«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر مهاجر –
پیش گفتار: وقتى یكى از دوستان دست اندركار «نگاه» مرا آگاه كرد، نشریه بر آن شده كه در شمارهى ویژهى سىامین سال انقلاب بهمن ١٣٥٧، «كشتار بزرگ» را بازچاپ كند، بر خود دانستم نوشته را بازنگرم و در پرتو دادهها و آگاهىهاى تازه، كژىها و كاستىهایش را بزدایم.
نخست باید یادآور شوم كه «كشتار بزرگ» در سال ١٣٧٥ به نگارش در آمد؛ در هشتمین سالگشت آن فاجعهى ملى. تا به آن هنگام، نوشتهى پژوهشى دربارهى چند و چون كشتن چند هزار زندانى سیاسى- عقیدتى ایران در تابستان ١٣٦٧ در دست نبود. آن چه بود، شهادتهاى انگشتشمار و پراكندهى چند جان به در بردهى آن فاجعه بود كه تازه به یكى از كشورهاى اروپایى و آمریكاى شمالى پناه آورده بودند. گسترش روزانهى مهاجرت جان به در بردگان كشتار بزرگ در دههى هفتاد، افزایش شمار یادماندههاى زندان و روایتهاشان از آن رویداد هولناك روزگار ما را در پى داشت و ژرفش پژوهش دربارهى آن فاجعهی ملى را.
بر پایهى این شهادتها بسیارى از سویههاى تاریك و نیمه تاریك آن جنایت بزرگ اینك روشن شده، شمارى از گرهگاهها باز شده و پارهاى از نكتههاى مبهم، تا حدودى معلوم شده. اینك به یقین مىدانیم هیاتى كه از سوى آیتالله خمینى به بازپرسى نهایى مجاهدین و چپگراها گمارده شد و به تفتیش عقیدهی كسانى برآمد كه سالها پیش محاكمه شده بودند و دوران محكومیتشان را مىگذراندند، از اوین آغاز به كار كرد؛ به روز پنجم مردادماه ١٣٦٧. نیز دیگر تردید نداریم كه پیش از چپگراها، زندانیان مجاهد را به بازپرسى فراخواند. مسلم شده است، كه چرخهى كشتار در سحرگاهان روز ششم مرداد به راه افتاد؛ در اوین. و بىگمان هیاتى كه حُكم اعدام بیشتر زندانیان اوین را داد (و محكومین، هیات مرگ نامیدندش) همانىست كه در پایان دو روز تبهكارى، راهى گوهردشت شد و این بار بساط بیدادگرىاش را در این زندان باز گشود. در آن جا نیز كشتار را با مجاهدین سر گرفت. كمبود آگاهى دربارهى سازوكار «محاكمه»ى این گروه بزرگ زندانیان سیاسى را ایرج مصداقى از میان برداشته؛ در كتاب با ارزشش، «نه زیستن و نه مرگ» (١٣٨٣). «زندانیان مجاهد بر اساس پایدارى در مواضع سیاسى و سابقهى زندان اعدام مىشدند و اولویت به دادگاه بردن و انتخاب سوژه در تمامى روزها نیز بر همین اساس تنظیم مىشد… جدا از پرسش “اتهام” كه تنها براى مجاهدین موضوعیت داشت، زیرا از طرف رژیم “منافقین” شناخته مىشدند و مىتوانست در اولین قدم ملاك تفكیك زندانیان مجاهد باشد. دیگر سئوالها در رابطه با تمیز دادن زندانیانى بود كه از مواضع سیاسى بالاترى برخوردار بودند. زندانیان مجاهد را همیشه به همراه پروندهى بازجویى و هم چنین پروندهى زندان به دادگاه مىبردند؛ در صورتى كه در مورد زندانیان ماركسیست این گونه نبود… زندانیان مجاهد در صورتى كه حتا نوشتن انزجارنامه را مىپذیرفتند، بارها به دادگاه برده مىشدند… من خود چهار بار به دادگاه برده شدم و وعدهام داده بودند كه دوباره به دادگاه فراخوانده خواهم شد… …تلاش مىشد تا به افراد بقبولانند كه “هیات” مزبور براى عفو زندانیان آمده است… بر همین پایه، پاسداران دستور داشتند كه به هیچ روى به ضرب و شتم زندانیان نپرداخته و در مقابل زندانیانى كه اتهام خود را “مجاهدین” اعلام مىكنند، از خود خونسردى نشان دهند. هدفشان این بود كه افراد هرچه روشنتر و بیشتر نظرهاىشان را بیان كنند تا كار آنان را در تشخیص “سره” از “ناسره” راحتتر كند…»(۱)
شمار زنان و مردان مجاهد و نیز مردان چپگرایى را كه در مرداد و شهریور ١٣٦٧ سر به نیست كردند، هنوز به دقت و درستى نمىدانیم. اما برآوردها و گمانه زنىهاى زندانیان پیشینى كه كاوش در این زمینه را پى گرفتهاند، نشان مىدهد بین ٤٥٠٠ تا ٥٥٠٠ نفر را در آن «كشتار بزرگ» كشتند.(۲) این برآورد، كشته شدگان زندانهاى اراك، ارومیه، اصفهان، تبریز، خرم آباد، دزفول، رشت، سمنان، شیراز، قزوین، كرمانشاه و همدان را هم در بر مىگیرد. اما ما تا چندى پیش از این آگاهى چندانى نداشتیم و تنها از كشتار چند زندان ایران خبرهایى داشتیم. و همین جا بگویم كه نگارنده در نوشتهى ده سال پیش، نام دو زندان را به سهو آورده: ورامین و ملایر. گزارشى از كشتار زندانیان سیاسى- عقیدتى در آن دو زندان در دست نیست و آن چه هست با اشاره است. نیز هنوز و همچنان آگاهى درستى از شمار كشته شدگان زندان شهرهاى پیش گفته نداریم. اما حالا دیگر مىدانیم، كه در آن زمان شمار زندانیان گوهردشت نزدیك به ١١٠٠ نفر بود؛ نه چنان كه نگارنده آورد، ٣٠٠ نفر. از آن شمار حدود ٦٥٠ نفر مجاهد بودند، كه ٤٢٠ تا ٤٥٠ تنشان را سربه نیست كردند. نیز حدود ٢٥٠ تن از ٤٥٠ تن از زندانیان چپگراى آن زندان را.(۳) سرنخهایى هم به دست آمده، که چه بسا ما را به شمار كشته شدگان اوین آن تابستان خونین رهنمون سازد.(۴) و باز همین جا بگویم، این كه آوردم «تنها دو تن از بند محكومین ابد زندان اوین در “كشتار بزرگ” جان سالم به در بردند»، نیز نادرست است. چند تن از آن مردان جان سالم به در بردند؟ پاسخ دقیقى به این پرسش نیز نداریم. اما گمان بر این است، كه شمارشان بیش از انگشتان دو دست نیست!
