«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
علی رسولی –
همچون
ترس ماهی
از هجوم سنگها
به سوی تنگ بلور
از نبودنت میترسم،
ای نفسی برای رهایی
در حضور خروشان رود
باید از تنگ بلور به دریا رسید.
همچون
ترس پروازی از مرزها
هنگامی که ازدحام پرندگان زانو میزنند
و دنیا بزرگی یک قفس با شادیهای بی سبب میشود
از نبودنت میترسم،
ای نفسی برای جستن بالها
از قفسهای بزرگ
که زندانهای کوچک را احاطه کردهاند.
باید پرواز کرد به دنیای بی قفس
باید رهایی را سرود کرد.
همچون
ترس ریگی بر روی ریلهای شلوغ
به هنگام انزوای آخرین فصل
ریلهایی که بی جهت مسافران خاموش را تحمل میکنند
مسافرانی که بقچههای کوچک بی خاطره را در واگنها ستایش میکنند
از نبودنت میترسم،
ای مقصدی برای رسیدن
برای شادی یک لب.
کسی از شیشه به زیبایی سفر نمینگرد
کسی در هیچ یک از اتمام فصلها، مقصدهای تازهتر نیافته است
تنها شکل لبخندهای بی معنی در فراسوی مرزها عوض میشود.
باید به فصل شادیها سفر کرد
باید مقصدهای تازهتر یافت.
همچون
ترس لبان سرخ یک سرود
از رژهها و قفسها
هنگامی که
شهر خواب است
یا
مرگ را دوست داشته
از نبودنت میترسم،
ای نفسی ماندگار برای لبان سرودم
باید بیداری را در شب یافت
سرودها و فریادها نمیرند.
صدای رژهای در شب
انزوای سرخی لبان یک سرود است.
هجوم سنگهای رها شده
شکستن تنگ بلور است
آزادی ماهی است
مرگ ماهی است بر سنگفرش گرم.
آغاز سوت قطارها
هجوم مسافران بی معنی است
خبر اتمام فصل است
هنگامی که مقصدهای تازهتر در شلوغی واگنها بی معنی میشود.
کسی از شیشه به زیبایی سفر نمینگرد
کسی سرود باران بر شیشه را نمیشنود
باید سرود باریدن خواند
سرود غرش یک سفر
سرود رهایی بالها.
باید پرواز کرد
پرواز کرد
تا آزادی
تا باران
تا لبخندی بر لبها.