و سنگرها
با شتاب بر سر راهشان
فرو میافتند و ویران میشوند…
و آنان
در خلاء ناپدید میگردند،
ولی باز… امپراطوری دیگری
زاده میشود
و اینچنین گردش سالها
ادامه مییابد:
از هیچ به همه
از گهواره تا گور،
فرازهای بیانتها…
فرودهای بیپایان…
پس ارواح… راه خود پیش میگیرند
تا سرانجام
کاملا از پای در آیند،
تا اربابان و سرورانشان را
یکسره نابود سازند.
بگذار با شهامت
از آن حلقهی مقدٌر منقوش- خدا
بگذریم،
و آنگاه که کفههای سرنوشت، نوسان مییابند
در شادی و اندوه هم
تماما سهیم شویم.
زین رو، بگذار همه چیزمان را
به مخاطره افکنیم،
هرگز نایستیم
هرگز تسلیم خستگی نشویم…
نه در سکوتی اندوهبار، راکد
بی هیچ عمل یا آرزویی؛
نه در خوداندیشی اندوهگین
خم شده در زیر یوغی از درد!…
تا حسرتها، آرزوها و اعمال ما
برآورده نشده بمانند.