یك نمونهی دیگر از این بى دقتىها كه در فرهنگ كتبى و شفاهى ما ریشهاى دیرپا دارد، چه به شكل بزرگنمایى و چه به شكل كوچكنمایى، در قولى هویداست كه از «بانگ رهایى» نقل كردهام: «مدتها انتظار، نگرانى و در آخر یك تن با یك ساك. ساك دوم سهم یك پدر شد… ساك سوم… ساك چهارم… ٤٥٨ ساك با لباس تنها از یك كمیته، تنها در یك روز.» به این جمله اگر بیشتر مىاندیشیدم، درمىیافتم كه پخش كردن ٤٥٨ ساك در یك روز و از یك كمیته، نقض یكى از ضابطههاى اولیهى امنیتىست و هیاهوزا. واقعیت این است، كه از آغاز آذر ماه سال ٦٧، در روزهاى معین و در ساعتهاى معین، «مرد»هاى خانوادهها را به یكى از كمیتههاى چندگانهى تهران فراخواندند و ساك لباس و وسایل اعدام شدگان را به دستشان دادند!
و اما دربارهى چگونگى اعدامها. بر پایهى اندك شمار گزارشهایى كه در دست بود، به نادرست نگاشتم: «مسلخ گوهردشت، سالن آمفى تئاتر و كارگاه توابین بود؛ و در اوین، حسینیه و سالن تمرین تیراندازى. هم از این رو در گوهردشت بیشتر زندانیان را به دار آویختهاند، در حالى كه در اوین تیرباران مبارزین شكل رایج كشتار بود.» درست این است، كه اعدامهاى گوهردشت و اوین در فضاهاى سربسته انجام شد. در گوهردشت، آمفى تئاتر و سولههاى كوچك پُشت موتورخانه را سلاخخانه ساختند و در اوین، پاركینگ دادستانى زیرزمین ٢٠٩ را. نحوهى اعدام هم به دار آویختن بود و نه تیرباران. دلیل شرعىاش در تبصرهی مادهى ۱۴ آییننامهی نحوهى اجراى احكام قصاص، رجم، قتل، صلب، اعدام و شلاق آمده: «در صورتى كه در حكم صادره نسبت به نحوه و كیفیت اعدام، قصاص نفس و قتل ترتیب خاصى مقرر نشده باشد، محكوم به دار كشیده مىشود.» و مىدانیم در «احكام صادره»شان، از نحوهى كشتن سخنى به میان نیآمد.
جز آن اشتباه بزرگ در برنمودن نحوهى كشتار محكومین به اعدام، اشتباهات خُردى نیز كردهام كه باید تصحیح شود. در نقل قولى آمده: «در زمستان ٦٦، رژیم تصمیم خود را مىگیرد. داوود لشکرى و لاجوردى به اوین باز مىگردند.» دادههاى این جمله یك سره نادرست است. شهادتهاى كتبى و شفاهىاى كه در این چند سال گذشته نوشته و گفته شده، چنین مىنمایاند كه گرداندگان زندان در پاییز ٦٦ بود كه به ضرورت پاكسازى زندانها رسیدند و نه در زمستان آن سال. از آن گردانندگان یكى هم داوود لشکرى بود كه بر خلاف آن چه از قول گزارشگرى نقل كردم، هرگز از گوهردشت رخت نبست و به جاى دیگر نرفت تا كه بعدها، یعنى در زمستان ٦٦، به آن دوستاقخانه بازگردانده شود. داوود لشکرى پس از بركنارى لاجوردى از ریاست اوین (١٣٦٣)، از نردبان پیشرفت بالا رفت و از یك پاسدار ساده، مسئول انتظامى گوهردشت گشت و سپس سرپرست آن زندان. اسدالله لاجوردى نیز كه در سال ١٣٦٣ از دادستانى انقلاب کنار گذاشته شد، پس از كشتار بزرگ و به دوران ریاست آیتالله یزدى بر قوهی قضاییهی جمهورى اسلامى، به مدیریت سازمان زندانهاى جمهورى اسلامى رسید و سرانجام در دهمین سالگشت كشتار بزرگ زندانیان سیاسى- عقیدتى ایران، به دست دو مجاهد مسلح و با شلیك دو گلوله از پاى درآمد؛ در اول شهریور ١٣٦٧.
به هر روى، هنوز بسیارى از سویههاى كشتار بزرگ در هالهاى از ابهام است و چندین پرسش مهم بى پاسخ مانده؛ از جمله: ١- تاریخ بررسى دوبارهى پروندهى اعدام شدگان. ٢- شمار دقیق و مشخصات اعدام شدگان. ٣- تاریخ اعدام هر یك از آنان. ٤- محل خاكسپارى جانباختگان. ٥- وصیت نامههاى آنان. كلام آخر این كه «هیچ یك از سران جمهورى اسلامى تاكنون پروا نكرده، كه پاسخ این پرسشها را بدهد. و هنوز پروندهى این جنایت، پروندهى كشتار بزرگ زندانیان سیاسى ایران، پروندهاى گشوده است و هنوز حرف آخر گفته نشده است.»
پاریس، بهمن ١٣٨٧
* * *
توضیحات:
۱- نگاه كنید به ایرج مصداقى، «نه زیستن و نه مرگ»، جلد سوم، چاپ اول،آلفابت ماكزیما، سوئد، صفحات ٢٩٨ تا ٣٠٨؛
۲- در اطلاعیهى عفو بینالملل به مناسبت بیستمین سال كشتار بزرگ زندانیان سیاسى ایران نیز همین شمار آمده است؛
۳- مهدى اصلانى، «كلاغها و گُل سرخ»، صفحهی ٤١٨، در دست انتشار؛
۴- ایرج مصداقى، «نه زندگى نه مرگ»، آلفابت ماكزیما، سوئد،، چاپ دوم ١٣٨٥، صفحات ٣٥٨ تا ٣٦٢؛
* * *
و اما ماجرای «کشتار بزرگ»
در سراسر زندانهای ایران، در چند ماه، چند هزار مخالف در بند را کشتند. بی سر و صدا و در نهان. و پنهانکاری را به آن جا رساندند، که حتا جسد قربانیان را به خانوادههای آنها بازپس ندادند و تنها نشانی گورها – گورهای دستهجمعی- را دادند، بی هیچ توضیحی. در آن تابستان- پاییز، پیرامون جنایتشان اگر کلمهای گفتند، از زبان سرجنبانان حکومت بود و آن هم بیشتر برای رد گُم کردن. از آن پس هم دیگر از این راز سر به مهر، از این «سر دولتی»، لام تا کام نگفتند. هم از این رو، تا به امروز بسیاری از جنبههای «کشتار بزرگ» در هالهای از ابهام است. از جمله این که هنوز به دقت و درستی دانسته نیست، که چند نفر – چند هزار نفر- در آن کشتار جانشان را از دست دادند. و چگونه؟ و… پاسخ دقیق به این پرسشها، چه بسا، تا جمهوری اسلامی پا برجاست، به دست نیاید و پروندهی این جنایت تنها زمانی بسته شود که دیگر جمهوری اسلامی در کار نباشد. اینک اما، با تکیه بر دادههای موجود، به ویژه نوشتهها و گفتههای زندانیان پیشین که توانستند از آن قربانگاه جان سالم به در برند، کم و بیش میشود به بازسازی ماجرای کشتار بزرگ پرداخت و با بررسی بستر این رویداد، تا حدی به واقعیت دست یافت.
دست آویز
در بیست و هفنم تیرماه ۱۳۶۷، خبرگزاریهای جهان اعلام کردند که رئیس جمهور اسلامی ایران، آیتالله خامنهای، در تلگراف به پرز دوکوئیار، دبیر کل سازمان ملل متحد، ابراز داشته ایران قطعنامهی ۵۹۸ را میپذیرد و از سیاست ادامهی جنگ تا «فتح کربلا» و فرو انداختن صدام حسین دست میشوید. درستی این خبر بُهتانگیز و چرخش صد و هشتاد درجهای، اما تنها زمانی مسجل شد که آیتالله خمینی خود به سخن در آمد و واقعیت شکست و سازش را به زبان آورد، با گویاترین کلمات: «… و اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مسالهی بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده… این است که… به واسطهی حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا خودداری میکنم … با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم… بدا به حال من که هنوز زنده ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیدم.»(۱)
و این به روز بیست و نهم تیر ماه بود. سوم مرداد، سازمان مجاهدین خلق ایران – که شکست در جنگ با عراق را آستانهی فروپاشی جمهوری اسلامی میدانست – با گُسیل «ارتش آزادیبخش ملی» خود و تهاجم به مرزهای غرب کشور، حرکت «برای وارد آوردن ضربهی نهایی»(۲) و «واژگونی» حکومت خمینی را آغاز کرد و به عنوان جزیی از این استراتژی، مردم تهران را به «قیام» فرا خواند.(۳) اما نه در تهران و نه در هیچ کجای دیگر ایران، مردم به فراخوان مجاهدین اعتنایی نکردند و نیروی سرکوبگر حکومت بی برخورد با بازدارندهای، در نهایت خشونت، آنها را در هم کوبید؛ ۱۲۶۳ نفر از رزمندگانشان را از بین برد(۴)؛ دهها مجاهد را اسیر گرفت و سه روزه این ماجراجویی را خنثی ساخت.(۵) از پس این سرکوب، کینخواهی آمد. پایههای حکومت - تودهی بسیجی و امت حزبالله – که از فرجام جنگ و واگشت سپاهیان اسلام سخت آزرده دل بودند و از «مجاهد» دلی پُر خون داشتند، آتشبیار معرکه شدند و تب «ضد منافق» را به اوج رساندند. و این چنین بود، که بسیاری از مجاهدین پیشین را – حتا آنها که پیشتر محاکمه شده، محکومیتشان را گذرانده، آزاد شده و سر در کار خود داشتند و با سیاست کاری نداشتند – دوباره گرفتند و به زندان انداختند(۶)، شماری از اسرای «عملیات مرصاد»(۷) را در جا و در همان باختران و اسلام آباد و کنگاور به دار آویختند(۸) و شماری بزرگتر را روانهی زندانها کردند که بعدا محاکمه شوند. فضای آن روزها در سه نمونهی زیر روشن میشود: «از مقام مقدس رهبری درخواست میکنیم، که با جنایتکاران قاطع برخورد کرده و هر چه زودتر شر آنان را برای همیشه از سر ملت کوتاه کنند.»(۹)
در سخنرانی نماز جمعهی تهران، آیتالله موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور: «… اینها آمدند، اینها نمیدانند مردم اینها را از حیوان پستتر میدانند، مردم علیه اینها چنان آتشی هستند، قوهی قضاییه در فشار بسیار سخت افکار عمومی که چرا اینها اعدام نمیشوند، یک دستهشان زندانی میشوند… مردم میگویند آقا باید از دم عدام شوند، قاضی از آن طرف گرفتار یک سلسله مسایل… از این طرف فشار افکار عمومی، از همه بیشتر من باید از این بدبخت تشکر کنم، که کار ما را آسان کرد. ما ده تا ده تا، بیست تا بیست تا محاکمه میکنیم، پرونده بیار، پرونده ببر، متاسفم میگویند خُمساش از بین رفته، ای کاش همهشان از بین بروند، یک مرتبه مساله تمام شود.»(۱۰)
نمونهی آخر هم در طومار «هزاران تن از اقشار مختلف اراک» آمده: «… از مسئولین قضایی کشور درخواست میکنیم تا منافقین کوردلی را که بعد از عفو و بخشودگی از زندانها رها شده و به خارج از کشور پناه بردهاند و در آن جا به توطئهی جاسوسی علیه نظام ایران پرداختهاند و گستاخی را تا به آن جا رساندهاند که برای کشتار فرزندان این ملت اقدام به حملهی نظامی نمودهاند و در عملیات اخیر مرصاد در چنگال عدالت به دام افتادهاند، به اشد مجازات برسانند و هیچ گونه اغماض و بخششی روا ندارند.»(۱۰)
بدین ترتیب، برای اجرای طرح کشتار زندانیان سیاسی ایران – که از مدتها پیش ساخته و پرداخته شده بود – دستآویز مناسب فراهم آمد.
زمینهها
اینک میدانیم که تغییر و تحولاتی که از ماههای آغازین سال ۱۳۶۴ در سیاست گذاریهای زندان پدید آمد و بانیاش آیتالله منتظری بود و بارزترین نمودش برکناری اسدالله لاجوردی از ریاست دادستانی انقلاب اسلامی و کاهش فشار بر زندانیان سیاسی، دلپسند شماری از سران حکومت – به ویژه آیتالله خمینی – نبود و دست کم از میانهی سال ۱۳۶۵، مخالفتخوانی به جاهای باریک رسیده بود. این راز اگر در آن زمان بر کسی جز کار به دستان حکومت آشکار نبود، پس از خلع آیتالله منتظری از مقام «جانشین رهبری» از پرده بیرون افتاد. درست دو سال پیش از کشتار زندانیان سیاسی، آیتالله خمینی به آیتالله منتظری نوشته بود: «تقاضا میکنم با اشخاص صالح آشنا به امور کشور مشورت نمایید. پس از آن ترتیب اثر بدهید تا خدای نخواسته لطمه به حیثیت شما که برگشت به حیثیت جمهوری اسلامی است، نخورد. آزادی بی رویهی چند صد منافق به دستور هیاتی که رقت قلب و حُسن ظنشان واقع شد، آمار انفجارها، ترورها و دزدیها را بالا برده است.»(۱۲)
همین نکته از زبان اسدالله لاجوردی، جلاد اوین، هم به گوش رسید. در روزهای آشفته و دهشتبار پس از تهاجم نظامی مجاهدین: «… متاسفانه در طول چند سال اخیر، بر خلاف مصلحت اسلام با منافقین برخورد شده است. طبق اطلاعی که در دست است، اکثر کسانی که به نام تواب از زندان آزاد شدهاند، مجددا به سازمان منافقین پیوستهاند که تعدادی از آنها نیز در عملیات مرصاد به هلاکت رسیدند. از سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۳ که با منافقین به شدت برخورد شد، اینها حتا نتوانستند ده نفر را هم جذب سازمان نمایند، اما بعد از آن با منافقین با سُستی و مماشات رفتار شد و اعضای آنها به اسم تواب از زندان آزاد شدند و نتیجهی این آزادی همین شد، که در حمله به شهر اسلام آباد و کرند دیدیم … واقعا چه کسی مسئول خونهای به ناحق ریختهی بسیجیان مظلومی است، که به دست منافقین به لقاءالله پیوستند؟!»(۱۳)
مورد نظر و خطاب اسدالله لاجوردی، منتظری بود که از نیمهی دوم سال ۱۳۶۶ موقعیتاش در هرم قدرت سُست شد، در تصمیمگیری دیگر به بازی گرفته نشد و نقطهنظرات و پیشنهاداتاش از گردونه خارج شد(۱۴) و این دربارهی سیاست گذاریهای زندان نیز صدق میکند و رو آوردن به سختگیری و روی کار آوردن دوبارهی لاجوردی. نیز به عمد و زیرکی، واژهی منافق را جای کلمهی مخالف نشاندند و به تب ضد منافق دامن زدند. چه، میدانستند زیر این نام، تبهکاریشان سهلتر میشود و توجیهپذیر. چه، اسناد جای تردیدی نمیگذارد که حکومت بر آن بود در صورت پیروز نشدن در جنگ و پذیرش صلح، خود را از شر زندانیان سیاسی مقاوم رها بکند تا در افق ناروشن پس از پذیرش صلح و گریزناپذیری بازبینی و واپسنشینی در رشتهای از مسایل – از مسایل اجتماعی و فرهنگی گرفته تا سیاست خارجی – و برای این که در صورت روبرو شدن با وضعیتی بحرانی و پیشبینی ناشده، غافلگیر نشوند و قافیه را نبازند.(۱۵) چه، واقعیتها نشان میدهد که تدارک طرح کشتار بزرگ، «منافق» و «غیر منافق»، هر دو، را شامل میشد. مراحل گوناگون پیشرفت طرح را نیز اینک تا حدودی میدانیم، به واسطهی زندانیان سیاسییی که کابوس بزرگ را زیستهاند و آن را واگفتهاند. «… در فاصلهی آذر و دی ۶۶، همهی زندانیان تک به تک دوباره بازجویی میشوند: “گروهت را قبول داری؟”، “جمهوری اسلامی را قبول داری؟”، “نماز میخوانی؟” و بنا به پاسخهای داده شده، زندانیان به گروههای مجزا تقسیم میشوند. تغییر و تحولات در زندان با جا به جایی زندانیان ادامه مییابد. در بهمن ۱۳۶۶، همهی کسانی را که حکم ابد دارند از گوهردشت به اوین منتقل و در آن جا نیز آنان را در یک بند جداگانه نگه داری میکنند…»(۱۶)
پس از آن: «… تمامی زندانیان مجاهد و چپ را از یک دیگر جدا کردند. در واقع زندان را به دو قسمت تقسیم نمودند: قسمتی را که شامل بندهای یک و دو بود، اختصاص به زندانیان مجاهد داده و طرف انتهای زندان را که شامل بندهای قسمت انتهایی (متصل به ساختمان آمفی تئاتر گوهردشت) بود، اختصاص به زندانیان چپ دادند و برای جلوگیری از اطلاع زندانیان از وضع و ترکیب بندها، شمارهگذاری بندها را نیز مجزا کردند. بدین ترتیب که قسمت زندانیان مجاهد و زندانیان چپ را مجزا شمارهگذاری کردند و هر یک از دو قسمت، زندانیان را بر حسب میزان حکم آنان از یک دیگر تفکیک کردند. یعنی زندانیانی را که حُکمشان زیر ده سال بود در بندهای معین جا دادند. (در مورد زندانیان چپ، دو بند به زندانیان زیر ده سال اختصاص داشت، یعنی بندهای هفت و هشت که در قسمت انتهای زندان واقع شده بود، با حدود ۸۵ تا ۹۰ نفر در هر بند) و زندانیان محکوم به ده تا پانزده سال را در یک بند … و زندانیان پانزده تا ابد را در بند دیگری از بقیه تفکیک کردند. همچنین آن دسته از بچههایی را که پاسخ مثبت به مصاحبه داده بودند، در بند ۱۴ جای دادند. همزمان با این واقعه، تمامی زندانیان «ملی کش» اوین – یعنی آنها که حُکمشان به اتمام رسیده بود، ولی به دلیل عدم پذیرش شرط مصاحبه برای آزادی، همچنان در بازداشت بودند – به گوهردشت منتقل کردند و در بند ده زندان گوهردشت… جای دادند.»(۱۷)
و سپس: «چند روز قبل از اعلام پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی و سخنرانی خمینی که در آن به سر کشیدن جام زهر اعتراف کرد، به هنگام مراجعه به اتاق بهداری آسایشگاه (اتاق ۳۰۰) – که به بیماران بند انفرادی اختصاص داشت – ساکهای زیادی به چشم میخورد که روی هم تلنبار شده بودند، روی یکی از ساکها نام حسین قلمبر را دیدم و فهمیدم او و احتمالا سایر بچههای زیر حُکمی(۱۸) را از بند عمومی ۲۱۶ به انفرادی آوردهاند. این با قطع ۴۵ دقیقه وقت هواخوری روزانه همزمان بود. وضع کاملا غیرعادی شده بود.»(۱۹)
حُکم امام
آری وضع کاملا غیرعادی شده بود. چه، آیتالله خمینی فرصت را برای به اجرا گذاشتن برنامهای که مراحل تدارکاتیاش به پایان رسیده بود، مناسب و مغتنم دیده و حُکم کشتار زندانیان سیاسی را داده بود. حُکمی که هرگز علنی نشد (این حُکم در کتاب خاطرات منتظری ذکر شده است. ویراستار) و هرگز هم کسی از کسان حکومت دربارهاش چیزی نگفت الا آیتالله منتظری؛ او که کشتار زندانیان را به «مصلحت اسلام و انقلاب و کشور و حیثیت ولایت فقیه و حکومت اسلام»(۲۰) نمیدانست، در همان مرداد خونین و برای «رفع مسئولیت شرعی از خود»(۲۱)، یعنی در اوج کشت و کشتار، سه نامهی خصوصی به «امام» نوشت که زود عمومی شد. «… راجع به دستور حضرت عالی مبنی بر اعدام منافقین موجود در زندانها: اعدام بازداشت شدگان حادثهی اخیر را ملت و جامعه پذیراست و ظاهرا اثر سویی ندارد، ولی اعدام موجودین از سابق در زندانها: اولا در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقامجویی میشود و ثانیا…»(۲۲)
نیز اولین بار با همین نامهها بود که آگاه شدیم آیتالله خمینی، نیری – از سردمداران هیات موتلفه – را به سمت قاضی شرع دادگاههای فرمایشی گمارده و از او خواسته که به فوریت به امر «ضد انقلاب» رسیدگی کند و اعدامیها را تعیین و باز با همین نامهها بود که به هویت سایر اعضای هیات مسئولین این دادگاهها پی بردیم و هنگامی که هیچ خبری از درون زندانها به بیرون درز نمیکرد، دریافتیم که اشراقی در سمت دادستانی، رئیسی در مقام معاونت دادستانی و پورمحمدی به عنوان نمایندهی وزارت اطلاعات در اوین برای اجرای احکام اعدام تقلا میکنند(۲۳) و این که برای تعیین حکم، ملاک اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات نبود و اکثریت آرا بود.(۲۴) بعدها و پس از آن که تماس زندانیان با بیرون برقرار شد، به جزییات کارکرد آن بی دادگاهها هم پی بردیم و دانستیم به چه ترتیبی حُکمهای اعدام را صادر کردند. «در تشخیص این که چه کسی باید اعدام شود، بازجوها، رئیس و معاونها و دادیاران زندان هم علاوه بر آن سه نفر نظر میدادند. حتا پاسدارها هم میتوانستند در تفکیک افراد نافذ باشند. کافی بود که آنها گزارشی به رئیس زندان بدهند، تا او هم قبل از ورود به اتاق، نیری را بپزد تا حُکم اعدام بنویسد.»(۲۵)
دربارهی جریان دادرسی، تنها نکتهای که از همان آغاز روشن بود، این بود که قربانیان – چه چپها و چه مجاهدین – جملگی کسانی هستند با پروندهی محکومیت قطعی، یعنی کسانی که پیشتر محاکمه شده و حکم گرفته و دوران محکومیت خود را میگذراندند که یا نزدیک به پایان بود و یا به پایان رسیده بود. این نکته هم در نامهی منتظری خطاب به قاضی شرع، نیری، آمده است: «وانگهی اعدام آنان بدون فعالیت جدید، زیر سئوال بردن همهی قضات و همهی قضاوتهای سابق است. کسی را که به کمتر از اعدام محکوم گردیده، به چه ملاک اعدام میکنند…».
اجرای حُکم
ملاک و معیار البته در کار بود. گویا بنا را بر این گذاشته بودند، که هر زندانی مردی که استقلال شخصیت و اندیشه داشته و حاضر نبوده در برابرشان سر تسلیم فرود آورد و در خدمتشان قرار گیرد را سر به نیست کنند. در مورد زنان، اما انگار به این نتیجه رسیده بودند که جز جان زن مجاهد را نگیرند و روح زن مرتد و مارکسیست را درهم شکستند و در این راستا، همزمان در زندان زنان و مردان – چه اوین و چه گوهردشت – مقررات یکسانی را برقرار ساختند. در روز هفتم مرداد ماه، تلویزیونها را از اتاقها بردند، دیگر روزنامه ندادند، هواخوری را هم تعطیل کردند.(۲۷) ملاقاتها هم تا «اطلاع ثانوی» قطع شد. دیگر حتا بیماران را هم به بهداری نمیبردند.(۲۸) شنبه، هشتم مرداد ماه، دادگاهها به کار افتادند. با مجاهدین آغاز کردند. زن و مرد، آنها را با چشم بند از بند بیرون میبردند. در راهروها به صف میکردند. تک به تک به درون اتاقی هدایت میکردند، که محل «دادگاه»شان شده بود و قرارگاه نیری و اشراقی و رئیسی و پورمحمدی، سپس پرسشهایشان را پیش میکشیدند. از این دست: «منافقین را قبول دارید یا نه؟ حاضر به انجام مصاحبه در جمع زندانیان و محکوم کردن سازمان هستید یا نه؟» و غیره… نمونهای از پرسش و پاسخها را آیتالله منتظری در نامهی دومش به خمینی آورده: «سه روز قبل، قاضی شرع یکی از استانهای کشور میگفت: مسئول اطلاعات یا دادستان – تردید از من است – از یکی از زندانیان برای تشخیص این که سر موضع است یا نه، پرسید: تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری مصاحبه کنی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری برای جنگ با عراق، جبهه بروی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری روی مین بروی؟ گفت: مگر همهی مردم حاضرند روی مین بروند… گفت: معلوم میشود تو هنوز سر موضعی و با او معامله سر موضع انجام داد…»(۲۹)
کیفر سر موضعیها، اعدام بود. بی برو برگرد. اما پس از صدور حکم اعدام به آنها اجازه میدادند وصیتنامهشان را بنویسند: «… بعدازظهر، یکی از بچهها که سلولهای روبرو را چک میکرده، متوجه شده که از پنجرهی یکی از سلولهای مقابل، یک نفر در حال زدن مورس… میباشد… پیام کوتاه بود و گویا… در بی دادگاه هیات عفو رژیم به اعدام محکوم شدم و تا چند دقیقهی دیگر اعدام میشوم، مرا برای نوشتن وصیتنامه آوردهاند.»(۳۰) و طرفه این که، اعدامها را با اعدام زنان مجاهد آغاز کردند و «… در اولین قدم … تمامی زنان مجاهد جز یک نفر را که در انفرادی به سر میبرد، اعدام کردند…»(۳۱) و کشتاری که در این روز هشتم مرداد آغاز شد و در فردای آن روز و در فرداهای دیگر ادامه یافت، مرداد را به ماه قتل عام مجاهدین در بند، بدل ساخت و: «… زندانیان کمونیست که در بندهای جداگانه بودند، بی خبر از کشتار زندانیان مجاهد در پی راهی بودند تا بتوانند از اوضاع غیرعادی سر در بیاورند، زندانیان بند هفت گوهردشت از لای نردههای بند، داوود لشگری را دیده بودند که با فورقون طنابهای زیادی را به ساختمانهای سوله محوطهی زندان حمل میکند و روزی دیگر زندانیان بند هشت انبوهی دمپایی را در محوطه دیده بودند که روی هم تلنبار شده و روز دیگری کامیونی را میبینند که روی آن چادر کشیده شده و چند پاسدار برای محکم کردن طنابهای چادر روی کامیون راه میروند و انگار که محمولهی گوشتی زیر چادر باشد، زیر پای آنان لرزان بود. روزی، زندانیان بند شش از لای نردههای هواخوری خود عدهای زندانی را دیده بودند که به صف ایستادهاند تا از دستشویی هواخوری استفاده کنند. پنج پاسدار و داوود لشگری مسئول سرکوب زندان گوهردشت، به طور غیرطبیعی آنها را محاصره کرده بودند. از لای نردهها میشد صورت زندانیان را از زیر چشم بندشان تشخیص داد. آنها با رنگ پریده و با سیمایی گرفته، به نوبت ایستاده بودند. در بین زندانیان بند شش زمزمههایی در گرفته بود: “اعدامیها هستند!” و تنها زندانیان فرعی بیست بودند که به خاطر موقعیت بندشان، از لای نردههای مستراحشان به وضوح دیده بودند که پاسداران اجساد زندانیان اعدام شده را به کامیونها حمل میکنند.»(۳۲)
و سرانجام نوبت به زندانیان کمونیست رسید، که «قلع و قمع» شوند و این در پنجم شهریور بود. اسم شماری را میخواندند، از آنها میخواستند چشمبندشان را بر چشم زنند، از بند خارج شوند و در راهروها به صف ایستند. «تک تک بچهها را به درون یکی از اتاقهای فرعی بند روبرومان میبردند، در آن جا داوود لشگری به همراه چند پاسدار نشسته و مشغول سئوال و جواب بودند. هر یک از بچهها را که اظهار میکردند مسلمان نیستند و نماز نمیخوانند، در سمت چپ راهرو مینشاندند و هر یک از آنها را که اظهار میکردند مسلمانند، در سمت راست راهرو مینشاندند و آنهایی را که در قسمت راست راهرو نشانده بودند در صورتی که حاضر به نماز خواندن نبودند، به فرعیها و یا انفرادیها میبردند تا با زدن کابل آنها را وادار به نماز خواندن بکنند. برای هر وعدهی نماز، ۲۰ ضربه، صبح و ظهر و شب. و کسانی را که حاضر به نماز خواندن بودند، به بند هشت میبردند و بچههایی را که در سمت چپ راهرو نشانده بودند، دسته دسته به قسمت طبقهی اول (قسمت اداری زندان گوهردشت، که در آن دفتر ریاست و دفتر مدیر داخلی زندان و… قرار داشت) میبردند و در آن جا در یک اتاق در مقابل اشراقی همین سئوال و جواب را مجددا تکرار میکردند…»(۳۳) و پرسشهای دیگری چون «سازمانت را قبول داری؟ مصاحبه میکنی؟ همکاری اطلاعاتی میکنی؟ و…» در این مرحله هم اگر پاسخ زندانی منفی بود، او را در سمت چپ در ورودی اتاق مینشاندند و سپس هر چند نفر را با هم به مسلخ میفرستادند. از هر گروه و سازمان و حزب دست چپی از پیکار، رزمندگان، اتحادیهی کمونیستها، رنجبران، کومهله، اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)، وحدت کمونیستی، فدایی (اقلیت)، راه کارگر، فدایی (اکثریت) و حزب توده، که وقتی: «… به حسینیه برای دار زدن برده میشوند، گروهی میگریند، گروهی دشنام میدهند و همه میلرزند، اما لرزش خود را مخفی میکنند. برخی لبخند میزنند، نومیدانه، و انتظار لحظهی آخر را میکشند. بعضی از نگهبانها در اجرای حُکم اعدام با هم رقابت میکنند تا ثواب بیشتری ببرند. گروه کمتری از آنها از مشاهدهی این همه جسد احساس بیتابی و درد میکنند. برخی از زندانیان میجنگند، حمله میکنند و به شدت کتک میخورند. مراسم اعدام به سرعت اجرا میشود. آخرین ضجههای مرگ خاموش میشود.»(۳۴)
مسلخ در گوهردشت، سالن آمفی تئاتر و کارگاه توابین بود. و در اوین، حسینیه و سالن تمرین تیراندازی. هم از این رو، در گوهردشت بیشتر زندانیان را به دار آویختند، در حالی که در اوین تیرباران مبارزین شکل رایج کشتار بود.(۳۵) جسد مردان حلقآویز شده را پیش از بیرون فرستادن از زندان، برای شکنجه ی زنان چپ به کار گرفتند، با همان هدف خُرد کردن و درهم شکستنشان. «جواب نه برای نماز خواندن، حُکم تعزیر را داشت… همه را پنج بار در راهروی آسایشگاه شلاق میزدند. یک نفر خودکشی کرده بود و چند نفر هم اقدام به خودکشی کرده بودند، ولی موفق نشده بودند. هر کس نماز خواندن را میپذیرفت، بعد از چند روز به بند برش میگرداندند. جیرهی شلاق برای کسانی که نمیپذیرفتند نماز بخوانند، بیست و پنج روز ادامه داشت. همه به شدت زخمی شده بودند. گفته بودند همهشان را اعدام میکنند… صدای شلاق خوردن بچهها در وعدههای نماز، دیوانهام میکرد. یک بار من و چند نفر دیگر را برای اعدام نمایشی بردند. یک بار ما را به بیشهای در اوین بردند و گفتند چشم بندهایمان را برداریم. تعداد زیادی را روبروی ما دار زده بودند و ما را مجبور میکردند به آنها نگاه کنیم… بلاتکلیفی و آشفتگی بند، چهار ماه ادامه داشت. تنها پس از برقراری مجدد ملاقاتها و تماس با خانوادهها بود، که عمق فاجعه برایمان روشن شد. تنها از بند ما حدود ۱۲۰۰ نفر اعدام شدند.»(۳۶)
شمار کشته شدگان
همهی بندها، در همهی زندانها دچار چنین «خانه تکانی» و «تخلیهای» شدند. گزارش زندانیانی که از این مهلکه جان سالم به در بردهاند، حکایت از آن دارد که تنها دو تن از بند محکومین ابد زندان اوین در «کشتار بزرگ» سر به نیست نشدند و از ۳۰۰ زندانی بند سه گوهردشت، جز ۲۰ نفری بر جا نماندند.(۳۷) در زندان شهرستانها (مشهد، کرمانشاه، ورامین، شیراز، اصفهان، ملایر و…) هم همین قاعده کم و بیش حُکم فرما بود. میگوییم کم و بیش، چه، سیاست سکوت مطلق حکومت در مورد این جنایت، سر باز زدنش از دادن هر گونه خبر و جلوگیری از ورود هر هیات بینالمللی برای بازرسی از زندانها و… بررسی آن چه بر سر زندانیان سیاسی آورده بودند و برآورد دقیق کشته شدگان… اگر نگوییم ناممکن، دستکم سخت دشوار ساخته؛ هم از این رو، برآورد ماندگان هر بند نسبت به شمار رفتگان، مناسبترین و معتبرترین شیوهی محاسبه میشود. اما این شیوه، بری از بی دقتی و نارسایی نیست. ماندگان، در بهترین حالت، با حدس و گمان از حدود شماررفتگان آگاهی میدهند. آن هم به تقریب، یا تخمین، و تخمین قربانیان «کشتار بزرگ» بسی گوناگون است. از ۵۰۰۰ نفر شروع میشود و به ۱۲۰۰۰ نفر میرسد. چه بسا به دلیل همین اختلاف و آمارهای جسته و گریخته است، که عفو بینالملل از «چندین هزار نفری که اعدام شدهاند» سخن گفته و از دادن آمار دقیق خودداری کرده است.(۳۸) با این حال، «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران – داخل کشور»، که از دل مبارزهی خانوادهی زندانیان سیاسی در ماههای هولناک تابستان و پاییز سر بر آورد، درست یک سال پس از «کشتار بزرگ» و در مهر ماه ۱۳۶۸، فهرست نام ۱۳۴۵ قربانی «فاجعهی ملی» را فاش ساخت و اعلام داشت، که هنوز نتوانسته به نام «بسیاری از شهدای به خون خفتهی خلق» دست یابد.(۳۹) اندک زمانی پس از انتشار این فهرست، یکی از روزنامههای اپوزیسیون در اروپا هم به انتشار فهرست ۱۳۸۷ نفرهای از زندانیان جانباخته اقدام کرد. اما این روزنامه هم هشدار داد، که فهرست «هنوز بسیار ناکامل و ناکافی است و چه بسا به دلایل محدود بودن امکانات تحقیق، با نادرستیهایی نیز همراه باشد.»(۴۰)
اعدام مخفیانه، انتقال مخفیانهی جسدها به گورستان، دفن مخفیانهی به خون خفتهگان در گورهای جمعی، آن هم در شرایط حکومت که استبداد مذهبی، هر گونه کوششی را برای دستیابی به شمار دقیق و درست جانباختگان، ناممکن میکند. نباید فراموش کرد، که حکومت ماهها کشتار زندانیان را از خانوادهی آنها نیز پنهان کرد و محل گورهای جمعی را نیز.
پایان انتظار
روزها و هفتهها و ماهها، خانوادههای زندانیان سیاسی پشت در زندانها در انتظار ایستادند، برای کسب خبر از جگرگوشههاشان. چه خواهشها و تمناها که نکردند، چه خفت و خواریها که نکشیدند و چه بیمها و امیدها که از سر نگذراندند. در کابوس مرگ و زندگی زیستند و به این دلخوش ساختند که مقامات زندان، پول و ثروتی که برای عزیزانشان آورده بودند را بگیرند و رسید تحویلشان بدهند. آن چه تحویل گرفتند – یا به عنوان مثال آن چه اهالی سلطنتآباد تحویل گرفتند – یادداشتی بود به اندازهی پاکت سیگار باز شده، شبیه اسکناس ده تومانی. با این مضمون: «برادر… خواهشمند است در ساعت… روز… در کمیتهی سلطنتآباد حضور به هم رسانید. کمیتهی سلطنتآباد.»(۴۱)
«اهالی تهران پارس، نازی آباد و سایر محلههای تهران، همین یادداشت را به امضاء و نشانی محلهی خود دریافت کردند. و این در هفتهی اول ماه آذر بود و به این ترتیب در روز موعود در جلوی کمیتههای گل صحرا (جادهی ساوه)، کمیتهی زنجان (خیابان زنجان)، کمیتهی خاوران ( نزدیک گلستان خاوران)، کمیتهی نازی آباد، کمیتهی تهران پارس و… از ساعت شش صبح غلغله بود. مراجعه از ساعت نه صبح آغاز شد. بعضی با خود سند خانه نیز آورده بودند، شاید که برای آزادی عزیزانشان ضمانت باشد. ساعت نه در کمیتهی گل صحرا اولین نام را خواندند. مدتها انتظار، نگرانی و در آخر یک تن. فقط یک تن با یک ساک، ساک دوم سهم یک پدر شد… ساک سوم… ساک چهارم…، ۴۵۰۰ ساک با لباس تنها از یک کمیته، تنها در یک روز …»(۴۲)
و از این جاست، که حرکت خانوادههای زندانیان سیاسی آغاز میشود. تحصن در برابر کاخ دادگستری، گردهمایی در برابر دادستانی، برگزاری مراسم برای دادن طومار اعتراض با ۳۷۰ امضاء به کمیتهی حقوق بشر ملل متحد، تماس با خارج از کشور و… جامعهی مهاجرین و تبعیدیان ایرانی هم که نسبت به نیمهی دیگر وجود خود حساس است، پاسخ گوست: تماس با کمیتههای حقوق بشر، جامعههای دفاع از زندانیان سیاسی، احزاب ترقیخواه و بسیج افکار عمومی و روشنگری دربارهی «فاجعهی ملی»، که در حال تکوین بود. سرانجام به واکنش اروپاییها و آمریکاییها منجر میشود، در بیست و یکم مهر ماه، پارلمان اروپا با تصویب قطعنامهای در مورد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران، از دولت ایران میخواهد که هیاتی به منظور بررسی وضعیت زندانها عازم ایران شود. هجدهم آذر ماه، پارلمان آلمان قطعنامهای تصویب میکند که در آن نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته. پاسخ سرجنبانان حکومت و دست اندرکاران جنایت بزرگ به موج اعتراضها چند پهلوست و فریب کارانه. چه، به شکلی میپذیرند که جز اُسرای نظامی مجاهدین، دیگرانی هم اعدام شدهاند. اما آن دیگران را «منافق» قلمداد میکنند. دو نمونهای که میآوریم روشنگر است: آیتالله خامنهای در جلسهی پرسش و پاسخی در دانشگاه تهران، در پاسخ دانشجویی که گویا از هواداران آیتالله منتظری است و میپرسد: علت بی توجهی کامل جمهوری اسلامی به مسایل حقوق بشر و اجازه ندادن به کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل برای بررسی این مساله چیست و علت اعدامهای مشکوک در ایران… میگوید: «این سئوال لحن همان سئوال رادیوهای بیگانه را دارد… و اما اعدامها، اعدامهای دستهجمعی در ایران، درست همان تاثیری را که رادیوهای بیگانه میگذارد، البته رادیو منافق هم همین را میگوید، ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام داریم… این آدمی که توی زندان، از داخل زندان، با حرکات منافقین که حملهی مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی… ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند…؟»(۴۳)
علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم این چنین اظهار نظر میکند: «این تبلیغات کذب و عجیب و غریبی که در اروپا و کشورهای غربی، منافقین راه انداختهاند که چند هزار نیروی اینها در ایران اعدام شده است، برای این است که افرادی را که در جریان عملیات مرصاد از دست دادهاند، دنیا را توجیه کنند… سرکوب باید مخصوص عناصر اصلاحناپذیر باشد. در تمامی دنیا همیشه انسانهایی هستند که هیچ راهی جز سرکوب آنها نیست. آنها را ما باید سرکوب کنیم. این حالت وحشت باید برای انسانهای خائن و ناصالح باشد.»(۴۴)
و حالت وحشت را به خانوادهی کشتار شدگان هم تعمیم دادند و ضرب و شتم این داغ دیدگان بی پناه را در دستور گذاشتند، که یک چندی کارگر نیفتاد. خانوادههای دردمند، حرف داشتند و پرسشهای بی پاسخ. حرفها و پرسشهایشان را به این ترتیب در برابر رفسنجانی قرار دادند، در نامهای سرگشاده: «بالاخره بعد از چند ماه انتظار، درهای زندان گشوده شده، ولیکن ما حتا نتوانستیم همسران، پدران، فرزندان و عزیزان خود را بر سر گورهاشان ملاقات کنیم. جمهوری قاتل شما نه تنها کمر به قتل همگانی زندانیان بسته، بلکه از اعلام محل دفن آنها خودداری کرد و در موارد متعددی با گرفتن تضمین و تعهد مالی از برگزاری مراسم یادبود و ختم برای قربانیان این فاجعه توسط بستگانشان، یعنی ابتداییترین حقوق هر انسان، ممانعت جدی به عمل آورد. این هدیهی شما به مناسبت پایان یافتن جنگ خانمانسوز هشت ساله و در آستانهی پیروزی انقلاب به مردم زجر دیده و خانوادههای زندانیان سیاسی بود.»
و در پایان، از رفسنجانی میپرسند: «۱- به چه جُرمی آنها را به قتل رساندید؟ ۲- آنان در چه دادگاهی، توسط کدام هیات منصفه و بر طبق کدام قانون مدنی جملگی محکوم به اعدام شدند؟ ۳- چرا و به کدام دلیل زندانیانی که در «دادگاههای شرع» جمهوری اسلامی مدتها بود که محکوم شده بودند و مدت محکومیت خود را میگذراندند، به یک باره ظرف دو تا سه ماه پشت درهای بسته تیرباران شدهاند؟ ۴- چرا از انتشار اخبار تعداد واقعی قربانیان این قتل عام در مقابل مردم و افکار عمومی خودداری میکنید و به سئوالهای صریح مردم و خانوادههای زندانیان سیاسی، جوابهای سر بالا میدهید؟»(۴۵)
هیچ یک از سران جمهوری اسلامی تاکنون پروا نکرده، که به این پرسشها پاسخ دهد. پروندهی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی ایران، پروندهای گشوده است و هنوز حرف آخر گفته نشده است.
* * *
پانویسها:
۲- روزنامهی «رسالت»، سیام تیر ۱۳۶۷؛
۲- «خبر»، شمارهی ۳، عملیات بزرگ فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین خلق ایران؛
۳- «خبر»، شمارهی ۴، عملیات بزرگ فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین خلق ایران؛
۴- گزارش نهایی ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش ملی ایران، هجدهم شهریور ۱۳۶۷، برگرفته از ماهنامهی «شورا»، شمارههای ۴۳ و ۴۴؛
۵- نگاه کنید به جزوهی «چرا جمهوری اسلامی خواستار آتش بس شد؟ و چشم انداز مذاکرات صلح چیست؟»، انتشارات آغازی نو، شهریور ۱۳۶۷؛
۶- عفو بینالملل، «بیانیهی کتبی به چهل و پنجمین نشست کمیسیون حقوق بشر ملل متحد»، ژانویهی ۱۹۸۹، و نیز نگاه کنید به «گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد دربارهی وضع حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران»، سیزدهم اکتبر ۱۹۸۸؛
۷- نامی که حکومت بر عملیات سرکوب مجاهدین گذاشت؛
۸- روزنامهی «جمهوری اسلامی»، دوازدهم مرداد ماه ۱۳۶۷، و نیز نگاه کنید به «گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی…»(پیش گفته)؛
۹- روزنامهی «رسالت»، دوازدهم مرداد ۱۳۶۷؛
۱۰- روزنامهی «رسالت»، پانزدهم مرداد ۱۳۶۵؛
۱۱- روزنامهی «رسالت»، نهم شهریور ۱۳۶۷؛
۱۲- نامهی آیتالله خمینی به آیتالله منتظری، برگرفته از کتاب «خاطرات سیاسی محمدی ری شهری»، موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحهی ۲۵۵؛
۱۳- روزنامهی «جمهوری اسلامی»، پانزدهم مرداد ماه ۱۳۶۷، «دیدگاههای مردم در برخورد به جنایت اخیر منافقین» قسمت دوم؛
۱۴- روزنامهی «کیهان»، هشتم تیر ماه ۱۳۶۷، سخنرانی آیتالله منتظری در جمع طلاب و روحانیون قم؛
۱۵- نگاه کنید به جزوهی «جای آن است که خون موج زند در دل لعل»، پیرامون کشتار زندانیان سیاسی… انتشارات آغازی نو، آذر ماه ۱۳۶۷ و «آنها که غریق وحشت خود بودهاند»، تبریزی، مهاجر، «بولتن آغازی نو»، ویژهی سلمان رشدی؛
۱۶- «… و این شط های خونی که از مردم جاریست»، سعید همایون، «اتحاد کار»، شهریور ۱۳۷۰، شمارهی ۲۳، سال دوم؛
۱۷- نگاه کنید به جزوهی «در سال ۱۳۶۷ بر ما چه گذشت؟»، نیما پرورش، کمیتهی برگزاری یادمان قتل عام زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، پاریس، شهریور ۱۳۷۳، صفحهی ۵؛
۱۸- از اصطلاحات زندان، به معنای محکوم به اعدام است؛
۱۹- «احساس تلخ و وجدان بیدار»، «کار اکثریت»، شمارهی ۴۴، هشتم مهر ماه ۱۳۷۱؛
۲۰- هر سه نامه در «چشمانداز»، شمارهی ۶، تابستان ۱۳۶۸، منتشر شده است و نیز در «شورا»، شمارهی ۴۷، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸. در این جا استناد به نامهی بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۷ اوست به آقای نیری و…؛
۲۱- نامه به آیتالله خمینی، یازدهم مرداد ۱۳۶۷؛
۲۲- نامه به آیتالله خمینی، نهم مرداد ۱۳۶۷؛
۲۳- نامه به آقای نیری و…، بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۷؛
۲۴- نامه منتظری به خمینی، نهم مرداد ۱۳۶۷؛
۲۵- «از آن روزهای خونین»، «اکثریت»، شمارهی ۲۷۴، بیستم شهریور ۱۳۶۸، و نیز «این شطهای خونی…»(پیش گفته)؛
۲۶- نامهی منتظری به نیری و…، نهم مرداد ۱۳۶۷؛
۲۷- یکی از اصطلاحات زندان، منظور بردن زندانیان به محوطه حیاط و یا فضای سر باز زندان است، که در وضعیت عادی روزی نیم ساعت یا یک ساعت اجرا میشد؛
۲۸- نگاه کنید به نیما پرورش، صفحات ۱۸ و ۱۹ و نیز «حقیقت ساده»، م. رها، جلد سوم، صفحات ۱۲۵ و ۱۲۶ و «کشتار در تابستان ۶۷، پنج گزارش»، «چشمانداز»، شمارهی ۱۴، زمستان ۱۳۷۳، صفحات ۵۵ تا ۷۴، و نیز «هرگز از مرگ نهراسیدهام»، آذر نسیم، «نقطه»، شمارهی ۶، تابستان ۳۷۵؛
۲۹- نامهی دوم منتظری به خمینی، یازدهم مرداد ۱۳۶۷؛
۳۰- «حماسهی مقاومت در شکنجه گاههای خمینی»، ایرج مصداقی، هفته نامهی «ایران زمین»، شمارهی ۱۰۱، روز شنبه چهاردهم تیر ماه ۱۳۷۵؛
۳۱- همان؛
۳۲- «راه کارگر»، دورهی دوم، شمارهی ۲۹، مرداد و شهریور ۱۳۷۴، سرمقاله؛
۳۳- نیما پرورش، صفحات ۱۷ و ۱۸؛
۳۴- هرمز متقی، «زندگی پس از ۶۷»، «نقطه»، شمارهی ۶، تابستان ۱۳۷۵؛
۳۵- نتیجه گیریهایمان بر مبنای وجوه مشترک چندین و چند گزارش است، که مورد استفادهمان قرار گرفته؛
۳۶- «همه بلاتکلیف بودیم»، ف. آزاد، «چشم انداز»، شمارهی ۱۴، زمستان ۱۳۷۳؛
۳۷- «و این شطهای خونی که از مردم جاریست»، سعید همایون، اتحاد کار، شمارهی ۲۳، شهریور ۱۳۷۰؛
۳۸- «مجازات مرگ در ایران»، عفو بینالملل، ژانویهی ۱۹۸۹؛
۳۹- «بانگ رهایی»، ارگان «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران – (داخل کشور)»، شمارهی ۱، آبان ۱۳۶۸؛
۴۰- «اکثریت»، شمارهی ۳۲۱، شانزدهم مهر ماه ۱۳۶۹؛
۴۱- «چشم انداز»، شمارهی ۶، تابستان ۱۳۶۸؛
۴۲- «بانگ رهایی»، ارگان «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران – (داخل کشور)»، شمارهی ۱، آبان ۱۳۶۸؛
۴۳- روزنامهی «رسالت»، شانزدهم آذر ۱۳۶۷؛
۴۴- روزنامهی «رسالت»، دوازدهم آذر ۱۳۶۷؛
۴۵- «پیام همبستگی»، خبرنامهی «کمیتهی همبستگی با زندانیان سیاسی ایران»، شمارهی ۲، شهریور ۱۳۶۸؛
توضیح: پیش از این در دفتر بیست و سوم «نگاه»، مارس ۲۰۰۹، درج شده بود.